آفتابنیوز : در هنگامهاي كه هاشمي رفسنجاني درباره اميركبير ميخواند و مينوشت. گفتمان غالب در جهان سياست بهويژه فضاي پيرامون ايران درگيرودار عبور از عصر ترقيخواهي و احياي ارزشهاي مبارزاتي به سوي عدالتخواهي انقلابي بود.
گروهي از عدالت طلبان جهان در آمريكاي لاتين و آسيا با الهام از انگارههاي چپگرايانه روسي و چيني درپي آن بودند كه طرحي نو در اندازند. اعراب خاورميانه نيز پيرامون ناسيوناليسم ناصري و اصلاحطلبي اخوان المسلمين در صدد رستاخيز اجتماعي بودند. تأثيرپذيري هاشمي رفسنجاني از اين گفتمان غالب دهههاي 1950 و 1960 در تقديم نامه اول كتاب «اميركبير يا قهرمان مبارزه با استعمار» به روشني ديده ميشود. او پيش از شروع پيشگفتار كتابش مينويسد: «تقديم به تمام مسلماناني كه از ضعف و انحطاط كشورهاي اسلامي رنج ميبرند و آرزوي عظمت و مجد اسلام و مسلمين وجودشان را مسخر كرده و با اخلاص و فداكاري در راه تجديد جلال و شكوه اسلام و نجات مسلمين از بند استعمار و استثمار به پيكار برخاستهاند.»
رسالتي كه هاشمي رفسنجاني در نگارش كتاب اميركبير براي خود قائل بود، خويشاوندي وي را با گفتمانهاي متوالي «ترقيخواهي» و «عدالت طلبي» در جهان سوم آن روزگار، نشان ميدهد. اين شيوه تفكر و عمل سياسي در دهههاي 1970 و بخشي از دهه 1980 هم بر جهان حاكم بود.
دوران گذار جهان از ترقيخواهي و عدالتطلبي به دوران جديد، مقارن شد با پيروزي انقلاب اسلامي در ايران. هاشمي رفسنجاني در دهه اول انقلاب ايران به فراست دريافت كه اعصار ترقيخواهي و عدالتطلبي (نه به مفهوم عام بلكه از منظر رويكرد سياسي به تحولات) روبه پايان است و صداي پاي دگرگوني شنيده ميشود. به همين علت و با وجود آنكه در آن دوران هنوز مسؤوليت اجرايي نداشت در مقام رئيس مجلس، معماري ترميم روابط ايران و غرب را آغاز كرد. امضاي قراردادهاي بهبود روابط با فرانسه و كانادا در سال 1367 از جمله اين اقدامها بود.
سفر به اتحاد شوروي پيشين در سال 1368 و بازهم در مقام رياست مجلس به خوبي نشان داد كه هاشمي رفسنجاني نبض سياسي زمانه خود را يافته است. دولتمردان شوروي، رئيس مجلس ايران را به تماشاي دستاوردهاي سوسياليسم بردند اما او پس از بازگشت از اين سفر از روشهاي سوسياليستي كه در آن زمان در ايران و از جمله در ميان دولتمردان جمهوري اسلامي شيوع داشت، بيشتر فاصله گرفت و با شعارهاي واقعگرايانه بر كرسي رياست جمهوري نشست. رئاليسم سياسي هاشمي رفسنجاني در دوران جديد او را برآن داشت كه در حوزه سياست داخلي بين اجزاي حكومت توازن قوا برقرار كند و هرگاه كفه يكي از جناحها چنان سنگين ميشد كه به انحصار سياسي گرايش مييافت او سنگيني خود را در كفه ديگري ميگذاشت تا توازن بازگردد. اين بازيگر كهنهكار در همه حال ميدانست كه هرگونه رفتاري كه در سياستمداران ايراني هراس «حذف شدن» ايجاد كند به راديكاليسم ميانجامد و مجال بازي متعادل را از او ميگيرد. به همين علت گاه بر برخي سياهكارهاي چشم ميپوشيد تا مصلحت بزرگ تر يعني هدايت جمهوري اسلامي به سوي خردگرايي سياسي از كف نرود. اين دغدغه، هاشمي رفسنجاني را وادار ميكرد كه به جاي فغان از نامراديها، بسترهاي پيروزي دوباره را فراهم آورد. در سالهاي 1368 تا 1376 كه رئيس جمهور بود دريافت كه ترويج آزادي، شايد با منافع كساني ناسازگار باشد و مقاومت آنان اصل حركت اصلاحي را به خطر اندازد. از همينرو، روبناها را رها كرد و به تغيير زيربناها پرداخت.
او ميدانست كه وقتي جادههاي روستايي ساخته شود، مردم با شهر و فرهنگ شهري بيشتر آشنا ميشوند؛ ميدانست كه برق، تلويزيون را بهدنبال خود ميكشد و تلفن، اطلاعت مردم را روزآمد ميكند. همچنين ميدانست كه دانشگاه آزاد با رسوخ در شهرهاي كوچك سرعت آشنايي مردم با مظاهر جديد را افزايش ميدهد. اين را هم ميدانست كه رقيبانش يا دير به اين موضوع پي ميبرند و يا اينكه قدرت اعتراض به توسعه و سازندگي را ندارند.
همين نگرش و عملكرد بود كه هفته گذشته زبان هاشمي رفسنجاني را در برابر خبرنگار روزنامه آمريكايي يو.اس.اي.تودي، روان و آماده كرده بود. خبرنگار آمريكايي در پرسشي غافلگيرانه از هاشمي رفسنجاني پرسيد جمهوري اسلامي چند جوان را كه در اينترنت كار وبلاگي ميكردند به زندان برده است» و او سريعاً پاسخ داد «با برخوردهاي تندي كه در كشور است، موافق نيستم. نيازي به تندروي نيست.
اين پاسخ هاشمي رفسنجاني كه شايد از نظر كساني كه او را ميشناسند پاسخي جسورانه و غيرمتعارف باشد نشاندهنده اين است كه او خود اميدوار شده كه حلقه سوم نگاه و عمل سياسي او يعني دموكراتيزاسيون از درون برنامه نوسازي اقتصادي عصر سازندگي، باليده است و اكنون او به راحتي ميتواند از تصميمي كه آن را نادرست ميداند فاصله بگيرد. اين نقطه بلوغ «واقعگرايي سياسي» هاشمي رفسنجاني است كه در آن دريافته است همانگونه كه گاه سكوت نشانه واقعگرايي سياسي است، گاه ديگر «گفتن» نشانه واقعگرايي سياسي است.