کد خبر: ۱۱۷۹۲۹
تاریخ انتشار : ۱۱ دی ۱۳۸۹ - ۱۸:۰۱

گفت خدایا خمینی را هدایت کن، همه صلوات فرستادند...ترسید شورش کنیم

آفتاب‌‌نیوز : آفتاب: شروع کرد به دعا کردن...خدایا ما را هدایت کن...آمین...خدایا لشکریان اسلام را پیروز کن...آمین...خدا خمینی را هدایت کن...همه صلوات فرستادند، هیچ‌کسی آمین نگفت. پیرمرد ترسیده بود شورش کنیم... 

«دوره درهای بسته» به روایت اسیر شماره 2961 نوشته علی محمد احد طجری را انتشارات روایت فتح منتشر کرده است که در آن ضمن بازخوانی خاطرات علی محمد احدی 19ساله که 8سال از دوران جوانی خویش را در اردوگاه‌های مختلف و متعدد عراق به‌سر برده، با بخشی از عملکرد جحت‌الاسلام ابوترابی ـ سید آزادگان ـ در اردوگاه‌های عراق نیز آشنا می‌شویم.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

«یک کاغذ برداشته بود، لبه‌اش را می‌کشید روی صورت بچه‌ها. می‌خواست ببیند چه کسی ریشش را از ته نزده. رسید به علی. ریش پری داشت. با آنکه دیروز صورتش را تیغ زده بود، انگار ریشش بلند بود. مقداد دستش را کشید روی صورت علی. لبخند می‌زد. گفت «بلند است». علی گفت «ببخشید. حالا می‌روم دوباره می‌زنم.» مقداد گفت «تو بلد نیستی. خودم برات می‌زنم. یادت می‌دهم.» اطرافش را روی زمین نگاه کرد. رفت آنطرف‌تر. خم شد چیزی برداشت. از آن فاصله نمی‌شد دید. برگشت. دستش یک موزائیک بود. با یک دست سر علی را گرفته بود با یک دست موزائیک را. از سمت سیمانی‌اش می کشید روی صورت علی. داد علی بلند شد. مقداد دوباره می‌کشید. علی فریاد می‌زد. ضجه می‌زد. همه درد می‌کشیدیم. علی به جایمان فریاد می‌کشید. بالاخره مقداد تمامش کرد.

موزائیک را پرت کرد گوشه حیاط. پوست و موی صورت را کنده بود. خون می‌آمد. علی هنوز ناله می‌کرد. مقداد گفت: «حالا آزادید بروید هواخوری.» هوا سرد نبود، سوز داشت...»

بنا براین گزارش، راوی این کتاب که قبل از جنگ، طلبه بوده، در مدت انتقال حجت‌الاسلام ابوترابی به اردوگاه‌های دیگر، جانشین وی بوده است و با ترفندهای بسیاری، «سالم ماندن جسمی و فکری» اسرا را که حرف اصلی حجت‌الاسلام ابوترابی بوده، در دستور کار خود قرار داده است. برگزاری مسابقات ورزشی، هنری، تدریس قرآن و ترجمه قرآن و نهج‌البلاغه از جمله برنامه‌های آشکار و مخفی در اردوگا‌ه‌های مختلف عراق بوده است.

در بخش دیگری از کتاب نیز آمده است:

«روبرویمان مفتی اعظم استان نینوا ایستاده بود، سخنرانی می‌کرد. ولی ما سرهامان را بالا نمی‌آوردیم. دائم می‌گفت جنگ بد است ما برادریم. ایران و عراق برادرند... احتیاط می‌کرد حرفی نزند بچه‌ها خوششان نیاید. پنجاه شصت سال داشت. حوصله‌اش سر رفت. دو هزار سر کچل روبرویش نشسته بودند. گفت شما حرف بزنید. سوالی اگر دارید بپرسید! منتظر شد، اتفاقی نیافتاد. شروع کرد به دعا کردن.

خدایا ما را هدایت کن...آمین...خدایا لشکریان اسلام را پیروز کن...آمین...خدا خمینی را هدایت کن...اللهم صل علی محمد و آل محمد... همه صلوات فرستادند، هیچ کسی آمین نگفت. پیرمرد ترسیده بود شورش کنیم...

گفت من که حرف بدی نزدم. خدا همه ما را هدایت کند. خدا من را هم هدایت کند. خدا پدر و مادر من را هم هدایت کند. خدا صدام را هم هدایت کند. هدایت که بد نیست. من به خمینی توهین نکردم.

دوباره همه صلوات فرستادند. محافظ‌ها و سربازها دورش را گرفتند. دعایش را تمام نکرده بود. زود بردنش بیرون. بچه‌ها می‌خندیدند...»

این کتاب که در 130 صفحه منتشر شده، ششمین کتاب از مجموعه «دوره درهای بسته» است و با قیمت 1750 تومان به بازار نشر عرضه شده است. هر یک از کتاب‌های «دوره درهای بسته» اسارت را از زبان یکی از آزادگان روایت می‌کند.

ناشران و نویسندگان کشور می‌توانند برای معرفی آثار و تازه‌های خود با نشانی Ketab@khabaronline.ir مکاتبه کنند.‬
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین