آفتابنیوز : محمدرضا پهلوي اصرار داشت كه اول توسعه اقتصادي فراگير ايجاد كند، دوم با بسط عدالت اجتماعي توده ها را به خود جلب كند و سوم روابط خارجي خود را به گونه اي سامان دهد كه باج دهي به «چشم آبي ها» نباشد.
تناقض اين سه برنامه از نيمه دوم دهه 1350 آشكار شد. رژيم شاه چون ساختار دموكراتيك و مبتني بر مشاركت مردم در امور اقتصادي نداشت، خود عهده دار و متصدي امور اقتصادي شد و با وجود آن كه به لحاظ سياسي پاره اي از اردوگاه كاپيتاليسم جهاني بود، الگوي اقتصادي خود را بر بنيان هاي شبه سوسياليستي استوار كرد. اين برنامه به صورت جبري به رشد طبقه اي از مديران انجاميد كه پس از افزايش قدرتشان در ديوانسالاري و داعيه دار قدرت سياسي هم شدند و رژيم را به چالش كشيدند.
برنامه عدالت اجتماعي رژيم نيز به گونه اي سامان يافت كه خشم بسياري از قشرهاي اجتماعي به ويژه پيروان انگاره هاي مذهبي را برانگيخت. زيرا در دل اين برنامه از نقش زنان تعاريفي تازه ارائه شد كه با باورهاي بسياري از مردم ناسازگار بود. علاوه بر اين شعبه اقتصادي عدالت اجتماعي به منابعي نياز داشت كه رژيم در اختيار نداشت و پس از ايجاد انتظارات در تحقق آن واماند.
در حوزه سياست خارجي نيز خطايي رخ داد كه با خطاهاي اقتصادي و اجتماعي در هم آميخت. رژيم شاه از سويي براي بازيگري مؤثر در منطقه به اقتدار بيروني و مشخصاً ايالات متحده نياز داشت اما براي نشان دادن چهره ملي ازخود ناچار به طرح شعارهايي بود كه برايش نتيجه معكوس داشت. فشارهاي حقوق بشري دولت جيمي كارتر رئيس جمهور وقت آمريكا به شاه حتي اگر واكنشي به اعتراض رژيم به «چشم آبي ها» نبوده باشد، بي تأثير از آن هم نبوده است.
مخالفان رژيم شاه كه بعدها به انقلابيون تبديل شدند در دهه 1340 در قالب عبارت هاي اصلاح طلبانه به شاه هشدار دادند كه روش هاي ملكداري خود را اصلاح كند اما او گوش نكرد.
بزرگترين مصلحان ناصح آن دوران امام خميني(ره) و مهندس مهدي بازرگان بودند. امام خميني(ره) از رژيم خواست كه از غربي ها به ويژه آمريكايي ها فاصله بگيرد و به آموزه هاي علما و اعتقادات مردم بي اعتنايي نكند.
بازرگان نيز شاه را از سختگيري به منتقدان برحذر داشت و حتي اين انذار را داد كه اگر راه اعتراض هاي مسالمت آميز سد شود، از درون آن جنبش هاي مسلحانه بيرون مي آيد. پيش بيني هاي اين اصلاح طلبان ناصح كمتر از دو دهه بعد درست از آب درآمد. ابتدا از درون گروه هاي سياسي مسالمت جو جريان هاي مسلح بيرون آمدند كه سال ها بر حيات سياسي ايران (قبل و بعد از انقلاب اسلامي) اثر گذاشتند و سپس مردم بر حكومت شوريدند و آن را سرنگون كردند. انقلاب معمولاً انتخاب اول ملت ها براي تغيير سرنوشت نيست و انقلابيون پس از مصلحان شكست خورده مي آيند. به همين علت انقلاب بر اثر جهل نظام مستقر و خرد منتقدان آن رخ مي دهد.
جمهوري اسلامي در 25 سال گذشته كوشيده است از اين تجربه تاريخي بياموزد كه به وقت ضرورت بين پديده هاي انقلاب و خرد، توازن ايجاد كند تا هم برنامه هاي انقلابي اش كه در چارچوب نظام مستقر اجرا مي شود به پديده اي ضدخود تبديل نشود و هم اين كه مخالفانش يكسره از روش هاي اصلاحي نااميد نشوند.
سه بار جابه جايي قدرت در ميان دو گروه عمده سياسي در ايران يعني چپگرايان و راستگرايان و يك بار حكومت فن سالاران بر ايران، نشان مي دهد كه جمهوري اسلامي تاكنون توانسته است بين انقلاب و خرد توازن ايجاد كند. اكنون كه انقلاب ايران ربع قرن را پشت سر گذاشته است برخلاف رژيم پيشين منتقد بيروني قدرتمند و متنفذي ندارد اما در درون نظام سياسي، چالشي شكل گرفته كه اگر نظم مستقر نتواند با شناسايي عوامل آن برايش چاره اي بجويد، توازن بين خرد انقلاب و بسيج ضدانقلاب، عليه انقلابيون به هم خواهد خورد. چنين مباد!