آفتابنیوز : آفتاب: سید محمد خاتمی در پیامی به نشست صلح و اتحاد جهانی ابراز امیدواری کرد: با پذیرش وحدت روح بشری و با تکیه بر اصول اخلاقی عام و روشنی که ضامن زندگی صلحآمیز و عادلانه انسان میشود باید امیدوار و با نشاط برای رفع هرگونه ظلم و تبعیض به یکدیگر اعتماد کنیم و یکدیگر را یاری برسانیم.
سید محمد خاتمی که از زمره سخنرانان مدعو به نشست صلح و اتحاد جهانی (GPU) در لندن بود، متن سخنرانی خود را برای قرائت در اجلاس در اختیار برگزارکنندگان گذاشت.
متن کامل این سخنرانی وی در پی میآید:
به نام خدا
گرچه شرق و غرب هر دو دارای جهانهای متعددی هستند، ولی اگر به تسامح بپذیریم که غرب جهانی دارد که دارای وحدت و هویت مشخص است و اسلام نیز دارای جهانی با چنین ویژگیهایی است، آیا لازمه چنین نظری برخورد گریزناپذیر میان جهان اسلام و جهان غرب است؟ چنانکه در ”شبه نظریه برخورد تمدنها“ بر آن تأکید شده است یا اینکه میتوان از گفتو گو و تعامل میان این دو جهان صحبت کرد؛ امری که نظریه گفتو گوی تمدنها بر آن تأکید دارد.
البته نمیتوان و نباید از ذهنیتی که در اثر رویدادهای تاریخی برای این دو جهان پیش آمده است و احیاناً کار تعامل را مشکل کرده و میکند غفلت کرد.
تاریخ شاهد جنگهای صلیبی بوده است که دو جهان غرب مسیحی و شرق اسلامی را در برابر هم قرار داده است و موجب نوعی کینه تاریخی میان وابستگان این دو عالم شده است. از سوی دیگر تهاجم مسلمانان به غرب را می بینیم که حتی برای مدتی نسبتا دراز بخشهای مهمی از غرب تحت سیطره مسلمانان بود. ولی این هر دو برخورد اگر منشاء جنبه های منفی عاطفی بوده است، به لحاظ تمدنی و عقلانی و فرهنگی آثار بسیار مهمی برای هر دو جهان بخصوص غرب داشته است و غرب از جهان اسلام و مسلمانان بسیار آموخته، چنانکه هیچگاه نمیتوان تأثیر اسلام و تمدن مسلمانان را در تحولی که در غرب به پیدایش جهان متجدد انجامید نادیده انگاشت.
این رویاروییها به همین جا ختم نشد. پس از آن نیز باز شاهد مواجهههای فاجعه آمیز غرب با شرق بودهایم و این بار غرب در چهره استعماری خود با شرق و جنوب و از جمله جهان اسلام روبهرو شد و خسارات معنوی و مادی فراوانی به بار آورد.
کشورهای اسلامی در مدتی بیش از دو قرن تحت استیلای مستقیم استعمار بودند و اگر سلطه مستقیم غرب هم نبود مردم این جهان محکوم حکم ظالمانه حکومتهای مستبد و فاسد وابسته به غرب بودند، حکومتهایی که برآمده از اراده و انتخاب مردم نبودند بلکه حافظ منافع مادی و استراتژیک دولتهای غربی در کشورها و منطقه خود بودند.
در این مدت حرکتها و جنبش هایی نیز در جهان اسلام پدید آمده است که بعضاً از ایدئولوژی اسلامی بهره میگرفتهاند و برخی دارای ایدئولوژیهای غیراسلامی بودند که آن را از غرب عاریت گرفته بودند، هرچند بر ضد غرب به کار میبردند.
وجه مشترک این جنبشها از جمله این بود که غرب را در وجهه استعماری آن میدیدند و نسبت به آن نگاه بدبینانه و ستیزجویانه داشتند.
امروز علاوهبر اینکه مرزهای ارتباط بشر با یکدیگر از میان برداشته شده است یا شدیداً نازک و محدود شده است باید به نحوهای دیگر از رابطه اندیشید که هر دو جهان از آن بهره مثبت بگیرند.
چنانکه میدانیم انبوهی از مسلمانان در اروپا و کشورهای غربی زندگی میکنند که با کمال تأسف با مشکلاتی روبهرو هستند که عمدتاً تاریخی و عاطفی است این مشکلات از یک سو ناشی از برداشت و بینش غلط حکومتها و نظامهای غربی است که سبب شده است به مسلمانان نه به عنوان شهروندان درجه یک بلکه به عنوان بیگانههایی که هویت و استقلال فکری و مدنی غرب را مورد تهدید قرار میدهند بنگرند و آشکارا یا در عمل آنان را تحت فشارهای روحی و سیاسی و اجتماعی میگذارند.
از سوی دیگر برخی از مسلمانان نیز همچنان به نظامهای غربی به عنوان نظامهایی که در بیرون از مرزهای ملی خود با چهرهای استعماری با مسلمانان روبهرو شده و همه منافع و منابع مادی و معنوی آنان را به نفع خود مصادره کرده و با تحمیل حکومتهای فاسد و مستبد به تحقیر و تضییع حقوق آنان پرداختهاند مینگرند.
اینها از جمله اموری است که اگر بخواهیم شاهد وضعیتی بهتر برای هر دو طرف باشیم باید تغییر کند.
من اما میخواهم به وجه دیگری از قضیه نگاه کنم که میتواند امیدبخش باشد.
اگر از موانع سخت تاریخی گذر کنیم و اندکی به عمق بنگریم در مییابیم که جهان اسلام تنها جهانی است که میتواند مستقیما با غرب گفتو گو کند. اینکه خاورمیانه بهخصوص ایران مسیر عبور سیاحان اروپایی به آسیای دور و چین و هند بوده است تنها نکتهای تاریخی و جغرافیایی مربوط به گذشته نیست. در آن رمز و رازی نهفته است که اگر هوشمندانه رازگشایی کنیم افقهای دلپذیر و امیدوارکنندهای را روبهروی خود خواهیم دید.
غرب بنا بر دلایل سیاسی مدتی سعی کرد با اعراض از عالم اسلام مستقیماً با چین و هند و سایر ملتهای آن مناطق گفتو گو کند اما این کار تنها در سطح نخبگان باقی مانده و خواهد ماند و موجب همزبانی میان این دو جهان در سطح عام نشده است.
و من میگویم گفتو گوئی که موجب جریان یافتن هوای تازه در فرهنگ غرب شود و این هوای تازه عمومیت پیدا کند گفتو گو با عالم اسلام است.
به اجمال به پارهای از عناصر اصلی زبان مشترک برای گفتوگو میان اسلام و غرب اشاره میکنم.
الف) وابستگی این دو جهان به دو دین وحیانی ابراهیمی که دارای مشترکات فراوان بوده و این مشترکات هم در ذات دو دین و نه عوارض آن است.
مسیحیت، یهودیت و اسلام، این سه دین توحیدی بزرگ دارای بیشترین عناصر مشترک فکری و ایمانی هستند و بخصوص نمیتوان از تأثیر شدید متکلمان و فیلسوفان بزرگ غربی از متفکران و فیلسوفان اسلامی پس از رشد کلام و فلسفه اسلامی یاد نکرد.
ب) یونان میراث مشترک غرب مسیحی و تمدن غربی و شرق مسلمان و تمدن اسلامی است. با نادیده گرفتن تأثیر انتقال فلسفه یونان با واسطه زبانهایی چون سریانی و پهلوی و عربی به غرب بخش بزرگی از ظرایف تاریخ فلسفه یونان و غرب برای همیشه ناشناخته میماند.
البته ریشههای مشترک درخت فرهنگ و تمدن و دانش ملل غربی یعنی میراث یونانی لاتینی و یهودی و مسیحی غرب الزاما موجب پدید آمدن آثار همگون و یکنواخت نشده است. این عدم تطابق در آثار بزرگ فکری و فرهنگی غرب بدان حد است که باید در استناد به واقعیت تاریخی و فرهنگی واحدی به نام غرب بسیار محتاط باشیم. گرچه با چشمهای غربیان و با توجه به وجوه اشتراک متعدد میان ایشان شاید مجاز باشیم از واقعیتی مستمر در طول 2500 سال تمدن بشری به نام غرب سخن بگوییم ولی همزمان در عین حال نباید تکثر موجود در این امر کلی واحد را مورد غفلت قرار دهیم. غرب وحدتی دارد که با کثرت تعارض ندارد و این حقیقت در مورد شرق هم صادق است.
این کثرت در عین وحدت در هر دو جهان زمینههای فهم بیشتر و آسان تر از یکدیگر را فراهم میآورد و میتواند هر دو طرف را در کشف کاستیهای آنان توانمند تر کند.
به هر حال برای رسیدن به ذهنیتی بهتر که غرب و شرق بهطور عام و غرب و جهان اسلام بهطور خاص در عین برخورداری از هویت ویژه خود بتوانند در کنار یکدیگر و برخوردار از امنیت و حرمت باشند باید اموری را مد نظر قرار داد که به بعض آنها اشاره میکنم.
1- باید هر دو جهان بر آثار منفی برخوردهای تاریخی غلبه کنند و کینههایی که به هیچ وجه ریشه در عمق فرهنگهای متفاوت دو جهان ندارد به دور بریزند و بهخصوص در این مورد باید از تأثیر منفی نیروهای متعصب افراطی خشونت گرا که همواره بر طبل کین توزی و برخورد میکوبند و به سادگی ابزار دست قدرتهایی میشوند که منفعت خود را در جنگ و ستیز میان جهان اسلام و جهان مسیحیت و جهان غرب میدانند غافل نماند که نمونه آن را در پیشنهاد و بعد عمل جنایتکارانه اهانت به قرآن کریم دیدیم که الحق جهان اسلام را برانگیخت و جهان مسیحیت نیز در برابر آن موضع درست گرفت. ما مسلمانان نیز نباید این جنایت و دیوانگی را به حساب آیین بزرگ مسیحیت و مسیحیان مؤمن و خردمند بگذاریم.
2- غرب باید بپذیرد که دوران استعمار بهسر آمده است و نمیتواند و نباید به بهانه تأمین منابع به اصطلاح حیاتی خود که به غلط آن را منافع بشری معرفی میکند به هر اقدامی علیه دیگران دست بزند.
غرب باید از غرور قرن نوزدهمی خود دست بردارد، بهخصوص با توجه به آثار بحرانی که در فرهنگ و تمدن غرب بهوجود آمده است و از جمله متفکران بزرگی در خود غرب آن را مورد توجه قرار دادهاند.
در اینجا توجه به این نکته ضروری است که متأسفانه در دهههای اخیر بهخصوص پس از فروپاشی رقیب جهانی غرب یعنی اردوگاه سوسیالیسم، آنان که دچار توهمات دوران استعمار بودند و همواره برای تأمین سلطه جهانی خود به دشمن فرضی نیاز داشتند اسلام را به جای رقیب دیرینه خود نهادند و جهان رو به رشد و اندیشه استقلال طلب جان گرفته در جهان اسلام را همان دشمن فرضی به حساب آوردند و از دل این توهم خطرناک پدیده ویرانگر ”اسلامهراسی“ در آمد که تاکنون خسارات فراوانی برای هر دو طرف به بار آورده است هر دو سوی ماجرا بهخصوص اندیشمندان غربی باید با این پدیده شوم نیز به مبارزه برخیزند و همچنانکه جهان اسلام نیز نباید رنجهایی که از سوی غرب سیاسی تحمل کرده است به صورت غرب ستیزی (مراد وجهه مدنی غرب است) ابراز کند.
غرب می تواند با اعلام پایان دوران استعمار به هر دو صورت قدیم و جدید خود و با هر نام و عنوان دیگر افق را به سوی جهانی که بیشتر بر مدار مشترکات ملتها و تمدنها و بخصوص تمدن اسلام و غرب میچرخد باز کند.
3- غرب باید بداند همانگونه که بسیاری از متفکران ژرفاندیش آن دیدهاند و گفتهاند که امروز تمدنی که به وسیله سلطنت تکنیک عالم گیر شده است گرفتار بیماریهایی است که پرشورترین مدافعان آن نیز نمی توانند آنها را انکار کنند و از جمله غفلت از ”امر قدسی“ و حتی ستیز با آن است. غرب میتواند از اسلام بسیار بیاموزد و نقائص تمدن بزرگ خود را که دست آوردهای عظیمی نیز داشته است رفع کند. همانگونه که مسلمانان میتوانند و باید بسیار از غرب بیاموزند.
در حوزه تمدن و تفکر غیرغربی از جمله در حوزه تمدن و تفکر اسلامی نیز نیازمند تجدید نظر در پاره ای از مواضع و امور هستیم.
اولاً: تفکیک میان حقیقت اسلام با آنچه به نام اسلام در تاریخ تحقق یافته است و تکیه شجاعانه بر اجتهادی پویا و متناسب با زمان و مکان.
ثانیاً: تفکیک میان وجهه استعماری و سیاسی تمدن غرب با جنبه فکری و فرهنگی آن و پذیرش دست آوردهای عظیمی که داشته است و نیز توجه به وجوه مشترک میان تمدن اسلامی و تمدن غربی.
ثالثاً: ساخت و پرداخت زبانی که با آن بتوان با جهان مقهور تکنیک گفتو گو کرد. این زبان کاملاً معدوم نیست ولی هنوز چندان نبالیده است که بتواند بی تزلزل و آشکارا معانی و مفاهیم موجود در ریشههای خود را بازسازی کند.
نهایتاً میخواهم بگویم با پذیرش وحدت روح بشری و با تکیه بر اصول اخلاقی عام و روشنی که ضامن زندگی صلح آمیز و عادلانه انسان میشود باید امیدوار و با نشاط برای رفع هرگونه ظلم و تبعیض به یکدیگر اعتماد کنیم و یکدیگر را یاری برسانیم.
سخن زیبای قرآن که ”گوته“ متفکر و شاعر بزرگ آلمانی به زیباترین وجهی آن را ترجمه کرده است بهترین کلامی است که در این بحث می توان به آن استناد کرد: ”ولله المشرق و المغرب“
غربی باید مسلمانان را به عنوان بخشی از جامعه خود و شهروندانی به حساب آورد که از همه حقوقی که برای بشر و هم وطنان خود به رسمیت شناخته شده است برخوردارند، از جمله حفظ هویت و سنتهای آنها و مسلمانان نیز باید به عنوان شهروندان جهان غرب در عین پایبندی به آیین و فرهنگ خود به مقتضیات زیستن در جهان غرب نیز توجه داشته باشند.
متشکرم