آفتابنیوز : آفتاب: تابناک به نقل از همسر شهید باکری نوشت: در سال 1358 مسئولیت شهرداری ارومیه به جوان مبارز و انقلابی مهدی باکری سپرده میشود. مهدی باکری در راستای رفع معضلات و دفاع از حقوق مردم و رسیدگی به محلههای فقیرنشین، کارهایی می کند که برای همه تازگی داشته و واکنشهای گوناگونی را برمیانگیزد.
او در خلال ماجراهای گوناگون، با پافشاری دو گروه متضاد در شهرداری روبه رو میشود که از وی میخواهند تا بنز مدل بالای شهردار پیشین را که در پارکینگ است، زیر پای خود بگذارد؛ از جمله یکی از این دو گروه، عدهای از مدیران به جای مانده از رژیم قبل در شهرداری هستند که میخواهند تا به این وسیله، باکری را از خلق و خوی مردمی اش دور ساخته و همرنگ خود سازند و گروه دیگر نیز برخی از دوستانی هستند که استدلال میکنند، حال که چنین بنزی در شهرداری وجود دارد، بهتر آن که به جای بدون استفاده ماندن، زیر پای شهردار قرار گرفته تا بر ابهت او بیفزاید.
با این حال، باکری در برابر این اصرارها، مقاومت کرده و با یک وانتبار به امور مردم و سرکشی به محلات میپردازد. و سرانجام در حالی که این فشارها روز به روز افزایش مییابد، مهدی باکری، روزی از اداره خدمات میخواهد تا دستی به سر و روی بنز کشیده و آن را گلکاری کنند؛ همین باعث میشود تا ولولهای میان همه پدید آید تا ببینند باکری با این بنز چه خواهد کرد و آیا آن را سرانجام زیر پای خود خواهد گذاشت، یا فکر دیگری برای آن دارد!
پس از اینکه بنز آماده میشود، باکری این بار از مدیر خدمات میخواهد تا آن را به گلفروشی برده و گلکاری کنند و به این ترتیب، کنجکاویها شدت گرفته و این پرسش، این سو و آن سو میپیچد که باکری می خواهد با بنز گلکاری شده چه کاری انجام دهد و همین، گمانهزنیهای گوناگونی را باعث میشود.
سرانجام هنگامی که بنز شهرداری به طرز زیبایی گلکاری میشود، مهندس مهدی باکری در میان انتظار و کنجکاویهای دیگران دستور داده تا بنز را به یتیمخانه شهر برده و به عنوان ماشین عروس در اختیار دختر و پسر جوانی که هر دو در همان یتیمخانه بزرگ شدهاند و اینک قصد ازدواج با یکدیگر را دارند، بگذارند... .
هنگامی که بنز به یتیمخانه برده میشود، کودکان و نوجوانان یتیمخانه که همواره از حمایتهای باکری برخوردار بودند، با چشمانی نمناک و شادیکنان، عروس و داماد را سوار بنز کرده و خود با مینیبوس، آنها را در شهر همراهی میکنند... .
سرانجام مهندس مهدی باکری، در 25 اسفند ماه 1362 و یک سال پس از شهادت برادرش حمید باکری، در کسوت فرمانده لشکر 31 عاشورا در عملیات بدر، مجنونوار به شهادت رسید و در حالی که همرزمانش قصد داشتند، پیکر مطهرش را با قایق به آن سوی رودخانه دجله منتقل سازند، بر اثر برخورد گلوله «آر.پی.جی» با قایق، همراه با امواج رود به دریا پیوست و آبی دریا، آرامگاهش شد.