کد خبر: ۱۲۲۶۳۰
تاریخ انتشار : ۱۹ اسفند ۱۳۸۹ - ۰۲:۳۳

آرزوی بازیکن سابق تیم ملی پشت میله‌های زندان

علی اکبریان: دوست دارم برایم یک دست گرمکن استقلال بیاورند
آفتاب‌‌نیوز : آفتاب: خیلی از نامردها را شناختم. همان‌هایی که تلفن‌هایم را جواب نمی‌دهند.حیف که آن موقع دو رو برم شلوغ بود و نمی‌توانستم مرد را از نامرد تشخیص بدهم.

استاد ابراهیم افشار روزنامه‌نگار پیشکسوت ورزشی در شماره نوروزی هفته‌نامه تماشاگر، گفت‌و گوی ویژه‌ای را با علی اکبریان ستاره سال‌های نه چندان دور، استقلال، پرسپولیس و البته تیم ملی انجام داده است. مصاحبه‌ای که در زندان قزل حصار گرفته شده و در آن اکبریان از تمام زیر و بم زندگی‌اش حرف زده است. از سقف فعلی آرزوهایش که داشتن یک دست گرمکن آبی استقلال است.

*** توی سلولی که سایه‌های‌مان، ترحم لازم داشتند، وقتی اشک‌های «علی روماریو»، قطره، قطره، قطره از چشم‌های ویرانش ریخت و زیر کفش‌های غمگین ما می‌رقصید و نمی‌دانم پای کدام سرو خشکیده قزل حصار چکید، نه چشم‌های سیاه نوزادی سیاه نوزادی به یادم آمد که قهرمان وقتی در حبس بوده به دنیا آمده و هنوز نمی‌داند اسم سهرابش چیست و نه گیس‌های نقره‌ای مادری در جغرافیای کبود «نعمت‌آباد»، چشم‌هایم را سوگوار کرد؛ مادری که از وقتی فهمیده بچه‌اش در حریقی عظیم، تمام شناسنامه قهرمانی‌اش را سوزانده هنوز در کوچه‌های قدیمی آفتابی نمی‌شود. بله نمی‌شود. چون آدم‌هایی که تا دیروز او را با انگشت نشان می‌دادند و می‌گفتند که این مادر قهرمان است حالا پچپچه‌های منهدم کننده دارند. مادر بزرگ از روزی که شنیده نوه قهرمانش تا پای اعدام فقط یک جفت دمپایی و یک وصیتنامه لازم دارد قلب فندقی‌اش را گرفت و به قبرستان رفت. زندگی آتشفشانی شد پر از مذاب «دل گداز» مورفین و کرک و شیشه و بدبختی. روزنامه‌ها تیترهای‌شان را فروختند و جوانی بی‌رویا و بی‌معلم، شب‌ها همه‌اش کابوس نارفیقی‌ها و کله‌شقی‌ها را دید. و حالا چشم روشنی تمام مدیرانی که دلبندان‌شان سوز زمستان قزل حصار را ندیده‌اند و به پاگشایی تمام معلم‌های مفقودالاثر ورزش، نه کلاهی دارم که از سر بردارم و نه سیبی گندیده که شب عیدی بر هفت سین علی روماریو بگذارم. 

***

فکر می کنم متعلق به جغرافیایی جنوب تهران باشی؟ 

بله. پاسگاه نعمت‌آباد. 15 دی 1350-تهران.

وقتی وارد زندان شدی، کسی تو را شناخت؟ کسی زل زد به چشم‌هایت با تعجب بگوید: این علی اکبریان، روماریوی ایران است؟ 

آره، چند نفری که زندانی یا مامور بودند و خاطرات فوتبالی داشتند، شناختند.

هیچ وقت توی این 8 ماه حبس، توی تنهایی، زیباترین گلی که در دوران فوتبالت زده‌ای را مجسم کرده‌ای؟ 

آره. بازی استقلال-کشاورز در جام حذفی سال 74 ما یک بر صفر باخته بودیم که دقیقه 94 با یک حرکت آکروباتیک گل زدم. امیر (قلعه)سانتر کرد، ادموند اختر پاس داد و من زدم. هیچ وقت یادم نمی‌رود 20 دقیقه قبلش تماشاگران داشتند منصورخان(پورحیدری)را فحش می‌دادند. با همان گلی که زدم منصورخان در تیم ماندگار شد.آن سال در لیگ، ششم شدیم اما در جام حذفی بعد از پیروزی مقابل کشاورز، رفتیم فینال، برق شیراز را هم زدیم و قهرمان شدیم.

خب، وقتی تنها می شوی بیشتر یاد چه صحنه‌هایی می‌افتی؟ 

تنهایی معمولا خاطرات قدیمی را به یاد می‌آورد. یاد رفقای قدیم و خانواده و فامیل.

خواب آن روزهای فوتبالت را هم می‌بینی در زندان؟ 

آره، بعضی وقت‌ها هم که در زندان بازی می‌کنیم، بعضی حرکت‌ها را می‌کنم که یاد گذشته می‌افتم.

از همدوره ای هایت چه کسانی یادت می کنند؟
ستار همدانی، محمد نوازی، محسن گروسی، علی شوری، میرشاد ماجدی، هاشم حیدریو... آمدند دیدنم. از طرف پرسپولیسی‌ها هم رضا شاهرودی آمده بود. حاج مجید قدوسی و حاج آقا کریمی هم یادمان کردند.

دیدن کدام یک خیلی حال داد بهت؟ 

هر دو سری که بچه‌ها آمدند تاثیر خاصی داشت. سری دوم فکر نمی‌کردم 15-10 نفری بیایند. سری آخر هم که رضا شاهرودی آمد و کلی روحیه داد. صحبت‌هایی از قدیم کرد که جالب بود.

دوست داری وقتی شب می‌خوابی و صبح از خواب بیدار می‌شوی کدام صحنه از زندگی‌ات پاک شود؟ 

دوست دارم اتفاقی نیفتد. همه این اتفاقات خواب باشد.

یعنی هرگز بیدار نشوی؟ 

دوست دارم همه اتفاقات در خواب افتاده باشد.

اولین قراردادت یادت هست؟ چقدر گرفتی؟ 

پولی نگرفتم. من عاشق استقلال بودم. ماشین زیر پایم را فروختم و با پول خودم از پارس خودرو رضایت‌نامه‌ام را گرفتم. رضایت‌نامه‌ام را گرفتم بردم دادم استقلال. دادم به علی جباری. هیچ پولی هم نگرفتم. جباری گفت یک روز جبران می‌کنم محبت تو را. آن سال هم استقلال فوروارد خوب نداشت. یادم نیست حدود‌های 20 هزار تومان شاید بعدها دادند.

پس بهترین پولی که در عمرت از فوتبال در آوردی چقدر و کی بود؟ 

آخرین سال فوتبالم که در پرسپولیس بازی کردم. قرار بود 10 میلیون بدهند که 5 میلیونش را هم ندادند.

پروین بود؟ 

آره پروین بود. ناصر ابراهیم و محمدخانی کمک‌هایش بودند. اگر یادتان باشد آن سال پرسپولیس مشکل مدیریتی داشت.

امیر چرا نیامده پیشت؟ زنگ هم نزده حالت را بپرسد؟ 

نه. شاید در روزنامه‌ها چیزی گفته، نمی‌دانم.

آخرین بازی‌ات یادت هست؟ 

بازی جام در جام باشگاه‌های آسیا بود. با پرسپولیس رفتیم قطر، الوکره را 2-4 بردیم و یک گل هم من زدم با کریمی و استیلی.

قبلش می‌دانستی که آخرین بازی توست؟ 

نه. بعد که آمدیم تهران برای بازی برگشت پایم آسیب دید و بازی نکردم.

حالا باید جای فوتبال را با چیز دیگری پر می‌کردی. آن چیز چه بود؟ 

من سه-چهار بار به فدراسیون رفتم برای کار مربیگری. روسا را که مستقیم نمی‌شد دید. گفتند باید بروی از باشگاهت نامه بیاوری. کی به کی بود. پس برای کلاس مربیگری به نتیجه نرسیدم.

خب زندگی خرج داشت. پول از کجا می‌آمد. وقتی فوتبال قهرمان تمام می‌شود مگر نانوا و بقال و کاسب حاضرند برای اسم آدم دو تا تافتون و پفک مجانی بدهند؟
مغازه نانوایی پدرم را اجاره داده بودیم و زندگی را از همان جا تامین می‌کردیم.

تو توی فوتبال ما مرد زیاد دیدی یا نامرد؟ 

از جفت‌اش هم بود. ولی مردهایش خیلی انگشت‌شمار بودند. به هر حال در آن زمان‌ها نمی‌توانستم حس کنم مرد کیست و نامرد کیست. آن زمان‌ها سرمان شلوغ بود. ولی الان می‌فهمم تفاوت مردها و نامرد‌ها را. چرا بعضی‌ها جواب تلفن آدم را نمی‌دهند؟ همان‌ها که روزی دو رو برم بودند.

الان چند وقت هست که قزل حصار هستی؟ 

8 ماه.

اگر آقای رییس قوه قضاییه الان از در وارد شوند چه درخواستی می‌کنی؟ 

خواهش می کنم اشتباهاتم را ببخشند.

اگر قرار باشد یک نفر، فقط یک نفر را در زندگی‌ات نفرین کنی قیافه چه کسی جلوی چشم‌هایت می‌آید. 

فکر نمی‌کنم کسی را نفرین کنم.

یکی داشت می‌پرسید علی‌آقا چرا دنبال کارت نرفته؟ 

شنیدم علی آقا دنبال کارم بوده. دادگاه هم رفته.

من دلم می‌خواست در این مطلب، یک کمی هم در مورد عفو و بخشش صحبت کنیم. وقتی کلمه عفو را می‌شنوی چشمانت پر نمی‌شود؟ 

اولش این را بگویم که راستش حضورم در این زندان خیلی به من کمک کرد. حالا فکر می‌کنم چرا می‌گویند زندان چشم آدم را باز می‌کند. شرایطی را دیده‌ام که حس می‌کنم کسی که جرمی را مرتکب نشده بهتر است بیاید و زندگی در زندان را هم تجربه کند تا بعدها در زندگی‌اش موفق باشد. تا دقت کند که دیگر بلایی سرش نیاید. من هم از این زندگی تجربیاتی به دست آوردم. انشاالله اگر قسمت شد و آزاد شدم باید بروم دنبال زندگی از جنس دیگری. باید کمکم کنند که بروم توی ورزش. توی مربیگری. دنیای خودم.

رفقای تو ورزشی نبودند؟ 

شاید از طرفدارهای فوتبال بودند ولی مورد خوبی برای رفاقت نبودند. توی رشته من و دنیای من نبودند که بیایند برویم همه‌اش توی فوتبال باشیم. بیشتر برای خوشگذرانی من را انتخاب کرده بودند.

دست‌هایت چرا سوخته؟ 

اثر داروی بیهوشی است روی پوست.

وقتی وارد اینجا شدی چه حسی داشتی؟ قبلا به قزل حصار نیامده بودی؟ 

وقتی وارد خیلی دلتنگ شدم. تا حالا حبس نکشیده بودم. البته سال 75 با بچه‌های تیم ملی آمدیم اینجا برای فوتبال بازی کردن با زندانی‌ها. وقتی وارد بند شدم خاطرات آن روزها یادم آمد. به خودم گفتم خدایا چه روزهای خوبی بود. بازی‌های روزگار را از سر گذراندم که یک روز این جا آمدم به عنوان قهرمان و همه زندانی‌ها برایم هورا کشیدند و حالا خودم در انتظار ملی‌پوشان هستم که برای تشویق زندانی‌ها به اینجا بیایند. وقتی وارد بند شدم به خودم گفتم خدایا ممکن است الان زمان برگردد و من چشم‌هایم را باز کنم و فکر کنم که برای بازی دوستانه آمده‌ام و بعد از بازی به خانه‌مان بر می‌گردم. به زندگی دوباره. اما همه این‌ها  وهم‌ و خیال است و باز به دیوارها و میله‌ها و زمستان 89 و دادگاهم که شنبه آینده است فکر می‌کنم.

اگر صمیمی‌ترین رفیقت به ملاقاتت بیاید، دوست داری چه برایت سوغاتی بیاورد؟
 
یک خبر خوش راجع به عفو من را شما دادی، اگر خبر خوش تکمیلی‌اش را هم او بدهد دیگر همه چیز کامل است.

منظورم یک چیزی دنیوی است. مثلا یک توپ، یک گرمکن یا سیگار یا سیب یا مجله و... 

نمی‌دانم والله. ولی اگر یک دست لباس استقلال برایم بیاورد شادم می‌کند.

پس پرسپولیس چی؟ 

این جا پرسپولیسی زیاد است، آبی کم است.

روزی که خبر دستگیری‌ات پیچید همه کپ کردند. مطبوعات هر کدام چیزی نوشتند. یک روزنامه تیتر زد«ملی پوش سابق در یک قدمی اعدام.» هرکس چیزی نوشت. یک کلاغ را کردند چهل کلاغ. حالا خودت دوست نداری ماجرا را واقعی‌تر و شفاف‌تر بگویی؟

نوشتند 40 گرم «کرک» داشتم و موتورم دزدی. البته 40 گرم بوده کلا ولی 20 گرم کرک بوده و 20 گرم داروی ترک اعتیاد که برای دوستانم گرفته بودم. قرار بود یکی بیاید بهش بدهم. دوستم زنگ زد پرسید آماده است؟ گفتم آره. وقتی رسید گرفتنش. آگاهی شک کرد بهش و می‌بیند موتورسیکلتش دزدی بوده. من هم که آمدم گرفتنم. این چیزها چیه که می‌نویسند. فلانی لابراتور کرک داشته. این‌ها چیه. لابراتور چیه. من در خانه پدری‌ام زندگی می‌کردم و 50 نفر آدم بودیم. آنجا مگر می‌شود لابراتور راه انداخت.

آن پسره چی؟ او را هم گرفتند؟ 

بله، اما با فیش حقوقی‌اش آزاد شد. چون جرمش فقط موتور دزدی بود.

اگر یک روز این در باز شود و بیرون بیایی واقعا چه افقی را برای خودت ترسیم می‌کنی؟ 

سعی می‌‌کنم محبتی که در حقم شده را جبران کنم. سعی می‌کنم شرایطی را به وجود بیاورم که آنهایی که دنبال کارم بودند خوشحال شوند و از امداد خود پشیمان نشوند. به آنها ثابت می‌کنم که کار درستی در دستگیری از یک دردمند داشته‌اند.

پسرت چند سال دارد؟ 

من اینجا بودم به دنیا آمد.

اسمش؟ 

نمی دانم.

عجب، عجب، نمی دانی اسمش را؟ 

«ابرش» می‌گذاریم.

ابرش؟ 

فکر می‌کنم اسم یکی از سرداران ایرانی باشد.

بچه دیگری هم داری؟ 

دخترم سه سال و نیم اش است.نیوشا.

سرگرمی‌ات اینجا چیه؟ 

هفته‌ای 3 جلسه فوتبال. مسابقات دهه فجر خیلی خوب گذشت. 8 تیم داشتیم. یکی از تیم‌ها مال افغانی‌هاست. خب تفریحات‌مان فقط فوتبال است. مامورهای‌شان هم اهل فوتبالند. خوشبختانه از شانس من در واحد ما اکثریت‌شان فوتبالی هستند. گل کوچک‌بازهای خوبی هستند.

روماریوی ایران. این لقب چه حس و حالی به تو می‌دهد. 

مگر می‌شود از یاد آدم برود. همین جا هم بچه‌های فوتبالی زندان می‌گفتند.
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
انتشار یافته: ۰
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۱:۵۱ - ۱۳۹۱/۱۱/۱۰
0
0
واقعا موهای بدنم سیخ شد چشام پر اشک شده بود واسش واقعا حیف شد امیدوارم آزاد بشه وبه آغوش گرم خانواده اش برگردد.سالار از مهاباد
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین