آفتابنیوز : آفتاب: جعفر محمدی سردبیر عصر ایران در نامه به پیرترین رفتگر شهر تهران که به دلیل گرسنگی در بستر بیماری افتاده است نوشت:
سلام پیرمرد، سلام غیرت
از دیروز که خبر بستری شدنت را خواندهام، حال و روز خوشی ندارم؛ نباید هم داشته باشم؛ وقتی خبر میآورند که بدن نیمهجان رفتگر ۷۷ سالهای را به دلیل ضعف ناشی از گرسنگی در پارک یافتهاند و به بیمارستان بردهاند، مگر میشود بیخیال بود و بدحال نبود، آن هم در پایتخت کشوری که مسئولانش راست میروند و چپ میآیند از عدالت سخن میگویند و سنگ محرومین را به سینه میزنند.
وقتی شنیدم در سن ۷۷ سالگی هنوز در خیایانها، جارو میکشی و برغم آن که پاهایت دیگر رمق ندارند، کار میکنی، یاد حکایت دوران علی علیهالسلام افتادم که پیرمردی را دید که برغم کهولت سن و رنجوری تن، کار میکند. مولا برآشفت که او در روزگار جوانی و میانسالیاش کار کرده و اینک وقت آن است که استراحت کند و سپس دستور داد از بیتالمال، برایش مستمری تعیین کنند تا پیرمرد آخر عمرش را به آسودگی سپری کند.
وای که چقدر مسئولان ما شبیه علی علیهالسلام عمل میکنند!
وقتی خواندم که ماهانه ۲۰۰ هزار تومان حقوق میگرفتی، بیاختیار یاد حرفهای معاون اجرایی رئیسجمهور افتادم که در توجیه حاتمبخشیهای دوستانش که فقط در یک قلم به یک خانم شش میلیون تومان پرداخته بودند گفته بود: این حقوقش بود.
بله پدر جان! وقتی آقایان شش میلیون شش میلیون بین رفقا تقسیم میکنند این ۲۰۰ هزار تومان هم که تو رسیده باید کلاهت را بیندازی هوا و زیر پای دهندگان و گیرندگان این رقمهای میلیونی را جارو بکشی و گلهای حاشیه بزرگراه را آب بدهی تا صبحها که میروند سرکارشان، روحیهشان باز شود برای خدمتگزاری!
میدانی مش عبدالله مرحومی؟! میدانی چرا گرسنگی کشیدهای؟ برای این که پولی که حق تو بوده را صرف قراردادهای میلیاردی خودشان کردهاند. فقط در یک قلم، به یک شرکت خودی در کیش که دو روز از تأسیس آن میگذشته، ۵ میلیارد تومان جرینگی دادهاند و تازه جالب اینجاست که آنقدر هول برشان داشته بوده که زودتر این پول را به رفقا برسانند که حتی منتظر نشدهاند همان شرکت خودی، برود در بانک افتتاح حساب کند و چک را دادهاند.
راستی تا حالا پول میلیاردی دیدهای یک جا؟ من هم ندیدهام ولی میدانم ۵ میلیارد چند تا صفر دارد؛ از صفرهای حقوق تو خیلی بیشتر!
میدانم حج نرفتهای و آرزویش را داری ولی بگذار حاجی صدایت کنم که شرف داری بر کسانی که با پول تو و امثال تو به حج رفتهاند و میروند و خواهند رفت. اگر آقایان به جای این که این هنرپیشه و آن شومن تلویزیون را با پول نفت تو به حج میفرستادند، به اندازهای که از گرسنگی غش نکنی وسط پارک، به حقوقت اضافه میکردند، الان تو در بیمارستان نبودی.
حاج عبدالله! شنیدم که شبها کار میکردی و روزها در مسجد میخوابیدی؛ میدانی چرا بیسرپناه بودی؟ چون درست در همان روزهایی که تو به خادم مسجد رو میانداختی تا بگذارد جارویت را در حیاط مسجد بگذاری و خود در گوشهای از مسجد دراز بکشی، آقایانی که امانتدار پول نفت تو هستند، پریوش خانم سطوتی را از لندن به ایران آورده بودند و دو سالی را در یکی از سوئیتهای مجلل هتل ۵ ستاره لاله، با پول نفت تو، اسکانش داده بودند تا خدای نکرده به ایشان که به گفته خودش مهر بزرگی از مشایی بر دلش نشسته بود، بد نگذرد. کسی هم نپرسید که مگر تو و امثال تو، وصی و قیم این خانم لندننشین هستید که باید دهها میلیون تومان خرج اقامتش را بدهید؟ که چه بشود؟! مگر این خانم دانشمندی، سرمایهگذاری چیزی بوده است که باید این همه خرجش میشد و … آخرش هم سر از زندان در آورد و بعدش هم در رفت به همان لندن؟!
مرد باغیرت پایتخت سرزمین من که درد و بلایت بیفتد به چشمان کسانی که با نوک قلم شان میلیاردها تومان جابجا میکنند و ککشان هم نمیگزد!
تو باید هم گرسنه بمانی وقتی در سرزمینی زندگی میکنی که اگر یک روز همایشی درباره مسخرهترین و پیش پا افتادهترین موضوعات در آن برگزار نشود و کلی آدم از این رهگذر کاسب نشوند، انگار مملکت چیزی کم دارد.
تو باید هم گرسنه بمانی و آنقدر ضعفکنی که بیهوش شوی و روی زمینی که خود جارو زدهای بیفتی، در حالی که پیمانکاران پوست کلفت پارتیدار، با شهرداری قرارداد بستهاند و به اسم تو پول میگیرند و تنها درصدی از آن را میاندازند جلوی تو و تازه کلی هم باید ممنونشان باشی که اخراجت نمیکنند و نانت را نمیبرند. یک مرد هم در میان مسئولان پیدا نمیشود که برود یقه پیماندهندگان و پیمانگیرندگان را بچسبد و پول یا مفتی که میخورند را از حلقومشان بیرون بکشد تا توی پیرمرد از شدت گرسنگی، غش نکنی وسط پارک.
حاجیجان! مگر این مملکت چقدر پول دارد که هم شکم به کمرچسبیده تو را سیر کند و هم هزینه صد میلیون تومانی نمایشگاه عکس آن خانم هنرپیشه را تأمین کند؟ اگر شکم تو و امثال تو را بخواهند سیر کنند، چطور به خانم هدیه تهرانی پولهای میلیونی بدهند برای راهاندازی نمایشگاهش و بعد هم بروند و با او عکس یادگاری بگیرند و کلی هم قمپز در کنند که ما با دیدن آثار عکاسی این خانم، به یاد خدا میافتیم!
پیرمرد! پیرمرد! پیرمرد! چه بگویم که نگفتنم بهتر است. فقط میخواهم بعد از این همه آه و نالهای که در این نامه سر دادم، یک چیز بگویم که خوشحال شوی: برو خدا را شکر کن که خبر بستری شدنت به رسانهها کشیده شد و الان روی تخت بیمارستان لااقل وعدهای برنج و خورشت میخوری و الا خدا میداند الان در گوشه کدام بیابان اطراف تهران رهایت کرده بودن به جرم نابخشوندنی بیپولی.
برای شفایت دعا میکنم و آرزو میکنم مجسمهات را به عنوان تندیس غیرت و مظلومیت مقابل دفتر آقایان نصب کنند تا بلکه اندکی – فقط اندکی – خجالت بکشد و پول تو را مانند گوشت نذری بین خودشان تقسیم نکنند یا اگر هم میکنند، لااقل به تو و امثال تو، آنقدر بدهند که از گرسنگی نمیرید.
راستی! که بود که میگفت ما در این کشور حتی یک گرسنه هم نداریم؟
دستان پینه بستهات را میبوسم