آفتابنیوز : آفتاب_ترانه مسکوب: «سید عبدالله انوار» از دکتر استعلامی و شرح تذکرهالاولیاء عطّار حکایت کرد: «جناب ایشان با تحویل شروح خاصی که از ادب فارسی دادهاند، نشان دادهاند که یکی از بارزترین و با اطلاعترین شارحان این گونه ادبیاتاند، چه به شرح آثاری پرداختهاند که حتی از تقرب به آن آثار خیلی از سلسله داران استیحاش در پیش میگیرند. تصحیح و نقد و شرحی که ایشان بر یکی از کتاب مشهور صوفیان یعنی تذکره الاولیاء عطّار افاضه کردهاند تا کسی از شهر آشنایی نباشد نمیداند که چه کردهاند. این اثر بزرگ در نخستین چاپی که گرفت با ناهنجاری های بسیار همراه شد و این ناهنجاریها به اصطلاح آن کتاب را میراند. چاپ انتقادی و شرح ایشان بر گفتههای صوفیان مندرج در این اثر عطّار نقش «یخرج الحی من المیت» بازی کرد چه خود تذکره الاولیاء و چه خلاصه آن هم از طریق قلم ایشان امروز تذکره الاولیاء را یکی از کتب مورد نظر اهل تحقیق قرار داده و چاپهای متعدد آن بهترین شاهد برین مدعاست.
آشنایی ایشان با نظرها و سلوکهای صوفیان ایشان را به شرح ابیات کتاب بسیار مشهور صوفی کشاند و ایشان با قلم مشکل گشای خود از خیلی از فروبستگیهای مولانا مشکل گشوده تا به این کار توجه نکنید و غریق زیبایی مثنوی نشوید و دست نجاتگر ایشان را در پشت خود نبینید که چگونه شما را از لجههای پر خطر این اثر بس سترگ به راحتی میرهاند، قدر این شرح برای شخص معلوم نمیشود. خوشبختانه چاپهای متعدد آن به خوبی گواه اقبال عمومی به این شرح است مضافاً آن که مثنوی مورد شرح یکی از قدیمیترین دست نوشته ها و به اصطلاح فهرست نگاران اقدم النسخ است. آقای دکتر استعلامی چون حشر بسیار به نظم کهن دارند درین سال ها دست به شرح اشعار شاعری زندهاند که بسیار کم کس به نزدیک این شاعر میرود و خود را گرفتار سنگلاخ دیوان او میکند که هم از جهت لغوی و ترکیب عبارتی و هم از جهت صنایع بدیعی و هم از سوی مسائل و مباحث عروضی و قافیهای هزاران مشکل را در خود ذخیره برای رویارویی با سلسلهداران کرده است و انصاف را که ایشان خوب با سلاح قلم خود به جدال این هَل مَن مبارز رفته و به شرح قصائد خاقانی فاتحانه بیرون آمده است. ایشان را جز آن که گفتیم کتب و مقالات و اشعار فراوان دیگر است که متأسفانه ضیق وقت اجازت ورود به آنها را نمیدهد و مضافاَ گفتهاند که گل آنست که خود ببوید نه آن که عطار بگوید. خود بخوانید تا به مستی این عطر دست یابید.»
پس از آن نوبت به «علیقلی محمودی بختیاری» رسید و وی از محمد استعلامی چنین یاد کرد: «من با دکتر از سال 1334، یعنی با عیدی که میآید میشود شصت سال آشنا بودهام. شاید کمتر دو نفری بتوانند این قدر با هم دوست باشند و این قدر خوب هم این دوستی را ادامه داده باشند. اما اگر بخواهم درباره آثاری حرف بزنم که دکتر استعلامی کار کرده، شاید بهتر باشد به سراغ هفت جلد کتابی بروم که ایشان درباره مثنوی کار کردهاند. وقتی شما به این کتابها نگاه میکنید، اگر هر مشکلی درباره مثنوی دارید حل میشود. خیلی ها مثنوی را شرح کردهاند و شاید کتابشان نیز چندین بار به چاپ رسیده باشد اما هیچ یک چون مثنوی دکتر استعلامی کامل نیست. دکتر استعلامی در مثنوی خود تمام دشواریها را آسان کرده است. و بعد وقتی به قصاید خاقانی میرسیم که قصایدی است بسیار دشوار، دکتر استعلامی باز هم با پشتکار فراوان به این قصاید پرداخته و با دو جلد کار را بر خواننده آسان کرده است. وقتی به تذکرهالاولیاء میرسیم، میبینیم که کتابی دشوار که شاید هرگز نمیتوانستیم به کسی توصیه بکنیم آن را بخواند اکنون به کتابی خواندنی بدل شده است.»
سپس علی دهباشی از «سیروس علی نژاد» به عنوان سومین سخنران دعوت کرد و سیروس علی نژاد از آموختن نزد دکتر استعلامی سخن گفت: «پیش از هر چیز باید من تجربۀ خودم را در دانشکده ارتباطات باز کنم تا شما متوجه شوید آن موقع آقای دکتر استعلامی چه نقشی داشتند. مؤسسه عالی علوم ارتباطات که بعدها شد دانشکده علوم ارتباطات اما چون به دست آقای مصطفی مصباح زاده، یعنی مدیر روزنامه کیهان بنا شده بود، مدرسهای بسیار نو بود. خب دانشگاه باید اساساٌ نو باشد. و همه هم به مقدار لازم نو بودند اما حقیقتاٌ مدرسه عالی علوم ارتباطات وضع دیگری داشت. برای این که دکتر مصباح زاده با بهترینهای این مملکت آشنا بود و چون خودش در روزنامه بود ارتباط داشت و آنها را دعوت میکرد تا به این مدرسه بیایند. یکی از این افراد دکتر اردلان بود، دکتر اردلان حقیقتاٌ یکی از افراد شاخص این مملکت بود. یکی از بینظیرهای ما در وزارت امور خارجه بود. شاید شبیه به او در وزارت امور خارجه کم بوده باشد و این آدم آمده بود در یک مؤسسه کوچکی که فیالمثل 300 دانشجو داشت رئیس دانشکده شده بود. از همین جا میتوانید حدس بزنید که اساساٌ دکتر مصباح زاده چه جور آدمهایی را دعوت میکرد. همین آقای دکتر بختیاری نمونه درخشانی است از آدمهایی که آنجا به تدریس دعوت میشدند. هر کسی در آنجا به تدریس دعوت نمیشد. آقای پرویز صانعی به تدریس دعوت میشد، و آن موقع آقای دکتر بختیاری و آقای دکتر استعلامی بسیار جوان بودند، در کنار اینها عبدالرحمان فرامرزی را دعوت میکرد. این دانشکده اساساٌ فضای دیگری داشت، اساساٌ نو بود. ما در آن روزها استادی داشتیم که الان من نمیدانم کجاست، دکتر حسن ثقوی، او حقیقتاٌ آدم امروزی بود، بسیار آدم معاصری بود، یا دکتر ناصر رحیمی. با وجود این من فکر میکنم دکتر استعلامی جوانترین استاد ما بود. و در جایی که دکتر ناصر رحیمی، دکتر اردلان و دکتر عبدالرحمان فرامرزی و علیقلی بختیاری و ... تدریس میکردند جای آسانی نبود که هر کسی بیاید مدیر گروه بشود. و دکتر استعلامی آن موقع مدیر گروه زبان و ادبیات فارسی بود. یعنی مهمترین درسهایی که میشد به یک روزنامهنویس داد. اهمیت دیگرش این بود که آقای دکتر استعلامی تنها مدیر گروه نبود، خودش تدریس میکرد و در تدریس حقیقتاٌ این شخص نوگرا بود. به ما ادبیات معاصر درس میداد. آن موقع اصلاٌ ادبیات معاصر رسم نبود که در دانشگاه تدریس بشود. اما آن دانشکده با آن فضایی که من برای شما گفتم این میدان را باز میکرد که دکتر استعلامی بیاید آنجا و به دکتر استعلامی این اجازه را میداد تا راجع به ادبیات معاصر صحبت کند. مقصودم این است که دکتر استعلامی در کنار ادبیات معاصر که وی بسیار بر آن تسلط داشت و به همه شاگردانش میآموخت، به ادبیات کلاسیک هم بیش از آن مسلط بود و در کارهای بعدی خود بیشتر رفت سراغ ادبیات کلاسیک. به هر حال وقتی به دکتر استعلامی نگاه میکنم یک جهت نوگرایی اوست که همیشه مایه غبن است چون خیلیها در آن زمان به این چیزها نمیپرداختند و دیگر سو همین چیزی است که دکتر بختیاری توضیح دادند. آدم وقتی کارنامه دکتر استعلامی را امروز نگاه میکند، میبیند که این مرد یک لحظه وقتش را تلف نکرده، تمام عمرش با خواندن و با تحقیق سر و کار داشته است و امروز ما میتوانیم از کتابهای ایشان به اندازه حضور ایشان در زمانی که دانشجو بودیم استفاده کنیم. من برای شما عمر دراز آرزو میکنم.»
سرانجام نوبت به دکتر محمد استعلامی رسید که او نیز به روایتی مفصل از زندگیاش با عنوان «به یاد آن مرحوم ...!» پرداخت: «شما میدانید و من هم میدانم که این مجالس گرامیداشت یا بزرگداشت، که این عاشق بزرگ ایران علی دهباشی بر پا میکند، غزلهای عاشقانۀ او برای معشوق زیبایش ایران است، و در این میان من و شما هم مطرح میشویم و فرصتی پیدا میکنیم که بگوییم ما هم برای این معشوق عزیز او هدیه یی آورده ایم. بسیاری از عزیزانی هم که در این مجالس از آنها قدردانی میشود، خودشان دیگر در میان ما نیستند، و شاید از صد و پنجاه شصت شبِ بخارا، بیشتر آنها به یاد آن بزرگانی بوده است که خودشان در میان ما نبوده اند. عنوان «به یاد این مرحوم» در بالای این نوشته، شاید طنزگونه به نظر آید، اما اصلاً قصد طنز نویسی ندارم. این بودن و نبودن خودش طنز است، و من بی آن که از مرگ هراسی داشته باشم یا دیر و زودِ آن نگرانم کند، مرگ را پذیرفتهام که تنها واقعیت مسلم پس از هر تولد است، و آنچه میان این دو واقعه پیش میآید، و این که من میان این تولد و مرگ چه کارهایی میکنم یا نمیکنم، همیشه با احتمال همراه است.
من چهار کنکور برای رشتههای حقوق و ادبیات و زبانهای خارجی و علوم تربیتی دادم و در چهار رشته پذیرفته شدم و در دانشکدۀ حقوق یکی از پنج نفر اول بودم که همۀ فکر میکردند من در آیندۀ نزدیک یکی از پایهگذاران عدالت اجتماعی خواهم شد، و نشدم! رشتۀ ادبیات فارسی دانشسرای عالی را ترجیح دادم، با بچههایی از دورافتاده ترین نقاط وطن آشنا و دوست شدم که ساده زیستن و پایداری در روابط انسانی را از آنها آموختم، و هنوز میان من و شماری از آنها پیوند همان روزگار برقرار است و گاه چند پیرمرد فرسوده و نیم فرسوده، یکدیگر را در گوشهیی از این دنیای بی در و پیکر پیدا میکنیم. در پایان دورۀ سه سالۀ لیسانس ادبیات و علوم تربیتی دانشسرای عالی، میبایست پنج سال بیرون از تهران در دبیرستانها تدریس کنم و اجرای این تعهد را در مهر 1337 در بندر پهلوی آغاز کردم، دو سال در آن شهر بودم و برای این که بتوانم بیشتر درس بخوانم، موافقت فرهنگ گیلان را گرفتم که به جایی نزدیک به تهران بیایم، و از تفصیل آن میگذرم که با چه کش و واکشهایی به کرج آمدم و چند سالی هم در کرج و بعد در تهران دبیر دبیرستانها بودم. از مهر 1339 دورۀ فوق لیسانس مطالعات اجتماعی را در دانشگاه تهران شروع کردم، در آن افتخار شاگردی استاد غلامحسین صدیقی را یافتم که تا پایان زندگی آن یکانۀ روزگار، در انجمن ایرانی فلسفه و علوم انسانی وابسته به یونسکو، و بعد در محافل دیگر، از دیدار او و شماری از فرهیختگان نامدار آن روزگار فیض میبردم و اجازه داشتم که در شمار دوستاران آنها سعادت دیدارشان را داشته باشم.
کارهایی هم که این سالها به تکرار منتشر شده، همواره جای اصلاح و تجدید نظر دارد و از نظر من هیچ کاری نهائی نیست. در سی و چهارسال گذشته از 1359 تا امروز بیش از هشت هزار صفحه کار تازۀ من به صورت کتاب و مقاله انتشار یافته، و بیشتر آنها به چاپهای مکرر رسیده است. تصحیح شش دفتر مثنوی مولانا جلالالدّین که همکاران من از آن به عنوان شرح یاد میکنند، فقط شرح نیست. نزدیک به دو هزار بیت در این کتاب و از جمله دو بیت آغاز مثنوی، برای اولین بار مطابق با نسخههای قونیه و قاهره و تهران تصحیح شده، و در مقایسۀ لفظ به لفظ با کار نیکلسن، بیش از دو هزار بیت مثنوی که مطابق گفتۀ مولانا ست با تصحیح نیکلسن تفاوت دارد و این سخن، نفی عظمت کار نیکلسن نیست. من صورت درست کلام مولانا را با شرحی روشن و همه کس فهم به خانههای مردم فرستاده ام و دلیل موفقیت کارم همین است. در درس حافظ / نقد و شرح غزلهای حافظ، و در نقد و شرح قصاید خاقانی هم نظر به همین درستی متن و شرح ساده و روشن بوده است. در موارد بسیاری مثنوی را با کمک مثنوی شرح داده ام و همین ارتباط گوشههای کلام به یکدیگر، در کار حافظ و خاقانی هم واسطۀ تفهیم درست معنا بوده است. در کنار اینها و در کنار تجدید نظرهای مکرر در تذکرهًْ الاولیاء عطار در چاپهای پانزدهم تا بیست و چهارم آن، کارهای جنبی دیگری هم داشته ام که همه کوششی برای تفهیم درست بوده است : کتاب حافظ به گفتۀ حافظ یک فریاد است که عزیزان من تا کی میخواهید زن و فرزند حافظ را به معشوق مذکر او بدل کنید؟ حافظ مرد خانه و خانواده است، و برای تنها پسری که در کودکی بیمار شده و مرده است میگرید: یوسف عزیزم رفت، ای برادران رحمی! و غزلهایی دارد که مرثیۀ این نازنین پسر است. در شعر حافظ مغ بچه و ترسا بچه هم فقط ساقی میخانه است اما اگر زاهد خلوت نشین سر از میخانه درآورد، اوست که ساقی را وسیلۀ ارضاء محرومیتهای گذشتۀ خود میپندارد. در رسالۀ فشردۀ حدیث کرامت، در نقد و بازشناسی سیَرُالملوک نظام الملک، و در بیش از هفتاد مقاله در نشریات پژوهشی درون و بیرون ایران، جز تفهیم منطقی و به زبان ساده راست گفتن به عزیزان دانشجو و خوانندگان دیگر هدفی نداشته ام. در تمام این سالها انتظار من از دوستان و همکاران هم این بوده است که نقاط ضعف کارهایم را به من بگویند، که نگفته یا فرصتی برای آن نداشتهاند و به هر حال، هم کار من و هم کار همۀ آنها روی ادب و فرهنگ این آب و خاک، همیشه میتواند جای حرف داشته باشد.»