رفاقت سردار مرتضی قربانی، فرمانده ویژه لشکر ۲۵ کربلا در دوران دفاع مقدس با سردار شهید قاسم سلیمانی به دوران جنگ تحمیلی برمی گردد.
همرزم سردار شهید قاسم سلیمانی می گوید چهل سال رفیق حاج قاسم بودم؛ می گفت ما چشم مان به دست رهبری مان باشد، گوش به فرمان باشیم و وارد معرکه های سیاسی هم نشویم. به روایت قربانی، فرمانده سابق سپاه قدس ایران در ماه های آخر عمرش به رئیس بنیاد شهید گفته بود که پرونده شهادتش را روی پرونده های دیگر بگذارد.
اهم اظهارات مرتضی قربانی، همرزم سردار سلیمانی را در ادامه می خوانید؛
*(درباره اولین آشنایی با شهید سلیمانی): اولین آشنایی ما تقریبا ۴۰ روز مانده به عملیات طریق القدس (فتح بستان) در سال ۶۰ بود. منتها حاج قاسم سلیمانی یک مرحله دیگر به جنوب آمده بود و آنجا به عنوان فرمانده خط. اما ما وقتی لشکر را تشکیل دادیم یکی از گردان های خوب و قدر ما بچه های کرمان بودند که فرمانده اش حاج قاسم سلیمانی بود. یک گردان ۳۰۰ نفر نیرو دارد. مدیریت ۳۰۰ نفر بسیار سخت است. برای اینکه اینها را از کرمان به منطقه ای مثل خوزستان که آب و هوایش خیلی تفاوت دارد بیاورید، باید برای تغذیه، بهداشت، اسکان و استراحت، طهارت، آموزش، تیراندازی، رزم شبانه، استقرار در خط پدافندی و شناسایی آنها تدارک ببینی. ۱۰-۱۵ تا تدارک و کار اصلی لازم است که این گردان را حفظ کنید. سردار شهید حاج قاسم سلیمانی یکی از فرماندهان مقتدر ما بودند که توانستند ۳۰۰ نفر نیرو را هم آموزش دهند، تدارکات اولیه و هم تدارک تسلیحاتی و هم مانور عملیاتی شان را فراهم کنند.
*(درخصوص اولین ماموریت های حاج قاسم و مجروحیت ها): آن موقع ایشان سردار سلیمانی ۲۱-۲۲ ساله بود. همه ما همسن بودیم. هیکل لاغر و ضعیفی داشت. اما خواب را کامل از چشم خودش گرفته بود. دو نفر دیگر از برادران مثل آقای بنی اسدی و رحیمی که با ایشان بودند به صورت شبانه روزی چهل روز کار کردند تا ما به شب عملیات رسیدیم. جاده ای که از حمیدیه و سوسنگرد به سمت بستان می رفت ماموریت ما بود. حسین خرازی هم باید از بالای چذابه می آمد. ما سمت چپ جاده سوسنگرد به سمت بستان از خط اول را به حاج قاسم سلیمانی و نیروهای کرمان دادیم. ماموریت ایشان این بود که خط اول دشمن، خط دوم دشمن و جاده تعاون (که از پل سابله به هویزه می رفت) را بگیرد. به نحو احسن شناسایی کرد، هم فرماندهانش را توجیه کرد. شب عملیات زمین یک مقدار خشک بود، و هوا مناسب نبود. وقتی نیروهای شناسایی ما می رفتند، پایشان را روی زمین می گذاشتند صدا می کرد؛ بوته ها خشک بود. به لطف خدا با اینکه دشمن صد در صد آماده بود – ما که نمی دانستیم در جبهه دشمن چه خبر است، اسرایی که می گرفتیم می گفتند صد در صد آماده اند - باران رحمت الهی شروع شد و ما عملیات مان را انجام دادیم و حاج قاسم سلیمانی که از خط اول عبور کرد، در خط اول دشمن درگیری شد. خط اول دشمن را کاملا منهدم و تصرف کرد و به سمت جاده تعاون رفت و مورد اصابت کالیبر دشمن قرار گرفت. کالیبر دوشکا ده برابر قدرتش بیشتر از کالیبر کلاش است. کالیبر دوشکا به دست حاج قاسم خورده بود و این دست را تا نزدیک آرنج منهدم کرده و عصب و استخوان را شکسته بود. حاج قاسم در همان صحنه بین خط اول و دوم دشمن روی زمین می افتد.
*همین دستی که انگشتر داشت و در صحنه جنایات آمریکایی ها آن را تا آرنج می بینیم. به نظر من این دست واقعا یک ویژگی بهشتی دیگری داشت. یعنی یک قداست و حرمت دیگری داشت که در حمله آمریکایی ها تا بازو قطع شد. باید به عنوان یک سند برای ملت ایران ارائه شود. همه حاج قاسم را از همین دست شناختند. خدا می خواست با نشان دادن این دست زحمات هشت ساله جنگ حاج قاسم را به نمایش بگذارد تا رزمندگان دوران عزت و پیروزی الهی را فراموش نکنند. این دست سند عزت ملت ایران در دفاع مقدس بود که در مجاهدت جبهه مقاومت تقدیم خدا شد.
*(روایتی از وقتی همه فکر کردند سردار سلیمانی در جنگ شهید شده است): من با حاج قاسم تماس گرفتم دیدم صدایش قطع شد. به بیسیمچی او گفتم گوشی را بده دست حاجی. رمزمان قاسم قاسم مرتضی بود. بیسیمچی گفت حاج قاسم شهید شد. این در تاریکی شب، دود و آتش و خمپاره بود. گفتم گوشی را به بنی اسدی یا رحیمی بده. در تاریکی گشت و آنها را پیدا کرد. گفتم چی شده؟ گفت حاجی افتاد روی زمین و شهید شده. حاجی بیهوش شده بود و آنها در تاریکی شب خیال می کردند شهید شده است. من دو سه تا از بچه های اصفهان را فرستادم گفتم سریع با برانکار بروید. زیر آتش رفتند. همین دوشکایی که حاجی را زد، صد برابرش در هر نقطه شلیک می شد. بچه ها رفتند و الحمدلله ایشان را با برانکار آوردند. جیپ فرماندهی من پشت خاکریز بود که حاجی را از روی خاکریز پایین آوردند. رفتم بالای سرش، دستم را روی پیشانی حاجی گذاشتم دیدم گرم است؛ پیشانی اش عرق کرده بود اما این دست کامل منهدم و رها شده بود. به بچه ها گفتم او را جمع و جور کردند. خون ریزی زیاد بود و ترکش به سینه حاج قاسم اصابت کرده بود. همانجا یک اورژانس و آمبولانس داشتیم؛ ایشان را سوار آمبولانس کردم و با سرعت رفتند اهواز، چون سوسنگرد یک اورژانس ضعیف داشتیم. تا اهواز حدود یک ساعت و نیم راه بود. هوا بارانی شده بود و یک مقدار جاده لغزنده بود. اما احتیاط کامل انجام شد و ایشان را به اهواز رساندند. ایشان بستری شدند و جانشینان ایشان کمک کردند و ما به تمام اهدافمان رسیدیم.
*(درخصوص ویژگی های استراتژیک و تاکتیکی سردار سلیمانی): در رده تیپی و لشکری که حاج قاسم تشریف داشتند همه ما فرماندهان جمع می شدیم نسبت به یک منطقه عملیات نظر می دادیم و حاج قاسم هم عین شهید خرازی و شهید کاظمی نظر می داد. جمع بندی نظرات با آقا محسن، آقا رشید، آقا رحیم صفوی و در مقطعی با شهید حسن باقری بود. اما از نظر نظامی و سازماندهی، آموزشی اقتدار بسیار کاملی داشت. حاج قاسم قبل از اینکه به جنگ بیاید مربی آموزشی هم بود. عجیب اینجا بود که من حاج قاسم را می دیدم که خودش به تنهایی خیلی کارها را انجام می داد. حتی در بحث تیراندازی، آموزش و طراحی ها به قرارگاه می آمد و صاحب نظر بود. یک انسان مقتدر، توانمند، طراح و الهی بود. اینها تعریف نیست؛ واقعیت زحمات یک مجاهد مسلمان ایرانی است که عمل کرده است.
*این روحیه حاج قاسم، روش، منش او و اینکه فراجناحی عمل می کرد. به گروه و دسته ای توجه نداشت. ۱۰ سال در رکاب امام قاسم را به عنوان یک فرمانده مقتدر، مطیع فرمان حضرت امام می دانیم. بعد از اینکه امام به رحمت ایزدی پیوستند و مقام معظم رهبری امام خامنه ای عزیز فرماند کل قوا و رهبر انقلاب شدند حاج قاسم همان توان، همان روش و همان روحیه و همان افکار انقلابی و ارزشی و شهادت طلبی را در اختیار مقام معظم رهبری قرار داد، بدون اینکه هیچ تنشی ایجاد شود و با تمام توان از ولایت فقیه و از رهبری و امام خامنه ای بعد از امام اطاعت کردند. ایشان حدود ۱۵ سال فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله بودند. ایشان درایت داشتند یعنی اینکه اولا در جنگ یک فرمانده مقتدر، دوم خودش صاحب ایده و سازماندهی لشکر و سوم مورد وثوق امام و ولایت فقیه و مردم بود. قاسم از یک خانواده روستایی زحمت کش از سپاه کرمان آمده بود و آن روح بلند و مخلص روستایی را از اول تا آخر عمر حفظ کرد. پدر و مادر بزرگوار ایشان در زمان سرلشگر قاسم هنوز کشاورز و در روستا زندگی می کردند. این نشان از پاکی این سردار سرافراز اسلام است.
*(درخصوص ماموریت های حاج قاسم در دهه ۷۰): در سال ۱۳۷۰ هم بعد از جنگ ایشان را فرستادند مسائل ناامنی در استان های کرمان، هرمزگان و سیستان و بلوچستان را حل کنند. احزاب، گروه ها و دسته هایی ضدانقلاب مسلح شده بودند. آنها از فرصت جنگ استفاده کرده بودند و رفته بودند و جاهایی را گرفته بودند. گروه هایی بودند که هزار نفر تفنگ چی داشتند. حاج قاسم را آنجا فرستادند. حاج قاسم دو سال در منطقه کهنوج، کرمان و جازموریان، زاهدان، چابهار، نیک شهر و ایرانشهر به صورت یک یگان متحرک حرکت می کرد.
*عید سال ۷۱ بود که به زاهدان و چابهار رفتم و از چابهار به جاشک و کهنوج آمدم. سراغ حاج قاسم را گرفتم گفتند کهنوج است. رفتم گفتند جلسه دارد. با خانواده بودم. یک مقدار کنار اتاق جلسه یواشکی نشستیم تا جلسه اش تمام شد. وقتی آمد و با او صحبت کردم دست من را گرفت و گفت بیا برویم. دیدم یک آقایی که سبیلش از سر لب هایش بیرون زده بود را دستگیر کرده است. گفت این هزار نفر تفنگچی داشته. تمام این منطقه را به آشوب کشیده بود. دو شب پیش عملیات کرده و با استفاده از هلی کوپتر، نیرو و هلی برد اشرار را محاصره کرده بودند. حاج قاسم به او گفت برو زیر هلی کوپتر را بشور و آب بپاش. این اقتدار فرماندهی است که روحیه نیروهای اشرار را لجن مال و او را تنبیه کند و بعد رافت اسلامی را نشان می دهد. گفتم می خواهی با او چه کنی؟ چنین آدمی که آدم کشته بود و راه بندان کرده بود حکمش اعدام بود. گفت هیچ می خواهم آزادش کنم. گفت به او قول دادم که به او امان نامه می دهم؛ زیر قولم نمی زنم. ایشان اینگونه رافت اسلامی، محبت دینی و اخلاق اسلامی را به منصه ظهور رساند و به او امان نامه داد و از او پشتیبانی کرد. اسلحه نیروهایش را گرفت و گفت بروید به زن و بچه تان برسید، بعد برایشان امکانات بردند. شاید آنجا حاج قاسم برای هفت هشت هزار نفر اشتغال ایجاد کرد. حاج قاسم ضمن اینکه اشداء علی الکفار بود رحماء بینهم بود. این باعث شد که تجربه حاج قاسم به کار نیروی قدس بیاید. سال ۱۳۷۶ رهبر عزیزمان امام خامنه ای به عنوان فرمانده معظم کل قوا حکم فرماندهی نیروی قدس را به ایشان داد. البته نیروی قدس را سردار وحیدی تشکیل داده بودند که عملیات های متعدد را در عراق زمان صدام انجام می دادند. اول قرارگاه رمضان بود و بعد نیروی قدس شد.
*(درباره جایگاه شهید سلیمانی به عنوان فرمانده ای مقتدر در منطقه): به طور کلی گروه های مجاهد و مبارزی که در عراق، سوریه و لبنان بوده اند دنبال این بودند که خودشان انسجامی پیدا کنند. ورود حاج قاسم، روش و منش حاج قاسم و فرماندهی حاج قاسم و نوع ارتباطات حاج قاسم با تمام سران عشایر، تمام سران گروه های مسلح مبارز در کشورهای عربی باعث شد که یک انسجام واقعا الهی پیدا کنند. تمام اینها را توانست با روحیه بلند خودش کنار هم جمع کند و به یک پیروزی لذت بخش به عنوان جبهه مقاومت دست پیدا کرد. امروز در لبنان یک اقتدار و توانایی در ارتش، مردم و حزب الله است که از همانجا می توانند آن چنان سیلی به اسرائیل بزنند که دیگر نتواند بلند شود. در عراق همینطور. در عراق بیش از دو میلیون حشد الشعبی و بسیجی سازماندهی شده است. در سوریه که سازماندهی نیروی مردمی نداشت الان بیش از یک میلیون و ۵۰۰ هزار بسیجی در ارتش سوریه تشکیل شده است. یمنی ها هم مسلمان بودند و از ولی فقیه و رهبری ما اطاعت داشتند و به حضرت امام و سپس به امام خامنه ای اعتقاد داشتند. اینها باعث شد که بند اتصال حاج قاسم با اینها محکم شود و به لطف خدا مردم یمن، عراق، سوریه، لبنان و فلسطین اشغالی روی پای خودشان با آموزش و توان و سلاح موجود با دشمنان اسلام بجنگند.
*(درخصوص آشنایی و ارتباط ابومهدی المهندس با حاج قاسم): من وقتی سال ۶۹ و ۷۰ فرمانده سپاه بدر بودم ابومهدی المهندس ستاد سپاه ۹ بدر ما بود. ایشان خودش یک فرمانده مقتدر در رده حاج قاسم سلیمانی بود اما می گفت که من به عنوان یک سرباز از حاج قاسم اطاعت می کنم. یعنی یک نفوذ در قلوب مردم و رزمنده ها و همه احزاب و اقوام کشورهای سوریه، عراق و لبنان و حتی فلسطین اشغال (در غزه) پیدا کرد که از حاج قاسم مثل امام خمینی و امام خامنه ای اطاعت می کردند.
*(با اشاره به ویژگی های اخلاقی سردار سلیمانی): من چهل سال با او رفیق بودم. هیچ وقت ندیدم پشت سر کسی حرف بزند. هیچ وقت ندیدم به کسی توهین کند. انتخابات می آمد و می رفت و می گفت ما چشم مان به دست رهبری مان باشد، گوش به فرمان باشیم و وارد معرکه های سیاسی هم نشویم؛ قداست و حرمت سپاه بالاتر از این حرفهاست. قداست و حرمت سپاه و بسیج خون شهید است؛ خون آن جانبازان، آزادگان و شهدای عزیز زمین ریخته شده است و ما سپاه و یک قدرت مقتدر شدیم. حالا اگر ما آمدیم و این اقتدار و این عزت را با کارهای سیاسی معامله کردیم، دیگر سنگ روی سنگ بند نمی شود؛ سپاه عاشق عاشق خدا، عاشق ولایت فقیه، عاشق امام زمان است.
*(نظر فرماندهان سپاه و سردار سلیمانی درباره قطعنامه ۵۹۸ ): در مورد قطعنامه ما تابع نظر امام بودیم؛ از خودمان حرفی نداشتیم. وظیفه ما این بود که بجنگیم. واقعا اواخر جنگ امکانات مان کم بود. آقای رضایی خدمت امام نامه نوشتند که این امکانات را می خواهیم که شر صدام را بکنیم. اما توان نظام هم آنقدر نبود؛ در محاصره اقتصادی بودیم، آمریکایی ها در منطقه هواپیمای مسافربری مان را زدند و ... . دیگر تصمیم ولی فقیه و امر امام بود که قطعنامه را پذیرفتند. امام با خدا معامله کرد و فرمود جام قطعنامه را سرکشیدم. از طرف دیگر اما خداوند چنان سیلی در صورت صدام زد که به کویت حمله کرد. در کویت کشورهای متحد ارتش عراق را کامل منحل کردند. ما باید پنج سال می جنگیدیم تا این ارتش را منهدم کنیم، اما خدا با یک حرکت خود صدام تلافی جام زهر را در آورد. الان صدام کجاست و امام کجاست؟ این خودش یک معادله معنوی، سیاسی و ارزشی است که صدام به دار آویخته شد و بدنش را سگ ها تکه تکه کردند و خوردند و مرقد امام ما با چهار گلدسته و گنبد ماوایی برای همه شیعیان شده است. هر عراقی شیعه که بچه هایشان هم کشته شدند وقتی به تهران می آیند دنبال مرقد قائد خمینی هستند. این قائد خمینی، قائدی بود که از خدا دستور می گرفت. صدام از که دستور می گرفت؟ از دنیا؛ از ابرقدرتها. صدام به دار فانی رفت اما امام به دار باقی شتافت و الحمدلله هر شهید و رزمنده ای که امروز در راه خدا مجاهدت کند و کفار را بکشد و عزت برای مسلمین بیاورد امام در آن شریک است. یکی از سرداران امام سپهبد شهید قاسم سلیمانی و دیگری ابومهدی المهندس است. ملاحظه کنید خدا چه عزتی به آنها داد.
*(درخصوص رویکرد سیاسی سردار سلیماینی): قاسم سلیمانی اصلا در بحث های سیاسی و تنش زا وارد نمی شد. سرش به کار خودش بود. کسی که در این کشور خودش را مطیع رهبری و ولایت قرار دهد دیگر نباید در جای دیگر دخالت کند. هر کسی باید در کرسی خودش باشد. قاسم یک شمه از قدرت سیاسی خط امامی داشت و آن راه را از روز اول با امام خمینی و سپس با امام خامنه ای طی کرد. یعنی اینگونه نبود که بنشیند، تجزیه تحلیل کند که اگر فلانی رئیس جمهور شد یا فلانی شهردار و رئیس مجلس شد چه کار کنیم. سرش به کار خودش بود و کار خودش را انجام می داد. خداوند هم جاه و مقام قاسم را اینگونه اللهی وسیع کرد.
*(درfاره آخرین ملاقات): یک هفته قبل از شهادتش جلو در خانه. خانه های ما کنار هم است. یک هفته قبل از شهادتش با هم قرار گذاشتیم که بچه های جبهه و جنگ، فرماندهان قدیمی را به دفتر حاج قاسم دعوت کنیم و حاج قاسم یک صبحانه یا ناهار بدهد که دیگر رفت.
*حاج قاسم آقای شهیدی، رئیس بنیاد شهید را دیده و به او گفته بود پرونده شهادت من کجاست؟ این مال یکی دو ماه قبل است. آقای شهیدی گفته بود پرونده تو آخر آخر شهداست. حاج قاسم جواب داده بود پرونده من را بیاور روی روی پرونده شهدا. این خیلی مهم است که برای طرف این طور یقین حاصل شود و حاج قاسم ئ ابومهدی به یقین کامل دست پیدا کردند و با هم به سفر آخرت رفتند.