آفتابنیوز : آفتاب: ترانه علیدوستی، بازیگر نام آشنای سینمای ایران در یادداشتی در وبلاگ شخصی خود به تقدیر از اصغر فرهادی، کارگردان برجسته ایرانی پرداخته است.
علیدوستی نوشت: یادم نمیرود که یک بعد از ظهر داغ و خاکی و چرک، کنار ریل فراموش شدهی قطاری که جیغهایش شبیه ترسهایمان بود نشسته بودیم، دل دل میزدیم که قصهای داریم و فیلمی داریم و در این فیلم آدمهایی داریم که میانشان گیر افتادهایم و نمیدانیم طرف کدام را بگیریم.
قصهی ما دربارهی گناه بود، دربارهی قتل بود، دربارهی عشق بود، دربارهی مجازات بود و احساس... احساس. دربارهی همهی آن چیزهایی که انگار عیبترین عیبها بود اما بخشیدنی میشد وقتی که فهمیدنی میشد و وقتی میشد فکر کرد و شاید، شاید، حق داد.
یادم نمیرود جملهاش را که "خوب نگاه کنی میبینی که چند بار در این فیلمنامه کلمهی «حق» شنیده میشود. بارها شنیده میشود. از زبان خیلیها، هر کسی به قد خودش، در حد خودش، به زبان ناقص یا کامل خودش... هر کس به شکلی این واژه را میگوید. پیش از این که آنها مهم باشند، واژهی «حق» است که باید شنیده شود. ده بار. صد بار. آن قدر که یاد همه بماند."
این یکی از نخستین چیزهایی بود که از اصغر فرهادی آموختم؛ که حق را باید آن قدر گفت که یاد همه بماند. نگفتن حق سخت است. درد دارد. به دل آدم میماند.
حرف حق... قضاوت این که حرفی حق هست یا نه شاید کار هر کسی نباشد. اما این که انسانها حق دارند حرف بزنند را، به قول خودش، یک بچهی پنج ساله هم میفهمد.
این چند خط هنوز هم شاید تکاندن غبار از این صفحه به حساب نیاید. چرا که غبار این اطراف بوی گند همین نگفتنها را میدهد. نگفتنهایی که از ریخت میاندازندت. این چند خط شاید فقط صدای 4 تا استخوان است که زیر بار این همه حرفی که نتوانستیم بگوییم و نتوانستیم بشنویم خرد میشوند.
این چند خط معنی طرفداری و نرخِ وسطِ معرکه و لشکرکشی نمیدهد. این چند خط افاضاتی در باب تعیین حقوق فیلمساز و هنرمند نیست. این چند خط، حیرت است. وحشت است. ناباوری است نسبت به فاصلهی باور نکردنی میان حقِ «گفتن» و منطقِ «نگفتن».
خشم است به نفع هر آن چیزی که قرار است بشود اسم حق -اسم حرف- رویش گذاشت.
همدردی است از طرف هر کسی که ناحق شنیدن را درک کرده، با کسی که به تازگی ناحق شنیده و من، لا اقل من، خبر دارم که روزی پامال کردن حق برایش درد بزرگی بود.
یادم نمیرود روزی را که فیلممان پایان نداشت، از ترس این که تمام شود و توی دل آدمهای خیالیاش حرف نگفتهای مانده باشد هنوز.
نه برای خودم و بقایای بیارزش یک وبلاگ، و فقط همین یک بار و برای یک دلگرمی کوچک جمعی درب نظرخواهی را باز میگذارم. پیشنهادم هم فقط نوشتن یک اسم است، واقعی باشد یا مستعار فرقی نمیکند. این دعوتی برای هواداری از یک شخص یا یک فیلم نیست، که اصغر فرهادی و سیل بیشمار طرفداران او نیازی به بالاخواهیِ این وبلاگ ندارند.
این دعوت برای آشنایی با آنهایی است که میتوانند به نظر دیگریِ روبهرویشان گوش دهند و به آن فکر کنند، بیاینکه الزاماً با او موافق باشند... هر کس که طرفدار «حرف» است اسمی بنویسد. فقط برای این که چشممان به نام هم بیفتد و دلگرم شویم و باور نکنیم این کابوس عجیب و ناعادلانه، این تلخیِ بیپایان را.
نمیدانم آقای فرهادی، نمیدانم چطور شده که ارزش کار و بارمان، دغدغههایمان، ادعاهایمان، آرزوهایمان، توی این تورمِ خودی و ناخودیست که از سکه میافتد. نمیدانم.
اما جای خالیِ حرف حق درد میکند، آشنای قدیمی سالهای شهر زیبا. میفهمی که.