آفتابنیوز : ايالات متحده در ۱۴۰ كشور خارجى پايگاه نظامى دارد (لازم به ذكر نيست كه هيچ پايگاه نظامى خارجى در خاك ايالات متحده وجود ندارد). ايالات متحده ، با بهره گيرى از هزينه هاى هنگفت نظامى - بيشتر از مجموع كل كشورهاى تا دندان مسلح كه در رده بعدى قرار مى گيرند - آن گونه كه سند استراتژى امنيت ملى فعلى متذكر مى شود ، از گستره اى از اهداف بى همتايى كه قهراً در اختيار گرفته ، و نيز يك حق انحصارى كه قصد حفظ آنرا به هرقيمتى دارد ، برخوردار است .
ايالات متحده ادعا مى كند و نيز عملاً نشان مى دهد كه براى خود يك حق قانونى در سرنگونى ديگر رژيم ها و اشغال كشورهاى ديگر برخوردار است ، امرى كه از سوى هيچ يك از دولت هاى ملى مورد قبول نيست . اين كشور از طريق صندوق بين المللى پول ، سازمان تجارت جهانى و بانك جهانى، سرنوشت اقتصادى بيشتر مردم روى زمين را رقم مى زند . واقعيت آن است كه تصميم گيرى ها در واشنگتن، سرنوشت ميلياردها مردمى كه وراى مرزهاى ايالات متحده به سر مى برند، تعيين مى كند .
اكنون به ما گفته مى شود كه اين، يك امپراتورى نيست . درواقع، ايالات متحده تسلط غير مستقيم را ترجيح مى دهد . حاكميت او در بسيارى از قسمت ها، به جاى استيلاى صريح بيشتر از طريق هم پيمانان نظامى و اقتصادى به اجرا گذاشته شده . امپراتوريهاى گذشته اين روش ها را نيز به كار مى گرفتند. اما آنچه كه ايالات متحده را متفاوت مى سازد ، مقاومت و در بسيارى موارد نفى صادقانه اين امپراتورى از سوى نومحافظه كاران است .
كوتاه سخن، پس از حمله به عراق، دونالد رامسفلد با اشاره به الجزاير گفت : « ما قدرت استعمارگر نيستيم . ما هرگز يك قدرت استعمارگر نبوده ايم .» كالين پاول نيز در تأييد مى گويد : « ما هرگز امپرياليست نبوده ايم . ما در جست وجوى جهانى هستيم كه در آن آزادى ، سعادت و صلح بتواند ميراث همه بشريت باشد. » به نظر مى رسد كه آنها حيرت زده و ناراحت از آن هستند كه كسى غير از اين فكركند .
پژواك سلسله تكذيب ها در طول سال ها به گوش رسيد . «سندى برگر» معاون امنيت ملى كلينتون ، توضيح داد كه ايالات متحده به عنوان «اولين قدرت جهانى در تاريخ است كه قدرتى امپرياليستى نيست .» نيكسون در خاطرات خود نوشت: ايالات متحده «تنها قدرت بزرگى است كه فاقد تاريخ ادعاهاى امپرياليستى است . » وقتى جانسون سربازانش را براى سرنگونى دولت انتخابى جمهورى دومينيكن در سال ۱۹۶۵ روانه آن كشور كرد، تأكيد ورزيد : «در طول تاريخ ما ، نيروهاى ما در بسيارى سرزمين ها پيشروى كرده اند، اما هميشه وقتى ديگر به آنها نيازى نبوده است ، بازگشته اند ، زيرا هدف آمريكا هرگز سركوبى آزادى نيست، بلكه حفظ آن است . »
طول زمان اين انكارها ، به همان اندازه تاريخ مداخله است كه به اولين دهه تشكيل جمهورى برمى گردد . يعنى وقتى كه نيروهاى ايالات متحده سرگرم عمليات نظامى براى حفاظت از كشتى هاى آمريكايى در درياى مديترانه ، كارائيب ، سوماترا و پرو بودند . در سياست خارجى ايالات متحده ، احترام به حق حاكميت ديگران همواره در درجه دوم اهميت ، پس از منافع اقتصادى قرار داشته است . با پايان گرفتن قرن نوزدهم ، ايالات متحده ، هاوايى را همراه با ۱۲ جزيره كوچكتر اقيانوس آرام ، تسخير كرد و از نيروى نظامى براى حفظ جاپاى مطمئن در بازار چين و ژاپن، بهره گرفت.
هنگامى كه اين كشور ، در سال ۱۸۹۸ فيليپين ، كوبا و پورتوريكو را به زور از زير سلطه امپراتورى رو به زوال اسپانيا بيرون كشيد ، «يك روز جديد آزادى» را براى اين سرزمين هاى «آزاد شده » اعلام كرد .
فيليپينى ها اين سخنان را جدى گرفتند و بر سوء تعبير از حاكميت ايالات متحده اعتراض كردند . پس از بيش از يك دهه برخورد وحشيانه با شورشيان ، ۲۵۰ هزار نفر فيليپينى و ۴۲۰۰ نفر آمريكايى كشته شدند. اين رقم، ده برابر شمار آمريكاييان كشته شده در جنگ كوتاه مدت اسپانيا و آمريكا بود . در حالى كه كتاب هاى درس تاريخ صفحات بيشترى را به آن اختصاص داده اند.
وود رو ويلسون ، آمريكا را « تنها ملت ايده آل جهان » ناميد . وى « حق تعيين سرنوشت ملى» را سنگ زير بناى يك نظم نوين جهانى دانست ، اما ايالات متحده نيروى نظامى خود را به مراتب بيش از پيشينيان خود عليه مكزيك ، هائيتى ، جمهورى دومنيكن ، كوبا ، پاناما، نيكاراگوئه و اتحاد جماهير شوروى نوپا مستقر كرد .
مردم ايالات متحده ،به كمك كتابهاى تاريخ ، هاليوود ، تلويزيون و سياستمداران (دموكرات و جمهوريخواه ) ، نسبت به گذشته امپرياليستى در جهل نگاهداشته شده اند . هر مداخله اى به عنوان پاسخى بشر دوستانه به يك بحران جلوه داده مى شود . از آنجا كه هيچ الگو ، رسم يا سيستمى براى سلطه بر ماوراى قلمرو وجود ندارد ، انگيزه هريك از مداخلات با معيارهاى جديد ارزيابى مى شود . اصل آزادى و خوشبختى بشر، به نحوى جلوه داده مى شود كه هميشه به شكل اعجاب انگيزى با منافع ملى آمريكايى ها ، يا دقيق تر ، با منافع طبقه برگزيده ايالات متحده، مطابقت دارد .
در سال هاى اخير ، اين حقيقت كه آمريكا يك امپرياليسم است، حتى براى آمريكايى ها ، بيشتر برملا شده است . مفسرانى نظير رابرت كاپلان و نيل فرگوسن به ايالات متحده فشار آورده اند كه خجالت خود را كنار بگذارد و مسؤوليت هاى امپرياليستى خود را برعهده بگيرد .
بوش و سخنگويان ايالات متحده مراقب هستند كه از آن اجتناب و يا آن را رد كنند ، غالب آمريكايى ها از آن ناراحت يا سردرگم هستند و براى آنانى كه زندگى و انديشه شان از جنبش هاى ضد استعمارى در آسيا ، آفريقا يا آمريكاى لاتين شكل گرفته است، غير قابل قبول مى نمايد .
ضديت با استيلاى خارجى يك غليان احساسى نيست . در تاريخ و تجربه و بررسى احتمالات ريشه دارد (به ويژه احتمال اين كه قدرت امپرياليستى، منافع خود را مقدم بر منافع مردمى كه بر آنها حكومت مى كند ، قرار دهد) . تبيين و حتى فرم امپراتورى تغيير كرده اما واقعيت پنهان در پشت آن تغيير نكرده است . قدرت اصلى ، ارتش، و اقتصاد در دستان برگزيدگان دور از دسترس ، باقى مى ماند .
وقتى صحبت از «امپرياليسم نرم» يا سياست يكجانبه به روش بوش مى شود ، مى توان بوى استثنا قراردادن آمريكا را استشمام كرد . اين ادعا كه ايالات متحده ، تقديرى بى همتا دارد كه اين تقدير ، سرنوشت بشريت را رقم مى زند، تاريخ به مردم آموخته است كه از نوع دوستى ايالات متحده بترسند . دى اچ لارنس در شعرى به نام «سرزمين شب» در اوايل ۱۹۲۰ چنين سروده است:
من خيلى ترسيده ام ، آمريكا،
از صداى آهنين تماس مشفقانه تو.
و در پى آن ،
از عشق ايثارگرانه تو
عشق بى مرز ،
بى مرز مثل يك گاز سمى .