یک نویسنده و پژوهشگر ادبیات گفت: این نبوغ حافظ است که بدون صراحت و گذر از خطوط قرمز، حرف خود را میزد و این همان چیزی است که هنرمندان نخبگان و صاحبان قلم ما از آن بیبهرهاند.
«او یگانه است و یگانه باقی خواهد ماند، او فقط شاعر نیست، بلکه بیشتر جامعهشناس است و بهویژه روانشناسی کامل که ذات بشر و خداوند را دقیق میشناسد، قدر او را بدانید و بهوسیله او خود را و خدا را بشناسید.» این سخن گوته، شاعر فیلسوف و نویسنده آلمانی درباره حافظ است. نهتنها او که بسیاری از متفکران و نویسندگان دنیا زبان به تحسین حافظ گشودهاند.
او در میان گویندگان فصیح زبان فارسی، تشخص و درخشندگی خاصی دارد و استثنای روزگار است، شعر حافظ سرود عشق و زندگی است. با عشق است که اندوه زمانه پرآشوب و گناه را فراموش کرده به دنیایی مینگرد که بیثبات و دائم در حال ویرانی است. نه در تبسم گل نشان وفا میبیند و نه در ناله بلبل آهنگ امید میشنود. او غزلسراست و غزلش شعری است لطیف، صیقلین و تراشخورده که در آنگاه اوضاع زمانه را به تصویر کشیده و گاه از احوال خویش سخن گفته است، او مانند تمام شعرای حقیقی آینه تمام نمای عصر خویش است، بهگونهای است که امروز ما همان دردها را حس میکنیم که او در عصر خود احساس کرده است.
کریم فیضی، روزنامهنگار، نویسنده و پژوهشگر ادبیات با بیان اینکه شعر حافظ منظومهای است که مؤلفههای بسیاری دارد، اظهار کرد: این تعدد مفهوم باعث میشود که پیدا کردن مفهوم اصلی در شعر حافظ دشوار شود.
او ادامه داد: کل شعر حافظ، مهم و در عین سادگی پیچیده است. شعر او یک استثنای بینظیر در تاریخ ادبیات جهان است که باوجود تکرر مضمون، جذاب است. همه متفقالقول معتقد هستند که یکی از مضامین اصلی شعر حافظ عشق است؛ در شعر حافظ عشق باوجود تکرارها و تأکیدات متفاوت ابداً خستهکننده نیست و حالت تازگی خود را حفظ میکند، بنابراین شعر او استثنایی و کهنگیناپذیر است و هر زمان به سراغ آن برویم تازه است.
فیضی افزود: حافظ سحار است و با کلام خود سحر میکند و علت ماندگاری، جاودانگی و توفیق کلام او در شاعرخیزترین خاک دنیا که باو جود این قلههای شعر ادب او در رأس ایستاده همین سحر کلام اوست که در هر غزل یک بیت سحرآمیز دارد که کل ضمانت زیبایی و ماندگاری کل شعر است. به همین جهت باوجود تغییرات دنیا در کشور ما و دورههای مختلف شعری در ایران ماندگار بوده است.
این نویسنده و پژوهشگر تأکید کرد: مکاتب مختلف شعری در هر دوره مکتب و سبک شعری قبلی را منسوخ میکردند و با همه این منسوخات شعر حافظ همچنان در قله است، آنقدر که دشمنان او به زیبایی شعرش اقرار کردهاند.
او ادامه داد: پوشیدن روسری در فرهنگ ما معمول است، همه روسری سر میکنند و دراینبین یک نفر این روسری را طوری استفاده میکند که زیبایی عجیب دارد و با دیگران متفاوت است، چگونگی استفاده هم مشخص نیست. اینکه گره روسری کجاست پیدا نیست. حافظ هم در کلام خود گرهها زیباییها، تعلیقات و غافلگیریهایی دارد که مختص و ویژه خود اوست و همینها ضامن حفظ کلام حافظ در طول سالیان و قرنها بوده است؛ در روزگاری که افراد از کلمات دور شده و با تصاویر خو گرفتهاند، شعر او هنوز و بیش از هر شاعر دیگری خواننده و طرفدار دارد.
این حافظپژوه با اشاره به اینکه انتقادات اجتماعی حافظ به طرزی ظریف و استادانه در شعر بیانشده است، گفت: اعتراض به سبک حافظ، بدون صراحت است. حافظ از اهالی علم است و اهل علم شیوههایی را میدانند که دیگران از او بیاطلاعاند، اعتراض نیز به دو شیوه عالمانه و جاهلانه انجام میشود؛ اعتراض جاهلانه و عوامانه با فحش و شعار ساده مطرح میشود و اعتراض عالمانه هم اینگونه است که با مطالعه مشکل و خطا را دقیق احراز میکند و با زبان هنر آن را برملا و تخطئه میکند و این اعتراض را دارای ابعاد زیباییشناختی میکند، نقدی که انتقادشونده هم از آن لذت میبرد و این نبوغ حافظ است که بدون صراحت و گذر از خطوط قرمز، حرف خود را میزد و این همان چیزی است که هنرمندان نخبگان و صاحبان قلم ما از آن بیبهرهاند.
فیضی ادامه داد: حافظ اعتراض خود را ابدی میکند و هنوز هم وقتی میخواهیم چیزی را نقد کنیم از شعر حافظ استفاده میکنیم. «از کران تا به کران لشکر ظلم میبینم»، این جمله را با عبارتی که با انواع اهانت و توهین آمیخته میشود، مقایسه کنید که حتی خود گوینده هم ۱۰ سال بعد حاضر به پذیرفتن آن نیست. حافظ در عرصه اعتراض هم به سبک خاص خود عمل میکند و این برای هنرمندان ما الگو است که صریح، نازیبا و چاقو به دست اعتراض نکنند، بلکه چاقو را غلاف کرده و قلمبهدست گیرند و شگردی ابداع کنند. حافظ این شگرد را ابداع کرد و از اینجهت هم شخصیتی ممتاز است.
این پژوهشگر با اشاره به تأثیر دین در کلام حافظ بیان کرد: اینکه او حافظ قرآن بوده و با تفسیر کشاف آشنا بوده مورد تأیید همگان است، اما آنچه اهمیت دارد تیزبینی و نوع برداشت حافظ است. قرآن یکی است و در دسترس همگان است و همه مسلکها آن را میخوانند و تفسیر خود را بهحق میدانند، سنی، شیعه و صوفی حافظ هم با قرآن مأنوس است و بسیاری از ریزبینیهای بلاغی کلام او از قرآن الگوگیری شده است. او از قرآن لطایف قرآن را برداشت میکند، نوع حضور حضرت مریم، حضرت مسیح (ع) و فرشتگان در کلام حافظ بسیار لطیف و ظریف است و این نشاندهنده این است او انسانی روشناندیش است و زیبایی دین را مینگرد و برداشت میکند.
فیضی اضافه کرد: نگاه قاطع برنده و تیز از دین را داعش و خوارج هم دارند، اما حافظ از منظومه عمومی دین که سفرهای میان ازل و ابد است زیباترینها و لطیفترینها را برمیگزیند. نگاه او به متون دینی غیر از تأیید و حقانیت دین با زیبایی و لطافت است. او وقتی میخواهد از پیامبر (ص) صحبت کند بیآنکه نامی از پیامبر بیاورد همه را به یاد او میاندازد؛ «نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت/ به غمزه مسئلهآموز صد مدرس شد» این یک معرفی از پیامبر است. داعش هم از پیامبر (ص) معرفی دارد.
او خاطرنشان کرد: حافظ اگر گرافیست هم میشد، زیباترین طراحی را برمیگزید. او از خیر موهبت زیبایی نمیگذرد و در هرجایی به آن توجه دارد.
این حافظپژوه با بیان اینکه حافظ از چیزهای خشن زمخت و آنها که محل اختلاف است، فرار میکند و به مفاهیم زیبا، لطیف و ملایم و مطابق طبع روی میآورد، ادامه داد: شعر او مانند دست کشیدن بر حریر لطیف است. او از قرآن و میراث دینی و معنوی سراغ آن چیزی میرود که لطیف و ابریشمین است و قصه حضرت مریم در لطیفترین قصص قرآن است و موردتوجه حافظ قرار میگیرد و بر آن تمرکز میکند، اگرچه نمیتوان برای آن ارزش علمی و تفسیری قائل شد.
فیضی تصریح کرد: حافظ ذوق رنگ و ایماژکار است و از هر آن چیزی که در اطراف اوست بهره هنری میبرد. او از یک رود که در کنار خود میبیند یاد گذر عمر میکند، از ماه برداشت هنری میکند و از طبیعت سراب بودن جهان را برداشت میکند؛ لیکن حافظ به زیبایی میگوید: «سبز است در و دشت بیا تا نگذاریم/ دست از سر آبی که جهان جمله سراب است» حافظ هرچه پیش روی خود میبیند، جمله زیبا میسازد و تقدیم زندگی میکند.
چگونه زیستن از نگاه حافظ
محمدجواد فرزان معتقد است حافظ با رهایی از بندِ اکنون، آزادانه و گام به گام، هر دم فرازی را در مینوردد تا در فرازی دیگر به نقد اکنون دیگری درست چسبیده به رخساره اجتماعی پیشین بپردازد. از این رو خوانش رهیافتهای او برای همه گیراست.
محمدجواد فرزان، نویسنده و پژوهشگر در جلد دوم کتاب «چه میگفت حافظ» در باب چگونه زیستن از دید حافظ (۴۸۶ تا ۵۰۲) مینویسد: «زندگی چیست؟ بهتر زیستن چگونه است؟ به راستی کدامین آرمان و آرزوها در راستای زندگی بهینهاند؟
حافظ زاده روزگاری است که زندگی بیش از دوست داشتن، نفی میشود، آموزههای مرگبار کشتار میلیونی مغولان، زشتی کشتار را شسته است، ایلخانان بر جای مانده آنان همچنان رفتارشان را باز میآفرینند و یادشان را زنده نگاه میدارند. ایستادگی مردم درهم شکسته شده و تنها در چارچوب اندیشههای زندگیگریز صوفیانه، یارای ایستادگی مانده است.
از خود به در شدگانِ سرگردان، آنجا که غریزهیشان میدان مییابد، چنان به آتشش دامن میزنند که دیگر کوچک و بزرگ و زن و مرد نشناسد. کورکورانه و بیدریغ، پایمال و ویران میکنند. تیغ هلاک میزنند و پیش میروند. به دنیا و هرچه در اوست، پشت پا بزنند. خودبینان شکست خورده گوشهای دور از دیگران میگزینند و خود را به رنج و سختی میافکنند و از رفتو آمد و گاه خوردن و نوشیدن هم میپرهیزند.
حافظ درمییابد همچنان که هر گیاه سرسبز بستر رودخانه، چون دوره زیستنش به پایان رسید، زبالهای است که باید بیرون ریخته شود، روخانه زندگی نیز نیازمند لایروبی پیدرپی است. بستر زندگی انسانی را باید از نگرشها و رفتارهایی پیراست که اگر هم روزی پاسخگوی نیازی بودهاند، برای اینک به درستی بازنگری و نقد و بیخته نشدهاند.
پس او کار خویش را از ژرفای تاریکیها آغاز میکند، گام بهگام به نقد نفیهای زندگی و پندارهای زندگی گریز میپردازد و با برابر هم نهادن رفتارها و نگرشهای گوناگون، دیگران را هم به داوری و شناخت و گزینش راه خود فرا میخواند. گویی او با رهایی از بندِ اکنون، آزادانه و گامبه گام، هر دم فرازی را در مینوردد تا در فرازی دیگر به نقد اکنون دیگری درست چسبیده به رخساره اجتماعی پیشین بپردازد. از این رو خوانش رهیافتهای او برای همه گیراست. آنکه هوشیارتر است با او بیشتر همراه میشود و در ژرفش اندیشه پیشتر میرود.
بر بستر این روند، پندارهای سادهلوحانه و نگرشهای زندگیگریزی که یکسره روی هزاران پرسش و انگیزه را پوشاندهاند، به نقد کشیده میشوند و کمکم دامن بر میچینند. جوانههای زندگی یکییکی سر بر میآورند و هر یک به رنگی و به ریختی چهره بر میافروزند و خود را مینمایانند تا بگویند که زندگی را در تماشای گوناگونیهای آن باید شناخت.
این پژوهشگر در بخش دیگری مینویسد: «حافظ چاره دردها را در دگرگونی هنجارها و باورها مییابد. پس میکوشد از قناعت سلاحی در برابر هنجار آزمندی بسازد، گنج توانمندیهایی را که که در کنج قناعت نهفته است، بیابد و با آن عقدههای ناتوانیش را درمان کند.
«گنچ زر گر نبود، کنج قناعت باقی است/ آنکه آن داد به شاهان، به گدایان این داد»
زور از ناتوانی جانها، بهره میجوید و سرمایه جامعه را با شلختگی در راههای بیهود هدر میدهد. گاه برای خال هندویی لشکر میکشد و گاه برای ربودن همسر پادشاهی دیگر، جنگی خانمانسوز به راه میاندازد. در برابر آن، قناعت رویکردی اندیشمندانه و حسابگرانه است که از خردترین سرمایهها، بیشترین بازدهی و بهرهوری را بر میگیرد.
«حافظ غبار فقر و قناعت ز رخ مشوی/ کاین خاک بهتر از عمل کیمیاگری»
حافظ اگر زرق و برق دربارها را به نقد میکشید، اگر کنج قناعت را بر گنج زر بر میگزیند، از آن روست که از زرق و برق دربارها و سراب قدرت، هنجارهایی میرویند که زاینده کژرویها و پلشتیها و سرانجام، سستی و ناتوانیاند.
زرق و برق تجمل، آرایهای برای نمایش قدرت است که دارندگان قدرت برای خوار داشتن دیگران و نمایش برتری خود و فاصله گرفتن از مردم، به کارش میگیرند. خلق و خوی اشرافی تجملگرایی، برای ماندگاری خود، به فراخور زمان از نمادهای برجسته نژادی، قومی، ملی و دینی بهره میگیرد تا بر هر ترفند، جدایی خود را از مردم و تافته جدابافته بودن خود را نشان دهد. هرچند اشرافیت، خود به راستی به هیچیک پایبند نیست و نیک میداند که نگهدارنده واقعی او برج و باروی قدرت است. لیک عاشق مسکینی که این نمایش را باور کند و در پی آن کشیده شود، باز خورده بیچارهای است که هرگز نه به آن میرسد و نه به خود.
هر انسانی، چون از درون تهی شد و از ارزشهای انسانیش فروریخت، آماده است تا در دام تجملگرایی بیفتد. بندگان زبون زر و زور، باز با تجملگرایی، تهیمایگیِ جان را میپوشانند. زرق و برق اشرافیگری، کهنالگوهای دیرینهای را که با داستانها و افسانهها در ژرفای ذهنها رسوب کرده است، بیدار میکند و هر ورشکسته و نوکیسهای را به سوی خود میکشد.
دنیاگریزیهای صوفیانه در واقع پاسخی به گرایشهای گسترده به اشرافیگری بود. آنها همهزندگی را در نقش ایوان میدیدند و اینها زندگی را در دوری از همه وابستگیها.
«آن لحظه دلت ز محنت آزاد شود/ کان چیز که داری همه بر باد شود
دشمن زتو گر شاد شود غم نخوری/ چه بهتر از آن که کز تو کسی شاد شود»
حافظ عاشقی و مسکینی خود را نیک میشناسد و برای پرورش جام، خود را از تجمل بیزار و از هرگونه ساز و رودی بینیاز میبیند. از دیدگاه او انسانی که فرجام بیگمانش، گلِ کوزهگری است، اگر به هنگام زیست، زندگی را درنیابد، هیچ نیافته است.
این حافظپژوه همچنین مینویسد: سنجه حافظ در بازشناسی سره از ناسره و درست از نادرست، زندگی است. تحلیلهای منطقی اگرچه بسیار راهگشای انسان بودهاند، خود همواره دستخوش دگرگونیاند. بنابرین سنجه قطعی و فرجامینی در شناخت واقعیت به ما نمیدهند و تا آنجا پدذیرفتنیاند که با آزمودهها همسویند و نیازها بر میآورند. هرچند آزمون زندگی نیز، فراز و نشیب بسیار است.
زندگی آنچنان هم دور دست و دیریاب نیست. درخشش نور زندگی را در نگاه کودکان به آسانی میتوان دید. چهره جوان، کتاب زندگی و عشق، جنبش و کوشش و نوآوری و تازگی است. فروگذاشتن و فراموشی این کتاب، راه را گم میکند و راه ساده و هموار زندگی را در سنگلاخ ناهمواریها و فضای مهآلود پندارهای سردرگم میاندازد که فرجامشان درماندگی و سرگشتگی است.
درد زیان کمکاریها و کاستیها و سستیهای زمانهایی که به بیهودگی در فضای بیخبری و خوابزدگی سپری شد، آنگاه آشکارخواهد شد که یارای جبران نمانده است.
زندگی، چون بازی شطرنج است. هر بازی درست، هم دستاورهای پیشین را نگاه میدارد و هم میدان گستردهتری برای جولان میگشاید. هر بازی نادرست و واکنش نسنجیده، کار را هر دم پیچیدهتر و دشوارتر میکند تا آنجا که دیگر پذیرش سرنوشت ناپسند ناگزیر میشود. پافشاری بسیار حافظ بر وقتشناسی و بهرهگیری بهینه از زمان و سفارش بسیارش، ژرفای بیماری وقتکشی و گسترش چشم به آسمان دوختنهایی را نشان میدهد که در واقع، شانه خالی کردن از زیر بار کار بوده و هر دم بر دشواریها افزوده است.
«الاای دولتی طالع که قدر وقت میدانی/ گوارا بادت این عشرت که داری روزگاری خوش»