آفتابنیوز : یکی از اولین شغلهایی که داشتم، پاییدن شیرها بود. برخی حرفهها مناسب افراد مبتلا به اختلال نارکولپسی نیستند و کار آن زمان من هم احتمالا یکی از آنهاست. آن موقع یک جوان ۲۲ ساله دانشآموخته جانورشناسی بودم و در صحرای کالاهاری در آفریقای جنوبی بر روی میرکتها (دم عصایی) مطالعه میکردم. ما در گروههای دوتایی کار میکردیم؛ یک نفر همراه میرکتها راه میرفت و دیگری در ماشین افق را به دنبال خطر حمله شیرسانان میپایید. در خیلی از موارد با برخورد سرم به فرمان ماشین از خواب میپریدم و متوجه میشدم که میرکتها و همکارم از دیدرس خارج شدهاند. ابتدا به دنبال علائم حیات همه جا را میگشتم اما پس از مدت کوتاهی با وحشت به دنبال علائم مرگ بودم. حالا خیلی راحت میتوانم این داستان را تعریف کنم، برای اینکه هیچ کس غذای شیرها نشد.
قبل از آن هیچ وقت این مشکل را نداشتم و در بیست سال اول زندگیم رابطه سالمی با خواب داشتم. بعد از تولد ۲۱ سالگی، علائم نارکولپسی را تجربه کردم؛ یک اختلال نادر که از هر ۲۵۰۰ نفر یک نفر گرفتارش میشود و به همین دلیل چندان هم نادر نیست. اگر مردم اسم نارکولپسی را شنیده باشند، معمولا تنها چیزی که میدانند آن است که با حملههای متناوب و غیرقابل کنترل خوابآلودگی همراه است. این واقعیت درستی است، اما این اختلال بسیار عاجزکنندهتر از این حرفهاست و اغلب با کاتاپلکسی (از دست دادن کنترل بخشهایی از بدن بر اثر هیجانات شدید و در پی آن افتادن بر روی زمین)، کابوس و توهمهای ترسناک، فلج خواب یا همان بختک و اختلال ساعت خواب همراه است.
خبر بد آن است که نارکولپسی هنوز درمان ندارد.
وقتی در سال ۱۹۹۵ در صحرای کالاهاری کار میکردم، تازه با این علائم روبهرو شده بودم. هیچ درکی نداشتم که مبارزه بیپایان با خواب چه عوارض بیشماری بر روی ذهن، بدن و روان انسان دارد. من تنها نبودم. با این حال پزشکهای عمومی فقط از طریق شنیدهها با این اختلال آشنایی داشتند و هیچ وقت یک بیمار را از نزدیک ندیده بودند. بعضی از عصبشناسها میدانستند که دنبال چه علائمی بگردند، اما خیلیهای دیگر چیزی نمیدانستند. حتی متخصصهای خواب هم نمیتوانستند توضیح دهند که چرا این اختلال ناگهان به بیماران حمله میکند و نقطه اوج آن معمولا در سن ۱۵ سالگی است.
در بیست سال گذشته خیلی چیزها تغییر کرده است. امروز شواهد بسیاری وجود دارد که عامل اصلی نارکولپسی نوعی حمله خود-ایمنی است؛ در واقع سیستم ایمنی بدن عفونت دستگاه تنفسی فوقانی را به خوبی مدیریت نمیکند و به اشتباه حدود ۳۰ هزار سلول عصبی در مرکز مغز را از بین میبرد.
به نظر نمیرسد که نابودی این تعداد سلول برای اندامی متشکل از ۱۰۰ میلیارد سلول عصبی، چندان نگرانکننده باشد. اما اینها سلولهای معمولی نیستند و در هیپوتالاموس پیدا میشوند. این بخش کوچک مغز که در مراحل اولیه تکامل شکل گرفته، یک ساختار فوقالعاده مهم است که خیلی از عملکردهای ابتدایی بدن را شامل نوسان روزانه بین خواب و بیداری تنظیم میکند. سلولهای مورد بحث تنها عامل ساختن اورکسین یا هیپوکرتین در مغز هستند. این ماده شیمیایی نوعی نوروپپتید، یا همان پروتئینهای کوچک ارتباطی میان سلولهای عصبی، است که مسئول تنظیم انگیختگی، بیداری و اشتهاست. در سال ۱۹۹۵، وقتی که پزشکها تشخیص دادند من به نارکولپسی مبتلا هستم، اورکسین مادهای کاملا ناشناخته بود.
امروز با اینکه داروهایی برای مدیریت بدترین علائم نارکولپسی وجود دارد، اما هنوز هیچ کدام نمیتواند بخش آسیبدیده مغز را ترمیم کند. این واقعیت که کمبود یک ماده شیمیایی میتواند منجر به مجموعه بزرگی از علائم اختلالی شود، بسیار جالب توجه است و به نظر میرسد که مشکل من با بازگرداندن اورکسین به مغز به سادگی قابل درمان است. پس پزشکان منتظر چه هستند؟
ماجرای کشف این ماده و اختلال نارکولپسی به دهه ۷۰ میلادی باز میگردد و یک داستان فوقالعاده همراه با شانس، تخیل، پیشبینی، خطر و رقابت است که گروهی از سگهای دوبرمن مبتلا به اختلال حمله خواب نیز درگیر آن بودند. این ماجرا حتی میتواند نمایش کاملی باشد از اینکه علم چگونه کار میکند.
در سال ۱۹۷۲ یک سگ پودل کوچک در کانادا چهار توله به دنیا آورد که چند خانواده آنها را به سرپرستی قبول کردند. بعدها یکی از این تولهها به اسم مونیک دچار اختلالی شد که به توصیف صاحبانش نوعی "حمله "بود و سگ موقع بازی پخش زمین میشد. این وضعیت اصلا شبیه خواب نبود و بیشتر به نوعی فلج موقت میمانست.
دامپزشکان دانشگاه ساسکاچوان کانادا با معاینه مونیک، حدس زدند که ممکن است مبتلا به نارکولپسی همراه با کاتاپلکسی یا همان فلج شدن موقت و روی زمین افتادن باشد. بخت یار مونیک بود که دامپزشکان درست زمانی بیماری او را تشخیص دادند که ویلیام دمنت، یک متخصص خواب در دانشگاه استنفورد، به دنبال سگهایی با اختلال نارکولپسی میگشت.
من به دیدار آقای دمنت رفتم تا بپرسم از آن سالها چه به یاد دارد. او که حالا ۸۹ سال دارد، سالها قبل بازنشسته شده است. میز کار او تصویری از یک آشفتگی سازمان یافته بود و در میان همه چیز یک تفنگ آبی توجهم را جلب کرد. وقتی ماجرایش را پرسیدم، به مجموعه کلاسهای پرطرفداری که در دهه هفتاد درباره خواب و رویا درس میداد اشاره کرد و گفت که این تفنگ برای مواقعی بود که دانشجوها سر کلاس خوابشان میبرد.
آقای دمنت در سال ۱۹۷۳ برای انتقال مونیک از ساسکاچوان به سان فرانسیسکو سراغ شرکت هواپیمایی وسترن رفت. مشکل قوانین سختگیرانه شرکت بود که اجازه پرواز به سگهای "بیمار" نمیداد. ویلیام دمنت به خاطر میآورد که به آنها گفته است: "این سگ بیمار نیست و صرفا یک اختلال مغزی دارد. این جانور نمونهای از یک بیماری مهم در انسان است." اما در نهایت با چانهزنی سیاسی بود که آقای دمنت توانست شرکت هوایی را قانع کند که به انتقال مونیک برای شروع این پژوهش مهم علمی کمکش کنند.
مونیک به محض رسیدن به سانفرانسیسکو سگ معروفی شد که خیلی از رسانهها دربارهاش خبر منتشر کردند. مریل میتلر، یکی از همکاران دمنت، در مصاحبهای در سال ۱۹۷۳ با خبرگزاری آسوشیتد پرس درباره مونیک گفته است: "وقتی غذایی میخورد که خیلی دوست دارد، یا بوی گل جدیدی را حس میکند یا با خوشحالی بالا و پایین میجهد، احتمال زیادی وجود دارد که ناگهان روی زمین بیفتد. ما امیدوارم که بتوانیم کشف کنیم دقیقا چه اختلالی در مغز رخ میدهد که منجر به نارکولپسی میشود. این میتواند اولین قدم برای درمان این بیماری باشد."
مدت کوتاهی پس از شروع این تحقیقات، دمنت و میتلر علاوه بر مونیک گروه بزرگی از سگهای با اختلال نارکولپسی شامل چند لابرادور، دوبرمن و چیواوا در آزمایشگاه داشتند. این واقعیت که نارکولپسی در نژادهای خاصی از سگها بروز بیشتری یافته بود، برای این پژوهشگران نشانهای بود که این اختلال ممکن است عامل ژنتیک داشته باشد. اما خیلی زود پیشرفت بزرگی با پیدا شدن هفت تولهسگ دوبرمن پدید آمد که همه آنها مبتلا به اختلال نارکولپسی بودند. مریل میتلر میگوید : "در عرض ۲۴ ساعت شاهد آن بودیم که همه تولهسگها یک بار پخش زمین شدند. ما یک گروه بزرگ تحقیقاتی در استنفورد بودیم که فک همهمان به زمین چسبیده بود."
وقتی معلوم شد که این اختلال دوبرمنها ارثی است، ویلیام دمنت تصمیم گرفت که تمرکز پژوهش را بر روی این نژاد قرار دهد. تا آخر دهه ۷۰ میلادی این واقعیت پذیرفته شدهای بود که اختلال نارکولپسی در میان دوبرمنها بر اثر انتقال یک تک ژن مغلوب است.
امانوئل میگنوت، کسی بود که در استنفورد مسئولیت یافتن عامل جهش ژنتیکی را به عهده گرفت. من او را که زمانی ملاقات کردم جانشین دمنت به عنوان مدیر مرکز علوم خواب استنفورد شده بود.
میگنوت به خاطر میآورد در دهه ۸۰ ایده یافتن ژن عامل نارکولپسی فراتر از جاهطلبی به نظر میرسید و همه او را "دیوانه" میدانستند. به یک معنا هم حق داشتند، به این دلیل که بیش از یک دهه، صدها سگ و بیش از یک میلیون دلار صرف این پروژه شد که حتی نزدیک بود به شکست بینجامد.
در ژانویه ۱۹۹۸ پس از یک دهه تحقیق طاقتفرسا بر روی ژنوم سگ دوبرمن، درست وقتی که تیم میگنوت به یافتن ژن نارکولپسی نزدیک شده بود یک عصبشناس جوان به نام لویی لیسیا به همراه همکارانش در موسسه تحقیقاتی اسکریپس در سندیگو با انتشار مقالهای از کشف دو پپتید جدید در مغز خبر داد. این پژوهشگران نام دو پپتید جدید را هیپوکرتین و سکرتین گذاشتند که دو ماده شیمیایی انتقال پیام هستند و محل فعالیت اختصاصی آنها داخل مغز است.
تنها چند هفته بعد، تیمی از پژوهشگران دانشگاه تگزاس به سرپرستی ماساهی یاناگیساوا به طور مستقل دقیقا همان پپتید را در موشها کشف کردند اما آن را اورکسین نامیدند و ساختار سلولهای دریافتکننده پیام را هم به این مطالعه اضافه کردند. حدس آنها این بود که حاصل برهمکنش ماده شیمیایی تازه کشف شده با سلولهای دریافتکننده پیام احتمالا با تنظیم اشتها ارتباط دارد. یاناگیساوا که حالا مدیر موسسه پزشکی خواب در دانشگاه سوکوبای ژاپن است اعتراف میکند: "٬آن زمان حتی به مسئله خواب فکر هم نکرده بودیم."
امانوئل میگنوت هم در استنفورد از یافتههای جدید باخبر شده بود، اما هیچ دلیلی نداشت که تصور کند این راه جدید ارتباطی به نارکولپسی یا خواب دارد. با این حال در بهار ۱۹۹۹ او و تیمش دریافتند که جهش ژن مغلوب تنها میتواند مربوط به دو ژن باشد و حدس آنها همان ژنی بود که یکی از دو سلول دریافتکننده اورکسین را رمزگذاری کرده بود. وقتی که مینگوت متوجه شد تیم یاناگیساوا یک موش بدون اورکسین مهندسی کرده است که درست به همان شکل اختلال نارکولپسی خوابش میبرد، مسابقه از نظر او آغاز شده بود.
در عرض دو هفته، میگنوت و تیمش مقالهای برای انتشار در مجله سل فرستادند که نشاندهنده یک نقص در ژنی بود که یکی از سلولهای دریافتکننده اورکسین را رمزنگاری میکند. همان طور که آنها در مقاله نوشتند "این نتیجه هیپوکرتین (اورکسین) را به عنوان نوروپپتید انتقال دهنده پیام شناسایی میکند که عامل اصلی تنظیم خواب است و راه را به رویکردهای بالقوه درمانی برای بیماران مبتلا به نارکولپسی میگشاید."
آنچه امروز درباره اورکسین میدانیم همچنین به توضیح این مسئله کمک میکند که چرا تنها از دست دادن چند ده هزار سلول مغزی میتواند منجر به اختلالی فلجکننده با علائمی چندگانه مانند نارکولپسی شود که بیداری، خواب، دمای بدن، متابولیسم، تغذیه، انگیزه و خلق و خوی انسان را تحت تاثیر قرار میدهند. این پروتئینها به ما کمک میکنند که بفهمیم مغز انسان چگونه کار میکند.
با این حال ما همچنان منتظر پایان خوش داستان هستیم. حتی اگر من بتوانم به داروی حاوی اورکسین دست پیدا کنم، چگونه باید آن را به مغزم برسانم؟ آزمایشهایی روی مجرای بینی انجام شده که نشان میدهد که ممکن است بتوان از طریق استنشاق اورکسین، آن را به هیپوتالاموس رساند. اما سرمایهگذاری چندانی روی این روش صورت نگرفته است.
البته این به معنای آن نیست که صنعت داروسازی کشف اورکسین را نادیده گرفته است. در طول ۱۵ سالی که از انتشار مقاله میگنوت و همکارانش میگذرد، مرک به عنوان بزرگترین کمپانی داروسازی دنیا مجوز سازمان غذا و داروی آمریکا را برای تولید دارویی به نام بلسومرا دریافت کرده است که میتواند از راه خون مانع مغزی برای رسیدن به سلولهای دریافتکننده اورکسین را پشت سر بگذارد.
کاربردهای بلسومرا میتواند فراتر از درمان نارکولپسی باشد و تحقیقات بالینی پیشنهاد دادهاند که تاثیر آن روی خواب کارگران شیفت شب در طول روز، بهبود خواب بیماران مبتلا به آلزایمر، کمک به درمان اختلال تنشزای پس از رویداد ناگوار، مقابله با اعتیاد به مواد مخدر و درمان اختلال هراس مورد مطالعه قرار گیرد.
به این ترتیب آیا داستان اورکسین واقعا پایان خوشی خواهد داشت؟ از بخت بد تبدیل پژوهشهای بنیادی به نتایج بالینی دشوار و پرهزینه است.
تصور عمومی آن است که نارکولپسی یک اختلال نادر است و بنابراین سرمایهگذاری شرکتهای دارویی بر روی تحقیق و تولید داروی آن سودی ندارد. این واقعیت نادیده گرفته میشود که احتمالا نارکولپسی در بسیاری از افراد تشخیص داده نمیشود و هر کسی که مبتلا به این اختلال تشخیص داده شود از نوجوانی تا ۸۰ سالگی ۲۵ هزار دوز دارو نیاز خواهد داشت.
با دانستن نقش اورکسین در مغز حتی میتوان گفت که بازار چنین دارویی بسیار فراتر از اختلال نارکولپسی خواهد بود و میتواند برای چاقی مفرط، افسردگی یا حتی زوال عقل نیز مصرف داشته باشد.
شواهد فراوانی وجود دارد که بدخوابی میتواند پیامدهای وحشتناکی برای سلامت فیزیکی، ذهنی و روانی داشته باشد. خواب یک مسئله بنیادی و جدی در سلامت عمومی است. سرمایهگذاری روی تحقیقات خواب صرفا مربوط به عده معدودی با اختلال خواب قابل اثبات نیست؛ این تحقیقات مربوط به همه است.
منبع: بی بی سی