"نامجو نمیتواند با توسل به دلقکی مثل براهنی به همه چیز کثافت بزند." تکهای از سخنانِ یوسف اباذری. عالمی معتبر را مناظره افتاد با یکی از ملاحده لَعنهُم الله عَلی حِدَه و به حجت با او بس نیامد سپر بینداخت و برگشت کسی گفتش ترا با چندین فضل و ادب که داری با بیدینی حجت نماند؟ گفت علم من قرآنست و حدیث و گفتار مشایخ و او بدینها معتقد نیست و نمیشنود. مرا شنیدن کفر او به چه کار آید./سعدی علیهالرحمه
دو روز قبل فایلی منتشر شد که در آن استادِ جامعهشناسی دانشگاهِ تهران با لحنی عصبی، تند و هتاکانه رضا براهنی شاعر و نویسندهی معاصر را دلقک خطاب میکند. انتشارِ این فایل واکنشهای بسیاری را در صفحاتِ اجتماعی برانگیخت و حتا حواریونِ این فرد هم با بیانِ اینکه این سخنان مربوط به ده سال پیش بوده، نتوانستند آبِ رفته را به جوی بازگردانند. یوسف اباذری که در یک دههی اخیر ناماش را با نوعی چپگرایی رادیکالِ شفاهی گره زده و از جنسِ روشنفکرانی شده که «همه چیز را نفی میکند مگر خلافاش ثابت شود»، مردیست با یک کتاب منتشرشده که آن هم پایاننامهی اوست. مردی که در تحریریهی مجلهی «ارغنون» شمارههای ماندگاری را تدوین کرد و برخی ترجمههایاش از مقالاتِ نظریِ جامعهشناسی بسیار مهم هستند، در سالهای گذشته دستِ تطاول بر خود گشوده. حمله به مرتضا پاشایی و تحقیرِ آن سبک موسیقی و جدالهای تندش با مخالفان خود که عمدتن شفاهی یا در قالبِ مصاحبه است، از او برای ذهنهای هیجانزده که میل به سلب دارند شخصیت جذابی ساخته است. طوریکه مخاطبانِ او را عمدتن تندروترین بخشِ مارکسیستهای جوانی تشکیل میدهند که نمیخواهند به سنتِ آکادمی آثار مکتوب داشته باشند.
اینکه اباذری چرا به براهنی میتازد و او را دشنام میدهد، ریشه در ناآگاهی شگفت او در حوزهی ادبیات دارد. بهقولی یکی از پاشنههای آشیلاش همین کمدانشی مفرطاش در این حوزه است و البته حوزهی موسیقی. اباذری تخصص دارد در حملاتِ سریع و بیمنطق به دیگران. هجوشان و بعد حواریوناش وارد عرصه میشوند تا کاستیهای استاد و جاهای خالیاش را پر کنند. اویی که تمامِ مخالفاناش را فاشیست، نئولیبرال، پوپولیست و ... میداند در رفتارش یک منشِ تاریخی گردانهای اِساِس را به کار میبرد. مشهور است که بعد حملاتِ ارتش آلمان به نواحی مختلف و شکستنِ خطوط دفاعی، نیروهای حواری اِساِس وارد منطقه میشدند تا به سرعت اشتباهها یا جانِ سالمبهدربردهها را خلاص کنند. راه اباذری و حواریوناش من را یادِ این تاکتیکِ گردانهای اِساِس میاندازد. او در ابتدا به یکی از مهمترین، پرکلمهترین و در عینحال جریانسازترین چهرههای ادبیاتِ معاصر لقبِ دلقک میدهد و بعد در موجِ دوم گروهکاش را پیش میفرستد تا صداهای مخالف را با تندروی و هتاکی خاموش کنند. ببینید مردی که روزگاری ارغنون را منتشر میکرد به چه مصیبتی گرفتار آمده... و این بسیار غمناک است.
از سویی دیگر او در بیانِ نظراتاش صاحبِ رویهی گفتمانی مشخصی نیست. او در سالهای اخیر سعی کرد نظریهی «بازگشتِ نو به آلاحمد» را سازمان دهد و نگاهِ تند او را به شکلی نوین اجرا کند. این میان در بیکتابیاش هم گوشهچشمی به احمد فردید داشت. استادِ دانشگاهی که در عمرِ نهچندان کوتاهاش هیچ کتابِ جدیای جز پایاننامهاش منتشر نکرده و برای همین میداند نمیتوان با ارجاع به نوشتههایاش با او مجادله و بحث کرد. اباذری دلبستهی سنتیست که در آن میشود «سخنران» بود. نوعی شور برای سخنگفتنهای هیجانساز میان حواریون که کاریکاتوریست از نمونههای غربیاش. او دیگران را غیور میکند علیه مخالفاناش و جلو میراندِشان. او برای نقدِ براهنی حتا به خود زحمت نمیدهد آثارِ او را بخواند و این میان نامِ نیما را وسط میکشد تا خود را تطهیر کند و البته نمیداند جریانِ نیمایی تا چه حد وابسته است به تلاشهای براهنی در خوانشِ او. از سویی دیگر او ابایی از تندی ندارد از سوی دیگران. اباذری مصداقِ واقعی «محفلگردان» است. در این وضعیت به قول بارگاس یوسا سواد تبدیل میشود به ردیف کردن لغات به شکلی شفاهی و ایدهئولوژی تمامِ روزنههای فکر را میبندد. توجیه حواریون چنین است که در روزگاری براهنی نیز بر دیگران بسیار تاخته؛ جواب ساده است: «براهنی به درست یا غلط، به حق یا ناحق در نقدِ دیگران کلمه نوشته» کلماتی که امروز حاضر و ناظر هستند و میشود دربارهشان قضاوت کرد. از سویی دیگر میراثِ براهنی قابلِ قیاس با اباذری نیست حتا در همان حوزهای که او درش تدریس میکند. روایتها و تکنگاریهای بهزعمِ ایشان «ژورنالیستی» براهنی دربارهی مسائل مختلفِ تاریخِ ایران بسیار زنده و قابل بحث هستند. از جمله کتاب «تاریخِ مذکر». نمیدانم او از این جنگِ حیدری-نعمتی چه حظی میبرد و چرا علاقه دارد روزبهروز چهرهی منفورتر و سطحیتری از خود به نمایش بگذارد و فقط در حلقهی مریدان محبوب باشد.
واقعن اباذری که قطعن درس خوانده درک نمیکند باید استدلال داشته باشد حتا در جدلیترین حالت؟! او شانه خالی میکند از استدلال و تکیه میکند بر بیکتابی و کلمهایاش و بهخوبی میداند در همین وضعیتِ خاص است که میتواند به راحتی و بدونِ نیاز به اثبات، دیگران را تحقیر کند. هدایت و فرزاد در کتابِ «وغوغ ساهاب» به قولِ خودشان «قضیه»هایی را مطرح میکنند که درشان خندیدن بر وضعیتهای مذکور هدفِ نخست است. بهگمانام اباذری نیز و این اظهارتاش میتوانند یکی از این «قضیه»ها باشند. او میپذیرد سوژهی نفرت، طعنه و حتا خندهی دیگران باشد اما در عرصه حضور داشته باشد. او دریافته که با رادیکالبودن در تندترین حالتاش میتواند بسیاری را مرعوب و البته شیفتهی خود کند. شیوهای که چندان هم جدید نیست و نمونههای زیادی در همین روزگار در فضاهای مجازی از جمله توئیتر دارد. او از فقدان و ابتذال میگوید اما نمادِ هردوست نه چون براهنی را دلقک نامیده بلکه چون سعی میکند هرچه را که مطابقِ دانش و میلاش نیست از درونمایه تهی کند و آن را با عوامگرایی گره بزند. و این میان حریف هم میطلبَد. عرصهی او عرصهایست که در جلساتِ انتقادی دوران پل پوت وجود داشت. حتا نزدیکان نیز در امنیت نیستند و ممکن است روزی از سوی بتِ لاکتاب و کلمه موردِ طعنه قرار بگیرند. سقوطِ اباذری چنان تند و بیوقفه است که نمیتوان بر آن نامی گذاشت. چه در فضای آکادمی که تعقل بر شورِ کاذب میچربد، او خطِ بطلان بر هر نوع عقلانیت کشیده و مدام با برچسب زدن سعی میکند دیگران را «مبتذل» و خالی نشان دهد. از قضا او این کار را هوشمندانه انجام میدهد چون صفتها میتوانند تا مدتها در یاد بمانند. رویهی حواریوناش نیز چنین است. متهمکردن دیگران به تمامِ جنایتهای بشری.
گاهی فکر میکنم اگر اباذری در دستگاهِ ژدانف رشد میکرد به چه نیروی کارآمدی تبدیل میشد برای شوروی. استادِ جامعهنشناس علاوه بر اینکه بیجهت و استدلال به دیگران حمله میکند، منشاء ابتذالی شده در رشتهی جامعهشناسی. مردی که چیزی از رمان و شعر و سینما نمیداند و نمیخواهد بداند، چهگونه میتواند نگاهِ عمیقی داشته باشد به تاریخی که بر نسلها رقم خورده و مهمترین راویاناش هم ادبیات و سینما و موسیقی هستند؟! او از دیروز به شکلِ تندی موردِ نقد و حمله قرار گرفته و اکنون به همان کسوتِ مظلومبودناش پناه میبرد. بازیای که بارها تکرارش کرده. و خواهیم دید حواریوناش چهگونه بر این مظلومیت خواهند گریست و برای استادِ لاغر رگ گردن کلفت خواهند کرد.