آفتاب: مشاور بین الملل مقام معظم رهبری در گفتوگو با "مثلث" در پاسخ به این سوال که ارزیابی وی از دیپلماسی دولت نهم و دهم که برخلاف دورههای گذشته، تلاشهای رسمی از قبیل نامهنگاری، درخواست مذاکره و مناظره صورت گرفته چیست، اظهار داشت: من یک کلمه کلی عرض میکنم و دیگر بیشتر از این وارد مصادیق نمیشوم. کلمه کلی این است که دولت آقای دکتر احمدینژاد در میان دولتهایی که در زمان رهبری حضرت آیتالله خامنهای حضور داشتند، بیش از بقیه از نظرات ایشان تبعیت میکند. بیش از این هم وارد مصادیق نمیشوم.
وی گفت: بعید میدانم در آینده نزدیک شاهد رابطه با آمریکا باشیم.
متن این گفتوگو را در ادامه بخوانید.
آقای دکتر! ما شما را در چهرههای مختلفی دیدهایم. در کسوت یک دیپلمات، در کسوت یک پزشک، در کسوت یک تاریخدان و در کسوت یک مرد سیاسی. همین باعث میشود سوالات متفاوتی از شما بپرسیم. در خصوص رابطه با آمریکا که یکی از مسائل مهم از ابتدای انقلاب تا کنون بوده است، بعد از تسخیر لانهجاسوسی رابطه دو طرف قطع شد. این مسأله در دورههای مختلف وجود داشته و به عنوان یک مساله مهم در هر دولتی مطرح شده است. بحثهای متفاوتی هم در این رابطه انجام شده و اتفاقات مهمی هم در این میان رخ داده است. باتوجه به اینکه شما در دورههای مختلف در وزارت امور خارجه حضور داشتید، آیا واقعا غیر از آن چیزی که به صورت رسمی انجام شد تلاشی برای برقراری ارتباط میان طرفین صورت گرفت؟
تا جایی که به وزارت خارجه مربوط میشود ما کاری صورت ندادیم. کاری صورت گرفت اما اینکه هر طرف چه مقدار سهیم بود من اطلاع دقیقی ندارم. تنها موردی که به صورت آشکار انجام شد یا به تعبیر بهتر آشکار شد، ماجرای مکفارلین بود. البته این مذاکرات به صورت محرمانه بود اما بعدا آشکار شد. از این طرف وجهی پرداخت شد و از طرف مقابل امکاناتی که مورد نیاز نیروهای ما در جبهه بود در اختیارمان قرار گرفت؛ مانند موشک تاو، موشک هاگ و تجهیزات دیگری که مورد نیاز نیروهای ما بود.
به دلیل اینکه قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، نیروهای نظامی ما عمدتا با وسایل آمریکایی تجهیز شده بودند. البته این سرمایه ملت بود و ما در جنگ تحت تحریم بودیم. هواپیماهای جنگی اف – 4، اف – 5 و اف – 14 و همچنین موشکهای ضدهوایی هاگ نیاز به یدکی داشتند. این هم یا باید از سوی آمریکایی تامین میشد یا از سوی کشورهایی که آمریکا به آنها اجازه میداد. نیازمندیهای جنگ از یک سو و نیازمندیهای آمریکاییها به اینکه مجددا روابط را برقرار کنند از سوی دیگر، موجب شکلگیری جریان مکفارلین شد، اما غیر از این ماجرا، کار جدی از سوی وزارتخارجه صورت نگرفت یعنی در حقیقت در برنامه نبود.
یعنی هیچ کارگروهی، میزی یا هیأتی در این رابطه فعالیت نمیکردند؟
برای اینکه با آمریکاییها کار کنیم خیر. برای اینکه بر اساس قانون اساسی مسائل اساسی سیاست خارجی در اختیار رهبری نظام است. در آن زمان نه امام(ره) بنا داشتند چنین کاری انجام دهند و نه بعد از ایشان مقاممعظمرهبری چنین مسألهای را دنبال میکنند.
از دوره شما که عبور کنیم، در دوره خاتمی بسیاری بنا داشتند این تابوی مذاکره با آمریکا شکسته شود؛ یعنی به محض اینکه آقای خاتمی وارد ساختمان پاستور شد، این بحث مطرح شد و تا روزهای آخر هم ادامه داشت. چرا این اتفاق نیفتاد؟
بنای نظام این نبود که این اتفاق بیفتد. گاهی برخی کلمات و عبارات بسیار تکرار میشود و به تیتری تبدیل میشود که جا میافتد. مثل همین عبارت «تابوی مذاکره با آمریکا را بشکنیم». نفس «تابوشکنی» براساس یک دیدگاه نشات گرفته از فرهنگ غربی، امری ممدوح و ستایش شده است. یعنی اینکه انسان نسبت به یک امری به صورت غیرمنطقی تعصب نداشته باشد. البته پشت این موضوع مسائل دیگری هم نهفته است.
از همین عبارت برای «تقدسزدایی از مقدسات» استفاده میکنند و میگویند تابوشکنی کنیم. مثلا فردی مانند فروید بهعنوان فردی که در روانشناسی تحول ایجاد کرد و پایهگذار روانکاوی بوده، موضوع «تابو» را مطرح میکند. این مساله به حوزه سیاست هم تعمیم مییابد. در حقیقت برداشتی که از این کلمه میشود، برداشتی منفی است. با این استدلال عدم مذاکره با آمریکا منفی است و اگر این منفی را از سر راه برداریم، «تابوشکنی» کردهایم.
به تعبیر فرنگیها، «کانوتیشن» تابو، منفی است؛ پس باید این عامل منفی را کنار بگذاریم. در اینجا چه چیزی منفی به حساب میآید؟ عدم مذاکره با آمریکا! و بنابراین گفته میشود که «تابوشکنی» کنیم. ببینید، هر کاری باید یک منطق قابل دفاع پشت سر خود داشته باشد. ما میخواهیم با آمریکا مذاکره کنیم که صرفا مذاکره کرده باشیم یا یک هدفی را دنبال میکنیم؟ این درست نیست که بگوییم با آمریکا مذاکره میکنیم برای اینکه مذاکره کرده باشیم. «مذاکره برای مذاکره» حتما اشکال دارد. اشکالش هم در این است که ما بیهدف وارد مذاکره میشویم اما طرف مقابل هدفدار وارد میشود. طرفی هم که با هدف وارد مذاکره میشود، سعی میکند به هدف خود برسد اما ما که هدف نداریم، سرگردان هستیم و عملا صحنه را میبازیم.
آیا همان دوستانی که طرفدار این تابوشکنی هستند، میتوانند تعریف کنند هدف ما از این تابوشکنی چیست؟ اگر حرفی برای گفتن داشته باشند که حتما مطالبی را خواهند گفت. اگر توانستند باب یک بحث منطقی را باز کنند اشکالی ندارد و بسیار هم مثبت است. همین مسائلی که بنده عرض میکنم میتواند آغاز یک بحث منطقی باشد. میتوانند بیایند با مجله شما گفتوگو کرده و نظرات و استدلالاتشان را مطرح کنند.
در وهله اول باید به این سوال پاسخ دهند که آیا هدفگذاری برای مذاکره دارند یا خیر؟ و در وهله بعد مشخص کنند که هدفشان چیست؟
بنده سابقه طولانی در کار سیاستخارجی دارم؛ چراکه حدود 16 سال در وزارت خارجه بودم و بعد از آن هم 13 سال است که بهعنوان مشاور امور بینالملل مقام معظم رهبری مشغول به کار هستم. یعنی نزدیک به 30 سال است در حوزه سیاستخارجی فعالیت میکنم. البته سمت قبلی یک کار رسمی اجرایی بود و این یک کار مشورتی است و این هم کم نیست. من سخنهای بسیاری را آشکار و غیرآشکار، رسمی یا غیررسمی و همچنین به تلویح یا تصریح شنیدهام اما واقعا منطق قابل دفاعی ندیدهام که انسان بداند با این هدفگذاری منافع ملی ما حراست میشود.
بارها به صورتهای مختلف پیامهایی برای آمریکاییها ارسال شده؛ خیلی از اوقات ایران و آمریکا و سایر کشورها از طریق رسانهها با یکدیگر صحبت میکنند. یک مقام رسمی موضعی میگیرد و طرف مقابل نیز موضعگیری میکند. اگرچه این موضعگیریها غیرمستقیم است اما بهگونهای است که پیامها رد و بدل میشود.
گاهی نیز سفیری میآید، رئیسجمهور یکی از کشورها، دبیرکل سازمان ملل، وزیران امور خارجه و دیگران میآیند و پیامها را ردوبدل میکنند. زمانی هم که ما در وزارت امورخارجه بودیم، چنین اتفاقاتی میافتاد. مسئولان ما از همان ابتدا سوالی را مطرح کردند و آن این بود که آیا آمریکاییها حاضرند در موضع برابر مذاکره کنند و قبل از آن حسننیتی نشان دهند؟
شما گاهی چنین موضعی را از زبان مسئولان هم شنیدهاید. البته بخشی از اموال ما هم در توقیف آنهاست. بیایند و به عنوان حسن نیت اعلام کنند که ما حداقل بخشی از این اموال را آزاد میکنیم. اگر به خاطر داشته باشید، در قضیه افغانستان، مذاکراتی در چارچوب سازمان ملل معروف به «مذاکرات بن» وجود داشت که در سه مرحله برگزار شد. آمریکاییها هم به لحاظ سیاسی با تکیه بر همین اجلاس سهگانه توانستند زمینهسازیهای برخورد با طالبان را فراهم کنند.
بعد از مدتی از مذاکرات خارج شدند و اعلام کردند ایران باید حقوق بشر را رعایت کند تا ما به مذاکره ادامه دهیم! ملاحظه کنید؛ چگونه دمخروس پیدا شد، معلوم شد بنای اینها بر این است که همین چیزی که برخی از آن به «تابوشکنی» یاد میکنند، از سوی ما صورت بگیرد و بهرهاش را آنها ببرند. این تابوشکنی نیست، حرمتشکنی است. چه حرمتی؟
بالاخره این ایرانی که در مقابل آمریکا ایستاده، در مقابل زیادهخواهیهای او «نه» گفته است و بابت این ایستادگی بیش از سی سال است که هزینه پرداخت میکند و در مقابل بهرههای فراوانی هم برده است، از این مقاومت خود تعریفی دارد. به هر چیزی که در چارچوب این تعریف نگنجد، عمل نمیکند؛ به دلیل اینکه زحمات سی و چند سالهاش از دست میرود. کافی است چند جلسه مذاکره بیحاصل با طراحی آمریکاییها انجام شود و تمام سرمایهای که شما از امتناع مذاکره با آمریکا داشتید، از دست بدهید؛ چرا که مذاکره نابرابر مورد توقع آمریکاییهاست.
در دوره آقای احمدینژاد برخلاف دورههای گذشته، تلاشهای رسمی از قبیل نامهنگاری، درخواست مذاکره و مناظره صورت گرفته است. ارزیابی جنابعالی از دیپلماسی دولت نهم و دهم چیست؟
من یک کلمه کلی عرض میکنم و دیگر بیشتر از این وارد مصادیق نمیشوم. کلمه کلی این است که دولت آقای دکتر احمدینژاد در میان دولتهایی که در زمان رهبری حضرت آیتالله خامنهای حضور داشتند، بیش از بقیه از نظرات ایشان تبعیت میکند. بیش از این هم وارد مصادیق نمیشوم.
باتوجه به مسائلی که مطرح کردید، آیا فکر میکنید در آینده نزدیک شاهد رابطه با آمریکا خواهیم بود؟
بعید میدانم.
به سیاست داخلی بپردازیم. شما سالها در کسوت یک دیپلمات بودید. همواره در برهههای مختلف این احتمال مطرح بوده که شاید دکتر ولایتی کاندیدای ریاستجمهوری شود. اما شما بیشتر سعی میکردید کسوت دیپلماتیک خود را حفظ کنید؛ یا در آخرین دقایق میگفتید نمیآیم، یا میگفتید از ابتدا چنین مسالهای مطرح نبوده یا اینکه میگفتید نظرم تغییر کرده است. در انتخابات ریاستجمهوری نهم، یک باره آماده و مهیای پوشیدن ردای ریاستجمهوری شدید. چطور شد به این تصمیم رسیدید؟ اصولگرایان کاندیداهای متعددی داشتند اما شما رسما ستادهای انتخاباتیتان را هم تشکیل دادید...
برخی فکر میکنند که ظرفیتی در برخی افراد برای کاندیداتوری ریاستجمهوری یا نمایندگی مجلس وجود دارد. این مساله در میان خواص جامعه و همچنین عامه مردم به حدی میرسد که شاید برای آدم یک تکلیفی ایجاد کند. شاید بتوانیم به نوعی نام این را ادای تکلیف بگذاریم.
برخی از منتقدان، معتقدند در همان برهه آقای دکتر ولایتی وارد صحنه انتخابات شد تا مدل شورای هماهنگی تغییر کند. یعنی از اول هم قصد کاندیداتوری در انتخابات را نداشتید بلکه میخواستید بازی شورای هماهنگی را تغییر دهید تا آقای هاشمی وارد عرصه انتخابات شود.
نه قسمت اول این حرف درست است و نه قسمت دوم آن. من نه میخواستم برنامه شورای هماهنگی را تغییر دهم و نه میخواستم برای حضور آقای هاشمی زمینهسازی کنم.
بگذریم. در انتخابات ریاستجمهوری دهم ما شاهد اتفاقات کمسابقهای بودیم. اتفاقاتی که در برخی برهههای پس از انقلاب مانند ماجرای بنیصدر رخ داد، شاید اصلا با فتنه پس از انتخابات 88 قابل مقایسه نباشد. شما به عنوان سیاستمداری که سالها در عرصههای مختلف حضور داشتید، فکر میکنید چرا نظام با چنین مسائلی روبهرو شد؟
عوامل این حوادث را میتوان به دو دسته تقسیم کرد؛ عوامل داخلی و خارجی. علل و عوامل خارجی هم به دو دسته تقسیم میشوند؛ عوامل عمومی و عوامل اختصاصی جمهوری اسلامی ایران. بنای عمومی کشورهای غربی در این برهه یعنی بعد از فروپاشی شوروی، این بود که در دنیا «دموکراسی هدایتشده» در کشورهای مختلف ایجاد کنند. یعنی هم دموکراسی باشد و هم حکومتها مستقل نباشند. در حقیقت میخواهند بهگونهای باشد که حکومتها هم بر اساس دموکراسی روی کار آمده باشند و هم از لحاظ تصمیمگیریهای سیاسی و بینالمللی مستقل نباشند. تا پیش از این، غربیها از ترس ظهور کمونیسم به عنوان یک مجموعه متحد فعالیت میکردند که بعد از جنگ دوم جهانی پیشتازشان آمریکاییها بودند. کودتا میکردند؛ به عنوان مثال مائوئیستها در فیلیپین فعالیت میکردند و غربیها فرمینال مارکوس را به عنوان یک ژنرال آوردند که کودتا کرد و حکومت را در دست گرفت. دهها ژنرال نظامی را در آفریقا و آمریکای لاتین با کودتا روی کار آوردند. حتی در ایران هم دست به کودتا زدند و ژنرال زاهدی را به ریاست دولت رساندند و دکتر مصدق را سرنگون کردند. همه این کارها برای جلوگیری از نفوذ کمونیسم صورت میگرفت.
بعد از اینکه کمونیسم عملا از صحنه سیاسی جهان کنار رفت، غربیها به فکر دموکراسی هدایت شده افتادند که کشورها حکومتهایشان به صورت مستقل شکل نگیرد. طراحی انقلابهای مخملی هم بخشی از طرحهایشان بود که نمونههایش را در اوکراین، گرجستان و قرقیزستان شاهد بودیم. حتی در لهستان هم در آستانه فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، اولین نمونه دموکراسی هدایت شده توسط حزب تحت رهبری لخوالسا ظهور پیدا کرد. هواداران این حزب، در آستانه فروپاشی شوروی، شورشی را از بندر «گدانسک» آغاز کرده و سرانجام اولین دموکراسی هدایت شده را حاکم کردند. ضمن اینکه مردم در انتخابات شرکت کردند و رای دادند اما حکومتی روی کار آمد که کاملا مطیع آمریکاییها بود.
در اوکراین و گرجستان هم آمریکاییها دخالت کردند. سیر تحولات شوروی سابق را مشاهده کنید؛ روزی که آقای گورباچف به دبیرکلی حزب کمونیست انتخاب شد، بعدها اخباری منتشر شد که نشان میداد خانم تاچر نخستوزیر اسبق انگلیس با فاصله 24ساعت گزارش کوتاهی برای آقای ریگان فرستاد و مشخصات گورباچف را در آن درج کرد. سیستم اطلاعاتی MI6 آقای گورباچف را دنبال کرده و خصوصیات شخصی و ویژگیهای روحی او را کشف کرده بود. غربیها روی خصوصیات روحی و ضعفهای او و ضعفهای خانوادگیاش تکیه کردند. به عنوان مثال زمانی که خانم گورباچف به لندن سفر میکرد، ماموران MI6 همراه او میرفتند و برای او پالتو پوست و چیزهای دیگری که نیاز داشت تهیه میکردند. یعنی از طریق همسرش در او نفوذ کرده بودند.
این مقدمه فروپاشی شوروی بود. یعنی اگر هم قرار بود شوروی از هم پاشیده شود، آقای گورباچف این اتفاق را سرعت بخشید. در واقع نفوذ بیگانه در این امر موثر بود. البته ما از فروپاشی یک حکومت کمونیستی استقبال میکنیم. خود شوروی در زمان ریاست آقای گورباچف از قربانیان انقلاب مخملی بود. آن زمان روزگار ابرقدرتی روسها بود اما امروز خود مسکو هم قبول ندارد یک ابرقدرت است. همانطور که حضرت امام(ره) پیشبینی کرده بود، سرانجام روزی کمونیسم به بنبست میرسید، اما وجود آقای گورباچف این فروپاشی را تسریع کرد. در چین هم فردی خردمند مانند دن شیائو پنگ به تدریج استحالهای در درون حزب کمونیست چین ایجاد کرد، بهگونهای که در دوره او حزب کمونیست دیگر حزب دوره مائو نبود. اما چین مانند شوروی سابق دچار فروپاشی نشد.
همین سناریو را برای ایران تدارک دیده بودند؛ گروهها و افرادی که از ابتدا یا دلبسته به غرب بودند یا وابسته به غرب. اینها از ابتدای انقلاب در کشور بودند؛ اگر نبودند هم بعدها پیدا شدند. چه بسا افرادی که پیش از این انقلابی بودند اما بعد که به زندگی خوبی رسیدند، کمکم به سمت بیگانگان متمایل شدند. چراکه پایبندی به ارزشها در آنها خیلی قوی نبود که آنها را بر سر مواضع اصولیشان حفظ کند. عوامل سفارتخانهها هم در کار بودند. ارتباطات قدیمی برخی شبکههای ارتباطی میان بیگانگان در داخل کشور هم بیاثر نبود. به شبکه بهائیت نگاه کنید؛ یک سیستم سازماندهی شده از زمان محمدشاه قاجار تاکنون که همواره در خدمت بیگانگان بوده است.
شبکههای مشابه بهائیت هم کم نبودند. در هر مرحلهای افراد و گروههایی به اینها اضافه شدند تا به سال 88 رسیدیم. در فتنه 88 تنها عده کمی میدانستند چه میکنند و در فکر براندازی نظام بودند. البته نه به این معنا که شورش مسلحانه کنند چرا که میدانند امکانپذیر نیست. بلکه به صورت نرم؛ یعنی «استحاله». استحاله از درون، از خاصیت انداختن حکومت اسلامی و از اسلامیت انداختن جمهوری اسلامی. در عین حال عده کمی میدانستند که چه میکنند؛ یعنی برخی دانسته یا نادانسته، تجاهل کردند. عده زیادی هم متوجه نبودند اما زمانی که پردهها کنار رفت مشخص شد چه خطری از سر کشور گذشته است.
انتظار شما از برخی خواص چه بود؟
بگویید خواص...
اما برخی دیگر از خواص خوب عمل کردند.
مسألهای نیست؛ ما باید بگوییم معیارها چیست و سپس در این خصوص قضاوت کنیم.
براساس معیارهایی که رهبر معظم انقلاب مشخص کردند چرا برخی از خواص به این معیارها عمل نکردند و چه انتظاری از این خواص وجود داشت؟
تقسیم افراد جامعه به عوام و خواص انعکاس خوبی ندارد. بهتر است بگوییم عامه مردم و خواص مردم. در تمام جوامع هم این مساله وجود دارد. «آرنولدتویینگبی» به عنوان یک مورخ در بیان فلسفه تاریخ میگوید که «تمدن را در هر ملتی اقلیت نخبه آن ملت میسازند.» یعنی معتقد به حرکت اکثریت نیست. خواص کسانی هستند که به لحاظ تاثیرگذاری در جامعه، سهمی بیش از هر فرد از مجموعه ملت دارند.
برخی افراد هستند که کلامشان نافذ است؛ هم به دلیل موقعیت اجتماعی، هم به دلیل منطقشان، هم به دلیل رفتارشان، هم به دلیل خلقیاتشان، سیر زندگی و... اینها که در جامعه تاثیرگذارترند، خواصند. در جامعه ما زمانی که گفته میشود انتظار از خواص چیزی است که اگر بر اساس آن انتظار عمل نکنند مورد گلایه واقع میشوند، منظور خواص پایبند به مبانی جمهوری اسلامیاست؛ انتظاری که از این افراد میرود این است که زمانی که جمهوری اسلامی به این افراد نیاز دارد در مسیر مصالح جمهوری اسلامی گام بردارند نه خلاف آن.
شما فکر میکنید چرا این افراد در این مسیر گام برنداشتند؟
انگیزههای افراد متفاوت است؛ یعنی این گونه نیست که همه تحت تاثیر یک انگیزه باشند. ممکن است خوشبینانهترین شکل این باشد که بگویند استدلال ما این است که اگر ما ساکت باشیم، به سهم خود از اظهارنظرهای متعارض کم میکنیم و این وقایع را به سمت آرامش پیش میبرد. بعضی ترجیح میدهند کنج آرامش داشته باشند و بهگونهای حرکت کنند که از هیچ طرفی مورد هجوم قرار نگیرند. یعنی حوصله تحمل فشارها و انتقاد را ندارند. شما اگر در حوادث و فتنهها موضعگیری صریح داشته باشید، عدهای علیه شما موضع میگیرند.
مثل خود شما...
بله، بنده موضعگیری کردم و فشارها را هم تحمل کردم. کسی که موضعگیری میکند، باید آمادگی حملات را هم داشته باشد. بالاخره این یک درگیری سیاسی است. همان طور که در درگیری نظامی انسان باید منتظر باشد که هر لحظه ترکش به او اصابت کند، در درگیری سیاسی هم باید منتظر چنین اتفاقی باشد. حالا کسی که دلش نمیخواهد ترکش بخورد، اصلا در جبهه حاضر نمیشود یعنی نوعی عافیتطلبی. این هم یک جبهه بود و جبههای مشکلتر از جبهه نظامی. وقتی در جبهه نظامی حضور داشته باشید، سربازهای دشمن به سمت شما تیر میاندازند و خاک شما را اشغال میکنند. از این رو شناخت دشمن در عرصه نظامی بسیار آسان است.
گروهی به امید آینده هستند و اینکه بتوانند بعدها طیف گستردهتری را در کنار خود داشته باشند تا در عرصه سیاسی و انتخابات رای بیشتری کسب کنند و تعارض کمتری داشته باشند. یعنی امیدوارند به کسب مقامهای سیاسی در آینده. با خودشان این طور استدلال میکنند که هر یک از گروههای درگیر مقداری زخمی میشوند و زمانی که قرار است نیروهای تازهنفس وارد عرصه شوند، ما به میدان بیاییم. فکر میکنند که اگر برای هر پستی خودشان را کاندیدا کنند، زمینه برای پذیرش آنها بیشتر است.
بعضی دیگر بدون رودربایستی اینکه عوامل بیگانه از آنها تعریف و تمجید میکنند، خوشحال میشوند. ما شاهد رادیوها، تلویزیونها و سایتهای فارسیزبانی هستیم که از خارج کشور هدایت میشوند. این رسانه ها بر اساس معیار خودشان، انسانها را دستهبندی میکنند و برخی افراد را مثبت و عدهای دیگر را منفی جلوه میدهند. این تا حد زیادی افکار عمومی را میسازد.
در حقیقت میخواهند بهگونهای باشد که خارج از مرزنشینان (چه خارجی باشند و چه ایرانیهای دلبسته به خارج) آن روزی که با رسانههای بیگانه گفتوگو میکنند از او تعریف تمجید کنند یا مفسران این رسانهها از او به عنوان یک شخصیت متعادل که در حادثهای که پیش آمده هیچ طرفی را نگرفته است، تمجید کنند. کمکم این تدابیر تبدیل به توهمات میشود.
تقریبا چند ماه از سالگرد این حوادث میگذرد. گروهی میگویند جریان فتنه آتش زیر خاکستر است. برخی هم میگویند تقریبا همه چیز فروکش کرده است. شما وقتی به عقب نگاه میکنید، ارزیابیتان از این آسیب چیست؟ چه نقاط قوت و ضعفی در برخورد با این آسیب میبینید؟
باید عرض کنم اینطور نیست که ما آسیب ندیدیم، ولی کاری که صورت گرفت کار بسیار سختی بود. بدون تعارف و مجامله عرض میکنم که اگر نگوییم برجستهترین، اما یکی از برجستهترین نقاط قوت رهبری نظام در کنترل این فتنه بود. یعنی هیچ یک از گروههای سیاسی و اجتماعی و همچنین شخصیتهای سیاسی و مذهبی موجود در کشور نه تنها به اندازه رهبری نظام نقشی نداشته، بلکه اگر هم نقشی داشتند در یک فاصله بعیدی از رهبری نظام به لحاظ مرتبه و ارزیابی و ارزش کاری بوده است. یعنی در واقع رهبری نظام فرماندهی دفاع در برابر این تهاجم نرم را خود به شخصه به عهده گرفتند و همچنان در اختیار دارند.
به نظر بنده این فتنه بعد از یک سال هنوز تمام نشده است. اکثریت کسانی که در آن زمان موضع دیگری داشتند فهمیدهاند و از ابتدا هم سوءغرضی نداشتند. بهتدریج اطراف کسانی که ستون فقرات این فتنه بودند خالی شده اما همچنان هم در داخل و هم در خارج هستند. اینها امیدوارند در مراحل بعدی کاری را انجام دهند. همانطور که در سال 78 نتوانستند و در سال 88 مجهزتر به میدان آمدند، اگر بتوانند در نوبت بعدی با تجربه 78 و 88 به میدان میآیند.
قران کریم میفرماید: «فاذا فرغت فانصب» یعنی به محض اینکه از معرکهای خلاص شدید خود را برای معرکه بعدی آماده کنید. در ابتدای تاریخ اسلام از سال دوم هجرت که جنگ بدر اتفاق افتاد تا زمان رحلت پیامبر اکرم(ص) بیش از 80 غزوه و سریه پیش آمد. امروز نوع جنگ تغییر کرده است؛ جنگ سخت و سختافزاری به جنگ نرم و نرمافزاری تبدیل شده است. اگر ما خیال کنیم که همه چیز تمام شده، این خوشخیالی است. دورتادور این کشور را آمریکاییها، ناتو و عواملشان محاصره کردهاند. اینها مثل گرگهایی هستند که منتظرند یک سستی در هدفشان ایجاد شود و به آن حمله کنند. از این رو باید آماده بود و هوشیارتر و آمادهتر هم شد.
به نظر میرسد امروز مهمترین بحثی که در مساله جنگ نرم با آن رو به رو هستیم، در حوزه فرهنگی است. در کشورهای خارجی سرمایه گذاری کلانی در عرصه تبلیغاتی و رسانهای صورت گرفته است.
فکر میکنید ما در مقابل این فعالیتها باید چه اقداماتی انجام دهیم تا از دشمن عقب نمانیم؟
کار فرهنگی، باید ابتکاری باشد نه تدافعی؛ اگر در همه حوزهها از جمله حوزه فرهنگ ابتکار عمل را در دست گرفتید، طرف مقابل وادار به انفعال میشود و میدان نبرد، زمان حمله، نوع حمله و زاویه حمله را شما انتخاب میکنید و دشمن مجبور به دفاع خواهد بود. همیشه کشور منفعل مقداری نمره منفی دارد. انفعال در برابر ابتکار تعریف میشود. ابتکار اگر هیچ دستاوردی هم نداشته باشد، حداقل فایدهاش این است که در ابتدا یک امتیاز مثبت میگیرد، انفعال هم هر قدر مدبرانه باشد از همان ابتدا نمره منفی میگیرد. زمانی رضاشاه در کشور بیحجابی را برقرار و اجباری کرد. متدینان از ترس بیحجابی فرزندانشان، دخترانشان را به مدرسه نمیفرستادند. امروز میبینیم که وزیر بهداشت ما متخصص زنان است و چادر هم بر سر دارد.
آن زمان میگفتند که حجاب دستوپاگیر است و جلوی پیشرفت خانمها را میگیرد. در حال حاضر اکثریت قریب به اتفاق مردم ما حجاب خوبی دارند. در عین حال هم بیش از 50 درصد ورودیهای دانشگاهها از خانمها هستند. پس حجاب جلوی تحصیل علم، کار و پیشرفت را نگرفته است. امروز در فرانسه، آلمان و دیگر کشورهای اروپایی از ورود خانمهای باحجاب به دانشگاهها جلوگیری میکنند. این نشان میدهد در کشورهای اسلامی خصوصا جمهوری اسلامی که مشعلدار بیداری در عصر ماست ابتکار عمل را در دست گرفتهاند. فرانسه از چه چیزی میترسد که یک خانم با حجاب اسلامی وارد دانشگاه شود؟ اینهایی که مدعی بودند ما به دنبال آزادی هستیم و هر کسی در رفتار، گفتار، لباس پوشیدن، مشی و سلوکش آزاد است مگر اینکه به آزادی دیگران لطمه بزند.
یک دختر نوجوان یا جوان اگر روسری بر سر داشته باشد چه ضرری به همکلاسی خود میزند؟ استدلالشان این است که اصول سکولاریسم در معرض خطر قرار میگیرد. مسلمانان را به تعصب در اعتقاداتشان متهم میکردند. اگر قرار باشد انسان به اصولی تعصب بورزد، اصولی که ما معتقدیم منشا خدایی دارد، تعصبپذیرترند یا اصول موضوعه توسط بشر که همین سکولاریسم است؟ خود فرنگیها اعتقاد به اطلاق ارزشهای حاکم در جامعهشان ندارند و معتقدند که هر چیزی قابل تجدید نظر است. مشخص است که مسلمانان در این حوزه ابتکار عمل را در دست دارند. اینکه در فرانسه جلوی ورود دختران محجبه را به دانشگاهها میگیرند، قدرت نیست؛ انفعال است. اگر در حوزه فرهنگی ما ابتکار را در دست گرفتیم هم از لحاظ تولید فرهنگی و هم ارسال آن به جاهای دیگر، میتوانیم امیدوار باشیم که کارهایی که از طرف مقابل صورت میگیرد کمترین تاثیر را در ما خواهد داشت.
اصولگرایان در سالهای اخیر مدلهای مختلفی را برای رسیدن به وحدت تجربه کردهاند؛ یعنی از شورای هماهنگی آغاز شد تا جبهه متحد و امروز هم با محوریت جامعتین. با توجه به شناختی که از جریانات سیاسی دارید، فکر میکنید چه الگویی برای اصولگرایان مناسبتر است و آیا این مدلی که امروز اصولگرایان به دنبال آن هستند کارآمد است؟
مواضعی که جامعه روحانیت و جامعه مدرسین اعلام کردهاند، مواضع بسیار خوبی است. به ویژه یکی از بندهای اعلامیهای که صادر شده، تاکید میکند که اصولگرایان باید یکپارچه بوده و وحدت کامل داشته باشند.
اگر مبنا همین باشد که اعلام کردهاند و خواهد بود و مشخص است که بزرگانی که این اعلامیه را صادر کردهاند با حسن نیت کامل غرضشان یکپارچگی اصولگرایان است. بنده بهطور کلی عرض میکنم هر اتفاقی از سوی هر کسی یا هر گروهی بیفتد که شکاف در اصولگرایان ایجاد کند، مضر است. حتما «چند تابلویی» در اصولگرایان مضر است. ممکن است برخی عقیده داشته باشند که ما زیر پرچم اصولگرایی میتوانیم گروههای مختلفی تشکیل بدهیم؛ یعنی هرچند مجموعهای که سلایقشان به هم نزدیکتر است یک گروه تشکیل دهند و چند گروه دیگر هم در طرف دیگر جمع شوند و گروهی دیگر از اصولگرایان باشند.
در مرحله بعد هر کدام از این زیرمجموعهها برای انتخابات مجلس و شوراها فهرست جداگانهای ارائه دهند. این مطمئنا مفید نیست. یعنی به نظر میرسد که همه خواص اصولگرا به این جمعبندی رسیدهاند و بیشتر هم خواهند رسید. از این رو میبینیم که هر کسی سخنی میگوید، از یکپارچگی صحبت میکند. اما چند پارچه شدن اصولگرایان مضر و نفس یکپارچگی مفید است. اگر اصولگرایان یکپارچه شوند احتمالا همچنان در آینده اکثریت مجلس در اختیار اصولگرایان خواهد بود.
آیا جلساتی که اصولگرایان با رئیسجمهور داشتند در همین راستا بود؟
حتما آقای رئیسجمهور هم همین تاکید را داشتند که جامعه روحانیت و جامعه مدرسین اعلام کردند. یعنی ما چیزی خلاف این ندیدیم، بلکه برعکس، تمام صحبتهای ایشان موید این محوریت است.
گفته میشود اگر جامعتین بتواند این مدل را با موفقیت پیش ببرد، در نهایت به افرادی مثل شما و آقای لاریجانی خواهد رسید. آیا در این صورت شما حضور در صحنه را برای خود حجت شرعی میدانید یا باز هم از حضور در انتخابات امتناع خواهید کرد؟
من چنین صحبتی را از شما میشنوم و نظر خاصی هم در این باره ندارم.