کد خبر: ۱۰۴۸۲
تاریخ انتشار : ۰۵ شهريور ۱۳۸۴ - ۰۱:۱۰

برگی از دفتر خاطرات داریوش محمد پور در اروپا

آفتاب‌‌نیوز : اين روزها در رفت و آمد روزانه به محل کار، سخت گرفتار بازخوانی «جانشينی محمد» نوشته‌ی ويلفرد مادلونگ هستم. اين کتاب، کتاب غريبی است که روايتی تاريخی و بالنسبه منصفانه، يا بهتر بگويم بی‌طرفانه، از ماجراهای صدر اسلام پس از وفات حضرت رسول عرضه می‌کند. امشب تازه بخش مربوط به حضرت امير را به پايان برده‌ام. در اين دو سه روز اخير، بارها و بارها بغض کرده‌ام بر تلخی اين قصه و نامردمی و بی‌وفايی آن‌ها که در کنار علی بودند. اين را به رغم ميل‌ام می‌نويسم که هرگز نمی‌خواهم نشانی از تفرقه‌انديشی يا مخالف‌خوانی در آن باشد، اما گمان نبرم که جوانمردی در عالم باشد که در کار علی و هم‌عصران‌اش، از عايشه و طلحه و زبير و معاويه گرفته تا شخص ياران نزديکش نگاه بکند و اندوه و غصه‌اش از اين اندازه نافرمانی و بی‌مروتی در کار نزديک‌ترين صحابی محمد مضاعف نشود. نمی‌توان بر آن همه نيرنگ، آن همه دروغ، آن همه نامردمی و بی‌اخلاقی، آن همه غارت و تجاوز و دشنام و ناسزا که يک‌سره به داعيه کسب قدرت و جاه دنيا بود اغماض کرد و مروت و جوانمردی و پاکی علی را نديد. نمی‌شود. نه عقل تصديق می‌کند اين بی‌اعتنايی را و نه احساس و عاطفه. عجيب حس می‌کنم که حاکمان اين زمانه خلق و خوی امويان گرفته‌اند و راه سفيانيان و تبار معاويه را در پيش گرفته‌اند و حب دنيا و پليدی‌های‌اش چنان آينه‌ی دل‌ها را تيره کرده است که در اين ميان نه نشان از فضايل محمد است و نه رنگی از مروت و ولايت علی. اين همه غصه را کدامین دل است که تاب آورد مگر از سنگ باشد؟ با خود می‌انديشيدم که وقتی خواندن کتابی تاريخی به اسلوبی علمی در کار علی اين اندازه آشفته‌ام می‌سازد، خواندن عين سخنان حضرت امير چه آتشی بر جان‌ام خواهد زد. بارها و بارها اين بيت سعدی را با خود خوانده‌ام و خواهم خواند که:
ما را سری است با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سريم

از ما نمی‌آيد که محبت علی و خاندان‌اش را از دل بزداييم که نيکوخصال‌ترين و داناترين مردمان پس از رسول خدا هستند. نه! خاک ما را به مهر اين طايفه سرشته‌اند و ملامت ملامت‌گران ولو در جامه‌ی دينداری و خداخواهی، ما را از محبت آنان بر نخواهد گرداند.

عجيب آشفته‌ام کرده است اين قصه‌ها. و حديث روزها و غصه‌های مکرر زيستن بسی افزون‌تر می‌کند اين دردها را. تلخ شده‌ام و بی‌اندازه آزرده‌خاطرترم از يادآوری آن همه تاريخ بلند و زهرناک. بس است ديگر. تاب نوشتن‌ام نيست که اگر بيش‌تر بنويسم زبان به تلخی و درشتی خواهم گشود. بس است.
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پربحث ترین عناوین
پرطرفدار ترین عناوین