آفتابنیوز : آفتاب: خبرآنلاین گفتاری از مصطفی ملکیان به شرح زیر منتشر کرده است: آنچه ما درباره واقعه کربلا می دانیم غالبا با موازین درست تاریخ نگاری به دست نیامده است. بنابراین کسی که بخواهد در ارتباط با این واقعه سخن بگوید بیشترین اهتمام او باید نفی این شنیدهها باشد. همچنین در طول تاریخ تشیع و بخصوص در چهارصد سال اخیر آنقدر سوءاستفاده از نام حسین بن علی(ع) صورت گرفته که همیشه گویندهای که بخواهد در این باره سخن بگوید موانع عاطفی زیادی بین خود و مخاطبان خود میبیند.
از نگاه عالمان اخلاق، حسینبن علی(ع) را میتوانیم کسی بدانیم که قدیس اخلاقی و قهرمان است. در تمام مذاهب برای کلمه قدیس مصادیقی وجود دارد، یعنی تمام آنها دارای نمونه هایی از افراد قدیس هستند. به طور مثال در آیین شیعی، ائمه و در نظر اهل تسنن بسیاری از صحابه پیامبر قدیس محسوب میشوند. در این بحث به این معنای مذهبی قدیس کاری ندارم. بلکه مراد من، قدیس به معنایی است که فیلسوفان و عالمان اخلاق به کار بردهاند.
به لحاظ اخلاقی وقتی فردی قدیس بهشمار میآید که محبت نتواند مانع راه وی شود، و وقتی قهرمان شمرده میشود که خوف و ترس نتواند مانع راه ویگردد. بنابراین قدیس کسی است که همه ترس های خود را برای اخلاقی زیستن فدا می کند و قهرمان کسی است که همه ترس های خود را برای اخلاقی زیستن رها می کند.
سه معنا از قدیس و قهرمان در علم اخلاق وجود دارد:
معنای اول: قدیس کسی است که علایق و محبتهایی که مانع انجام وظیفه عموم مردم میشود، مانع از انجام وظیفهی او نشود و او بهزعم تمام مشکلات انجام وطیفه کند. به عنوان مثال دختر جوانی که ایام جوانی خود را با صرفنظر از ازدواج، صرف مراقبت از پدرش میکند قدیس محسوب میشود. زیرا دختران در این شرایط سنی به دلیل جاذبههای فراوانی که محبت شریک زندگی، داشتن فرزند و ... برایشان دارد کمتر میتوانند بپذیرند که جوانی خود را صرف پدرشان کنند. در غالب موارد دختران جوان مراقبت از پدر را فروگذار میکنند و ازدواج میکنند. حال در این شرایط وقتی دختری با اشراف به اینکه بیماری پدرش طوری است که تمام ایام جوانیاش صرف آن خواهد شد و فرصت ازدواج و یا حداقل ازدواج موفق را از او سلب خواهد کرد، به مراقبت از پدرش بپردازد او را قدیس اخلاقی مینامیم.
عامل مهم در معنای اول قدیس این است که فرد به رغم تمایلات درونی خود این کار را میکند. یعنی این دختر در درون خود میل به ازدواج، زندگی مشترک و مادر شدن دارد ولی در عین فعال بودن این امیال، آنها را کنار میگذارد و از پدرش مراقبت میکند.
نظیر این قدیس اخلاقی در معنای اول، قهرمان اخلاقی نیز وجود دارد. قهرمان کسی است که به رغم ترس و دلهرهاش وظیفه اخلاقی خود را انجام میدهد. او میداند که اگر وظیفهاش را انجام بدهد ممکن است به زندان بیافتد و شکنجه بشود، و از آن ترس دارد. ولی به رغم همهی ترسهای زنده و فعالی که در جانش ریشه دوانده وظیفه اخلاقی خود را انجام میدهد. مثال قهرمان اخلاقی در ادبیات، پزشک رمان طاعون است که با وجود ترس از ابتلای به طاعون، شهر را ترک نمیکند. این معنای اول قدیس و قهرمان اخلاقی است.
معنای دوم: قدیس در معنای دوم آن است که نهتنها بخاطر محبت از وظیفه اخلاقی خود نمیگذرد، بلکه مانع تداوم فعالیت آن حس درونی محبت یا خوف شده است. در صورتی که در معنای اول، محبتها فعال میباشد. در نوع اول آن محبتها جریان مداوم دارد ولی در این نوع دوم فرد فکر میکند که تداوم این جریان محبت میتواند مانع تداوم مسیر او شود، بنابراین با یک کنترل و عزم درونی کاری میکند که این حس را آرام آرام از بین ببرد تا مانع اخلاقی زیستن او نشود. همینطور قهرمان اخلاقی کمکم با ریاضتهای درونی، ترس را در درون خود از بین میبرد.
معنای سوم: در این معنا قدیس اخلاقی کسی است که افزون و اضافه بر وظیفه اخلاقی خود عمل میکند و محبتها نمیتوانند او را به جایی برسانند که او تنها به وظیفهاش عمل کند بلکه او معتقد است که باید فوق وظیفه عمل کند. در این معنا قهرمان نیز کسی است که فوق وظیفه عمل می کند و ترس ها حتی نمی تواند او را در حد انجام وظیفه محصور کند و او برای خود مافوق وظیفه رسالت قائل است. به عنوان مثال اگر در میدان جنگ گروهی ببینند که نارنجکی در حال انفجار است و همه در خطر هستند و کسی به رغم خطری که نارنجک دارد خود را روی آن پرت کند تا سایرین از خطر مصون بمانند، این فرد فوق وظیفه انجام داده است. این کار به این دلیل فوق وظیفه است که ما دیگران را به دلیل اینکه این کار را انجام ندادند و خود را روی نارنجک پرت نکردند توبیخ نمیکنیم.
این معنای سوم قدیس و قهرمان از معنای اول و دوم آن ارزشمندتر است. اگر بپذیریم که علمای اخلاق بین برتری نوع اول و دوم قدیس و قهرمان با یکدیگر اختلاف دارند ولی در برتری این نوع سوم شکی ندارند. یعنی فوق وظیفه انجام دادن اصلاً قابل مقایسه با انجام وظیفه نیست.
امیرالمومنین و فرزندش حسین (ع) نمونه ای از یک قدیس هستند
بسیاری از کارهایی که حضرت امیر انجام میدادند مصداق مافوق وظیفه بوده است. به عنوان مثال حضرت وقتی که میشنود عثمان بن حنیف در مهمانی اغنیا شرکت کرده است در آن نامه توبیخی به عثمان مواردی را مطرح میکند که بههیچ وجه نمیتوان گفت که جز وظیفه اخلاقی ایشان بوده است. در این نامه دقیقاً چهره یک قهرمان و قدیس ترسیم شده است. ایشان میگوید: «همه میدانند اگر میخواستم میتوانستم جز عسل مصفا ننوشم و هیچ نانی جز از مغز گندم پوست کنده برای خود فراهم نکنم و هیچ لباسی جز ابریشم خالص برای خود تهیه نکنم ولی محال است هوای نفسم بر من غلبه کند.»
ایشان تاکید میکند تا این حد هوای نفس بر من غلبه نمیکند که من هیچگاه بر سر سفره نگاهم بر غذای لذیذتر از آن نیست، چون احتمال میدهم که در حجاز و یمامه کسانی باشند که هیچ گاه سیری به یادشان نیاید ( همیشه گرسنه باشند ) و احتمال میدهم کسانی باشند که امید شب بازگشتن با قرص نان به خانه را ندارند. حضرت تاکید میکند من چگونه میتوانم سیر بخوابم در صورتی که احتمال میدهم نزدیک من کسانی باشند که جگرشان از تشنگی یا معدهشان از گرسنگی میسوزد. من نمی توانم قانع به این باشم که وقتی در خیابان راه می روم مردم اشاره کنند که این فرمانده ماست. اگر دقت کنید اینها فوق وظیفه هستند. اینها تصویری از فوق عمل کردنهاست.
امیرالمومنین قدیس و قهرمان از نوع سوم است. با دقت در واقعه کربلا موارد فراوانی را در این واقعه می توان دید که حسین بن علی هم قدیس و هم قهرمان اخلاقی است.
چه چیزی یک انسان را قدیس و قهرمان می کند؟
چگونه می توان بر این دو عاملی که مانع اخلاقی زیستن ماست غلبه کرد؟ این نوع غلبه کردن ها با هیچ استدلالی قابل دست یافتن نیست، مگر اینکه معنویت به کمک آن بیاید. ما باید باور داشته باشیم که نظام جهان نظامی اخلاقی است. یعنی اولا جهان هستی چنان ساخته شده است که در این نظام هر عملی از من صادر شود بسته به اینکه از لحاظ اخلاقی درست یا نادرست باشد، هستی این درست یا نادرست بودن را درک میکند و نسبت به آن واکنش نشان میدهد.
جهان چنان است که نوعی ادراک یا شعور نسبت به حسن و قبح یکان یکان رفتار ما دارد، بنابراین نظام جهان نسبت به اینکه، سخنی دروغ یا راست گفته می شود بی تفاوت نیست. نظام جهان خیانت یا خدمت، صداقت یا ریا، تواضع و تکبر را کاملا درک می کند.
اول اعتقادی که می تواند انسان را قدیس یا قهرمان کند باور همین اصل است که نظام جهان، نظام اخلاقی است؛ ولی این باور با استدلال فراهم نمی آید. به همین دلیل بنده عتقدم که در اینجا عقلانیت قاصر است. این فرآیند با یک تلاش درونی قابل حصول است ولی با استدلال عقلانی قابل انتقال به دیگری نیست، هر کسی خودش باید به این مرنبه برسد. مولوی می گوید: «پرسید یکی که عاشقی چیست/ گفتم که چو ما شوی بدانی»
کسانی که به قداست یا قهرمانی اخلاقی می رسند، با روزه درونی رسیده اند و قابل انتقال عقلایی میست و معنویت باید به کمک بیاید و در اینجاست که می توان گفت: «به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست/ عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست» این تعبیر را می توان در زندگی امیرالمومنین و حسین بن علی(ع) مشاهده کرد.