آفتابنیوز : آفتاب: علیاکبر جوانفکر، مشاور رسانهای محمود احمدینژاد، در وبسایت خود نوشت:
بی رخ دوست مرا عشرت ایام کجاست؟
تا دلارام نباشد، دل آرام کجاست ؟
هرچند بهار است و فصل نشاط و شکوفایی، اما او دیگر شاداب و باطراوت نیست. دارد پژمرده میشود. او تندتند پیر میشود، این آخریها نفسهایش هم به شمارش افتاده است. او به عشق مولا و مرادش راه میرفت، از پا نمیافتاد، میدوید و میدوید. روستا به روستا، شهر به شهر، استان به استان، پرواز در پرواز. هر اوجی را به اوجی دیگر پیوند زد، فرشتهها او را بر بال خود بردند و آوردند. داشت به دره میافتاد خدا دستش را گرفت. به هر راهی که میرفت، دعای امام و امت بدرقهاش میکرد. خوش به حالش شده بود. ملائک همه جا حاضر بودند تا کارهای نیکش را بویژه آنجا که دست امدادش به سوی محرومان و مظلومان دراز میشد، ثبت و ضبط کنند و آن را به حساب پساندازش بریزند و از این حیث جزو معدود ثروتمندان عالم است و شاید هم ثروتمندترین.
او خسته نشد و خستگی را از مردم و آسودگی را از دشمن گرفت. ناامید نشد، یاس را از دلها زدود و سرخوردگیها را پیدرپی بر دشمن فزود. از پای نیافتاد و دیگران را به راه انداخت. دل به لطف خدا بست و دلهای نگران را با امید به عنایات حضرت حق، آرام کرد.
او ریاست را به خودش الصاق نکرد. پس برایش آسان بود که بر دستان با برکت مردم بوسه بزند. او عاشق مردم و شیفته خدمت است. ولی نعمتانش را از صمیم جان دوست دارد. افتخارش این است که نوکری آنها را میکند. دل به دل راه دارد و مردم هم او را دوست دارند، به او اعتماد دارند، یاریاش کردند، به رویش لبخند زدند، با او همراه و همصدا شدند. او به مردم قوت قلب داد و از آنها نیرو گرفت. انرژی مردم بالنده و سازنده است. میرایی ندارد. با همین انرژی بود که او توانست چرخه سوخت هستهای را تکمیل و افتخارش را به نام مردم ثبت کند.
او «سردار سازندگی» نیست اما در سازندگی و آبادانی این مرز و بوم، مردم هیچ سردار دیگری جز او را به رسمیت نمیشناسند.
او «بزرگی» را از «کوچکی» آموخته و بر بالهای فروتنی به اوج پر کشیده است. او شاگرد همان مکتبی است که حاکمیت بر قلبها را نشانهگذاری کرده است.
او خانهساز است و هزاران هزار بیخانمان را خانهدار کرده است. او برای خودش هم نه خانه بلکه لانهسازی کرده است، نه فقط در اینجا بلکه در دور دستها هم برای خود لانه ساخته است. مردم در جای جای کره خاکی او را در قلب خود جای دادهاند.
خدا او را بر قلبهای مردم مسخر کرده است. از اندونزی در جنوب شرق آسیا تا بولیوی در غرب آمریکای جنوبی، میلیونها انسان دوستش دارند. او به دلها راه یافته و جایگاهی که اینک از آن خود کرده، مرهون دوستی اش با مردم و ستیز بیامانش با قدارهبندهاست. او هربار بیباکتر از قبل به قلب دشمن زده، صفهای پشت در پشت حریف را شکافته، آرایش نیروهایش را به هم ریخته، بین آنها ولوله انداخته، ترس را بر دل خبیثترها تلانبار کرده و امیدهایشان را به یاس نشانده است. آنها نه از زور بازوی او، بلکه از آنچه در ذهن و اندیشهاش جاری است، بیمناکاند. او به استقبال خطر رفته، با تمام وجود، سینهاش را سپر کرده، تیرها را به جان خریده تا جان مولا از آسیب تیرهای خصم در امان بماند.
او اینک خیلی تنهاست. خیلی دل نگران است. او به همه اثبات کرده است که نگران خودش و آنچه که گرگها در داخل و خارج ممکن است برسرش بیاورند، نیست. نگران از دست رفتن دستاوردهای بزرگ و بیشماری است که با همت بلند او و دولتمردانش، با حمایتهای بیدریغ ولی زمان و با پشتیبانی دلسوزانه مردم، عاید نظام اسلامی شده است. او نگران آن است که با به صحنه آمدن ناخودیها و فرصتطلبان مضمحل شدهای که اینک خود را بازسازی کردهاند، حرکت پویای انقلاب متوقف شود و خدای ناخواسته او را وادار کنند راههای طی شده را به عقب بازگردد.
او دریافته است که اغیار به کمین نشسته، میخواهند به زانویش در آورند، او را بشکنند، خردش کنند و از اثرگذاری بیندازند. او نگران خودش نیست. میگوید که اگر فرو بریزد، تیرها از هرسو، مولا را نشانه خواهند رفت.
او دردمند است، گویا خاری در گلویش فرو رفته است. نه میتواند آن را فروبرد و نه میتواند آن را برون کشد. از توهینهای ناجوانمردانهای که به نام دفاع از دین و انقلاب نثارش کردهاند، دلش به درد آمده است. قلبش را شکستهاند. میگوید که پس از سالها نوکری مردم و حرکت بر مدار ولایت، به ضدیت با انقلاب و رهبری متهم شده است. همکارانش را فراماسونر و منحرف خواندهاند و او زانوی غم بغل کرده است. کسانی که باید زبانهایشان به مدح و ثنا باز شود، زشتگویی و لعن و نفرین را نثار یاران وفادارش میکنند!
با این وجود، همه او را میشناسند. او سرانجام بر دلمردگیها غلبه میکند، نامرادیها را به فراموشی میسپارد ، یاعلی میگوید، دست در دست مولا میگذارد، برمیخیزد، غبار غم را از دل میزداید، دست نوازشگر آقایمان، جانی دوباره به او میبخشد. به راه میافتد، او مرد این راه است. گامهایش را استوار به پیش برمیدارد. خوابهایی که فتنهانگیزان در داخل و خارج دیدهاند، آشفته خواهد شد. او سرباز است، آمده است تا در این راه سر ببازد. اینک دستان محبتآمیز پدر او را میخواند و لحظه آن رسیده است که فرزند، خود را به آغوش گشوده پدر اندازد. او تنها نیست. سایهسار مولا بر سر او گسترده است.
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز به جز فکر توهم کاری هست
من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود
جان و سر را نتوان گفت که مقداری هست