آفتابنیوز : علیرضا فکور، شاعر، نویسنده و محقق گیلانی در یادداشتی ضمن حمایت از دکتر علی نوبخت، نامزد انتخابات مجلس شورای اسلامی، درباره وی نوشته است: این نوشته را برای تاریخ مینویسم که بداند: در میان آدمیانی که از بوتههای گزنه در جنگلهای زادگاهم کوچکترند اما باد سرو بر سر پر سودایشان به راه میاندازند، هنوز مردانی چون علی نوبخت یافته میشوند که آبروی مردانگی و راستی را پای بدارند.
به گزارش آفتاب، متن کامل این یادداشت را در ادامه میخوانید:
مردی که همه چیز همه چیز همه چیز داشت!
نوشتن، گفتن و ناموس "کلمه"را به دامان انسان و مفاهیم افکندن...اینها کاری نیست که از چون منی برآید _ حتا اگر دیگران و دیگرانی در این کار زبر دست باشند! تنها _و فقط _ مفاهیم و انسانیتهای فرا ارجمندی میتوان در هستی جست که شایستگی این قربانی را داشته باشند.
جوانمردی، راستجویی و دلپاکی... نیز مفاهیمی چون آزادی، راستی و حقیقت بلکه سزاوار این باشند که "کلمه" را بتوان به پایشان ریخت؛ بیآنکه دریغی و دردی در پیاش آید. چون "کلمه"ارجمند است، چون کلمه نزد عشق است و عشق نزد خداست.
در زمانهی ما و روزگاران وارفتهای که "بیسبب هرگز نمیگردد کسی یار کسی" و پیراستهترین محبتنماها پای و ریشه در "بده _ بستان"های لزج دارد، در روزگارانی که "شیخ"با چرغ گرد شهرآدمیت در پی انسان میگردد و یافتش می نکند، حتا کلمه _که ارجمندترین مفهوم هستی است _ باید کلاه از سر بر گیرد و به بلندای بیسایهی جوانمردیها تمام قد بایستد.
از اوان جوانسالی که در گیر و دارهای پدیدهی انتخابات بودهام، سالهاست که پلشتی سیاست بر من هویدا شده و هر انسانی را _ پای میفشارم! هر انسانی را _ بزرگتر از سیاست میدانم وخودم را کناره میکشم از این حال و هوا. امسال اما، نه بر سبیل سیاست، بلکه استوار بر تارو پود دیرین دلسپردگی(دقت کنید: دلسپردگی، نه سرسپردگی!)، یک هفتهای است که در قلب کنشهای انتخاباتی پزشکی قرار گرفتهام که در این ملک و میهن بسیاری انسانها که هر روز از خواب برمیخیزند و خسته جان و بسته تن، شباهنگام به آشیانههاشان برمیگردند، زندگی خود را مدیون زبردستی اویند. پزشکی که در مطبش می نویسد: "در صورت داشتن مشکل مالی با منشی هماهنگی فرمایید"، پزشکی که طبابتش معطوف به جهاناندوزی نیست و رضایت بیماران او را حالی به حالی میکند. کسی که شبهای سرد زمستانی، آدمهای مختلفی به خاطر او با بر زمین نهادن رنجهای بیتمام زندگی، خود را به خیابان "حسینپور" شهر سراسیمه و بیمعرفت و ناشکیب تهران می رسانند تابه او بگویند: "ما طرف تو ایستادهایم". آدمهایی که گاه ژندهپوشند و برخی ترمهپوش؛ توفیری ندارد برایشان. آنان نیز، هم چونان من که او را سزاوار نثار این کلمات شریف میدانم، وی را شایستهی عاشقی دانستهاند.
در دههی هفتم زندگی، حتا جایی نگفته است این او بوده که نخستین بار در این سرزمین دریافته است که بسیاری از رنجوران توان پرداخت هزینههای درمان دردهای خویش را ندارند و ساز و کاری اجرا کرده که تا حد امکان مرگ نتواند انسانی را به جرم جیب خالیاش در کیسهی تاریک و ژرفش بگذارد ...و تمام!
سیاست در جامعهی ما، امکان همبستری قدرت و ثروت را چنان فراهم آورده که هر روز صدای فروافتادن تشتی از تشتهای آن گوش فلک را کر کرده است. از این روست که خیلیها برای رسیدن به دومی، راه اولی را پیش میگیرند و میکوشند از یک منفذی وارد ساخت قدرت شوند. این است که انتخابات مجلس _ با هر کیفیتی که هست _ بزنگاهیست که از این دست آدمها هم بخت خود را در آن میآزمایند. اینان حتا از پرندگان خاک گرفته و چرکینتن این شهر هم نمیگذرند! و اگر زبان اینان را بدانند بهشان خواهند گفت: "به من رای بدهید"، این مرد اما در سراسر این روزهایی که کنارش بودم، هیچ وقت زبانش به دهان نچرخید که این جمله را بگوید. پس این جا، در این معرکهی گرد و غبار که چشم چشم را نمیبیند، به چه کار آمده است؟"... دارم میبینم که پس از چند سال سردرگمی، بیراهه رفتن و اتلاف منابع کشور و آوارشدن افسردگی و خمودگی بر مردم این سرزمین، باز هم عدهای بر آنند که در بر همان پاشنه بچرخد. لذا آمدهام که دوباره خود را مانند سی سالی که پشت سر گذاشتهام، وقف مردمی کنم که آنها را دوست دارم و از رنجشان رنج میکشم..." اینها جملات اویند؛ او که نیازی ندارد؛ نه به قدرت، نه به ثروت. قدرت را سه دهه تجربه کرده و تا پای وزارت هم رفته است، دربارهی ثروت هم _ در سایهی تخصص و تبحری که دارد _ بینیاز است. پای منزلت هم وسط نیست؛ منزلتش قلب آدمهایی ست که با خلق و خویی که از وی دیدهاند دریافتهاند که او و دیگران چون اویند که هنوز اعتبار آدمیت را ایستاندهاند. من نمیدانم چه اندازه قلب میخواهد که این همه راحت، این همه آسودگی و این همه آرامش را میخواهد با تنش و دردسر تاخت بزند به خاطر فراخی بخشیدن به سپهر انتشار خدمت.
بارها خواستم به او بگویم که "شما بزرگتر از سیاست، پارلمان و یا هر نظام حقوقی مملکتداری در جهانید؛ این طرف چرا آمدید دوباره؟" اما ترسیدم بدش بیاید، چون اعتقادات او با باورهای من دیگرگونگی دارد. بارها خواستم به او بگویم که رنجیدهخاطر و نژند خواهی شد و خواهیم شد وقتی در میان زرق و برق صندلی های قرمز، کسی... کممایهای و "کوچک"ای پا شود و بزرگیات را پاس ندارد...اما او تصمیمش را گرفته است.
"میخل آنخل آسترویاس" رمان کوچکی دارد به نام "مردی که همه چیز همه چیز همه چیز داشت". نمیدانم دکتر "علی نوبخت" چرا او را به یاد من میآورد...شاید به این دلیل که این مرد هم همه چیز همه چیز همه چیز دارد.
این نوشته را نه بهخاطر او، نه بهخاطر روزهای سخت بیماری فرزندم که "باشیدن"اش را مدیون دکترم، بلکه برای تاریخ مینویسم که بداند: در میان آدمیانی که از بوتههای گزنه در جنگلهای زادگاهم کوچکترند اما باد سرو بر سر پر سودایشان به راه میاندازند، هنوز مردانی چون علی نوبخت یافته میشوند که آبروی مردانگی و راستی را پای بدارند. والا، او را به "رای"ما نیازی نیست؛بلکه این ما هستیم که به رای خویش محتاجیم و رای ماست که به انسانهایی چون "علی نوبخت"نیاز دارد؛ مردی که یک کد چهار رقمی پیش نامش نهادهاند؛ یک عدد ٨٩٨١....و چه عدد کوچکی ست....!