آفتاب: صادق زیباکلام، استاد دانشگاه تهران دو هفته پس از درگذشت آیتالله صادق خلخالی، اولین حاکم شرع دادگاههای انقلاب یادداشتی در روزنامه شرق نوشت که شرح مواجهه و بلکه محاکمهاش توسط خلخالی در سال ۱۳۵۸ در کردستان بود.
زیباکلام آن زمان نماینده نخستوزیر وقت -مهندس مهدی بازرگان- در کردستان بود و خلخالی هم علیرغم دستوری که امام خمینی داده بودند که وی دیگر به کردستان نرود، راهی آن منطقه شد و زیباکلام را حاکمه کرد؛ هم بخاطر سفر به کردستان و هم به اتهام جاسوسی برای حزب دموکرات کردستان. زیباکلام در این یادداشت که روز ۲۰ آذر ۱۳۸۲ منتشر شد، درباره خلقیات شیخ صادق خلخالی و نسبت وی با اصلاحطلبی نیز نوشت و به آنجا رسید که: «آقای خاتمی به عنوان رئیس جمهور و چهره طراز اول اصلاحات و اصلاحطلبی و دوم خردادی، به علاوه آقای مهدی کروبی به عنوان ریاست مجلس اصلاحات هر دو در پیام تسلیتشان به مناسبت رحلت مرحوم آیت الله خلخالی به تجلیل و بزرگداشت ایشان پرداختند. میماند یک پرسش کوچک بالاخص از آقای خاتمی: اینکه محاکمات و اعدامهای مرحوم آیت الله خلخالی با کدام یک از شعارهای دوم خردادی و اصلاح طلبی که شما ظرف شش سال گذشته دادهاید همچون، جامعه مدنی، کرامت انسانی، قانونگرایی، قانونمندی، احترام به حقوق مدنی انسانها، آزادی، حقوق بشر، حقوق شهروندی و... انطباق مییابد؟»
داستان دو صادق - خلخالی و زیباکلام- اما زمانی روایت شد که شیخ درگذشته بود؛ و به گفته زیباکلام تنها پس از آن انتشار این روایت میسر شد؛ با این حال یک هفته پس از یادداشت زیباکلام، در ۲۷ آذر ۸۲ محمد خلخالی فرزند آیتالله خلخالی در مقام پاسخگویی به نماینده بازرگان و دفاع از پدر برآمد و نوشت: «جریان اصلاحطلبی یا اصلاحات در یک تداوم فراگیر ۲۵ ساله دنباله تاریخی و منطقی جریان انقلاب و شورش علیه رژیم پهلوی است و نه جدای از آن و خلخالی و عملکردش به مثابه پاسخ طبیعی میلیونها انسان تحقیر شده و قربانیان سیستمی بود که خشونتپیش بودند و فاسد و آنها که دل در این مسیر سپردند در پی طرحی نو و حاکمیتی با ماهیتی متفاوت بودند، هر چند آرمانی و دست نیافتنی.» و اینک متن کامل یادداشت زیباکلام و پاسخ محمد خلخالی:
آیتالله خلخالی و دوم خردادیها
صادق زیباکلام
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد/ بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود اندر غم عشق/ اما نه چنین زار که این بار افتاد
قبل از هر چیز بایستی توضیح دهم که من به این اصل پایبندم که نقد یک رجل سیاسی میبایستی حتیالامکان در زمانی صورت بگیرد که او میتواند پاسخ دهد. حتی در مورد مرحوم آیتالله خلخالی نیز همین اعتقاد را دارم. دستکم دو بار در زمان حیات مشارالیه مطالبی در خصوص عملکرد او نوشتم که هر بار آن مطالب درج نشد. سال گذشته زمانی که خاطرات آیتالله خلخالی چاپ شد، روزنامه «همشهری» ضمن معرفی آن کتاب مطالبی را پیرامون ایشان درج نمود. «همشهری» مدتی میشد که به معرفی چهرههای دوران انقلاب میپرداخت و از جمله شخصیتهایی که به معرفی وی پرداخت، مرحوم خلخالی بود. یادداشت مفصلی برای «همشهری» فرستادم که از چاپ آن خودداری شد. در مصاحبهام با روزنامه «کیهان» نیز مطالبی در خصوص عملکرد آقای خلخالی در کردستان گفتم که کلامی از آن مطالب در روزنامه «کیهان» به چاپ نرسید. به رغم این توضیحات و بیان اینکه آن مرحوم هیچ ارزش و اعتباری برای این دست ملاحظات سیاسی ـ اخلاقی قائل نبود، هنوز میپذیرم که ای کاش این مطالب در زمان حیات آن بزرگوار درج میشد. اما از آنجا که شخصیتهای سیاسی به هر حال بخشی از تاریخ ملتها هستند لذا نقد و بررسی آنها را نمیتوان الزاما تابعی از این دستورالعمل اخلاقی نمود، به علاوه بسیاری از شخصیتهایی که در سالهای اوج سیاسی خلخالی یعنی سالهای ۵۹-۱۳۵۸ به محاکمات و اعدامهای وی افتخار میکردند و اصرار میورزیدند که او همچنان محاکمه و اعدام نماید، خوشبختانه زنده و در میان ما هستند و قاعدتا میتوانند از اعدامهایش دفاع کنند.
یادداشت مفصلی که آقای قوچانی پس از فوت مرحوم خلخالی در «شرق» نوشته بود، بیشتر معرفی و شرح و بسط زندگی سیاسی و اعدامهای ایشان بود بدون آنکه کمترین تلاشی در جهت نقد عملکرد آن مرحوم در آن یادداشت آمده باشد. من چندان سخنی پیرامون روش قضایی خلخالی ندارم. موضوع آنقدر واضح است که حتی برای آنان که کوچکترین اهلیتی در امر قضا ندارند کمترین تردیدی نمیماند که مرحوم خلخالی به عنوان یک قاضی شرع جامعالشرایط چقدر وسواس داشت تا خون ناحق ریخته نشود؛ تا محاکمهاش منصفانه باشد؛ تا جرم و بزه انتسابی مشخص باشد؛ تا به متهم زمان و امکانات کافی برای دفاع از خود داده شود؛ تا ادله، شواهد، قرائن و امارات اثبات وقوع جرم در دادگاه یا برای دادگاه محرز شود؛ تا متهم به وکیل مدافع دسترسی داشته باشد و وکیل وی در مراحل دادرسی حضور داشته باشد تا قاضیای که معتقد باشد وقتی از نظر شرعی کسی مجرم شناخته شد، دادن آب و غذا به وی حرام است و باید مجرم بلادرنگ اعدام شود؛ یا اینکه معتقد باشد که اساسا در قوانین فقهی و اسلامی چیزی به نام وکیل وجود ندارد، پیداست که به سایر ملزومات یک محاکمه حقوقی چقدر پایبند است.
هدف من در این یادداشت صرفا بازگو نمودن سه نکته است. نکته اول پیرامون سه تن از کسانی است که مورد اتهام آن مرحوم در سال ۱۳۵۸ قرار گرفتند و محاکمه یکی از آنان حتی آغاز هم شد، اما «فرشته» نجاتی آمد و او از چنگال اعدام محتوم و در حالی که چند دقیقهای بیشتر با آن فاصله نداشت به نحو «معجزه» آسایی گریخت. شهریور ۱۳۵۸ بود و اوضاع کردستان هنوز متشنج و درهم ریخته بود. آنقدر عملکرد آقای خلخالی در کردستان آثار و تبعات منفی از خود بر جای گذارده بود که مرحوم امام خمینی صراحتا دستور داده بودند که ایشان دیگر به کردستان نروند. شیخ حسین کرمانی نماینده امام در کردستان با این شرط که خلخالی دیگر پایش را به کردستان نگذارد، نمایندگی امام را قبول کرده بود. سایر مسوولین نظام نیز با این درک که خلخالی دیگر بنا نیست به کردستان بیاید سرگرم کار بودند. معذالک و به رغم همه تصورات یک روز پیش از ظهر دو فروند هلیکوپتر در پادگان مهاباد به زمین نشستند و آقای خلخالی و همراهانش از هلیکوپترها پیاده شدند.
پس از چند فقره محاکمه و اعدام، مرحوم خلخالی به سراغ نخستین شاهد یادداشت من رفت: مرحوم شهید حاج ملا کریم شهریکندی یکی از روحانیون اهل سنت و از معدود روحانیونی که به رغم فشارهای زیادی که بر وی وارد میشد حاضر نشده بود با گروههای مسلح و معارض کُرد همکاری نماید. شخصیت وزین، مستقل و وارسته شهریکندی باعث شده بود که بنده در راستای فعالیتهایم در منطقه دست نیاز و یاری به سمت آن مرحوم دراز نمایم. برخی ارگانها و نهادهایی که در منطقه فعالیت داشتند بدون در نظر گرفتن شرایط دشوار و حساسی که مرحوم شهریکندی در آن قرار است انتظار همکاری علنی از وی داشتند و چون او بالطبع نمیتوانست با آنان همکاری داشته باشد، او را متهم به مخالفت با جمهوری اسلامی و همکاری با دموکراتها میکردند و به خلخالی هم اینگونه گزارش کرده بودند. خلخالی در بدو ورود و در انظار دیگران مرحوم شهریکندی را مورد شماتت قرار داده و اظهار میدارند که «آمدهام تا حقت را کف دستت بگذارم تا ببینی با ضدانقلاب و دموکراتها همکاری کردن یعنی چه. برو دعا کن که فقط به خلع لباس کردن و اخراجت از کردستان رای دهم.»
شاهد دومم مرحوم شهید سروان غلامحسین یارجانی افسر ملی، وطنپرست و مسلمان با شهامتی بود که پس از خروج گروههای مسلح و معارض کرد از مهاباد و استقرار مجدد دولت مرکزی در مهاباد، به ریاست نیروی انتظامی مهاباد منصوب شده بود. بزرگترین جرم یارجایی آن بود که اعتقادی راسخ داشت که پلیس جمهوری اسلامی میبایستی امین، یار و دوست مردم مهاباد باشد و نبایستی مردم از آن واهمه داشته، بلکه پلیس را میبایستی از خود و برای خود بدانند. او نیز حاضر نشده بود پارهای از خواستههای غیرمعقول برخی از نهادهای دیگر را اجابت نماید و معتقد بود که آن نوع همکاریها در بلندمدت به زیان نیروی پلیس در منطقه بود. جرم دیگر وی آن بود که اعتقاد داشت امنیت درون شهر مهاباد جزو وظایف نیروی انتظامی میباشد و هیچ ارگان و نهاد دیگری نبایستی در کار امنیت و انتظامات شهر مهاباد مداخله نماید. حاجت به گفتن نیست که از او نیز چه تصویری در نزد مرحوم خلخالی ساخته شده بود. خلخالی او را نیز به همکاری با دموکراتها و ضد انقلاب متهم نمود و با عجله اظهار داشت که قبل از محاکمهات ستارههایت را خودم یکی، یکی میکنم.
شاهد سومم صادق زیباکلام نماینده نخستوزیری در کردستان بود. اگر نافرمانی و عدم همکاری با برخی ارگانها و نهادها برای دو شاهد قبلیام اتهام «خیانت» را از جانب مرحوم خلخالی رقم زده بود، مشکل این شاهدم با آن مرحوم بسی عمیقتر و به تعبیر جامعهشناسان، ساختاری بود. چرا که او آرمانگرایی خوش خیال بود که در تپه ماهورها، دشتها و درههای کردستان به دنبال این پرسش بود که چرا در سوئیس، انگلستان یا کانادا ملیتهای مختلف با زبان و مذهب متفاوت در کنار یکدیگر به آرامی زندگی میکنند و نیازی نیست که نیروی دریایی انگلستان یا هوانیروز سوئیس یا پیاده نظام ارتش فدرال کانادا ایجاد امنیت نمایند. اما در کردستان ایران امنیت همواره در سایه توپ و تانک ایجاد شده؟ چرا اقوام مختلف در آن جوامع با صلح و آرامش در کنار یکدیگر زندگی میکنند اما در ایران اگر ارتش و سپاه نباشد، ترک، کرد، عرب، بلوچ و فارس خرخره یکدیگر را میجوند؟ چرا وقتی دولت مرکزی در سوئیس تضعیف شده یا به عللی دچار بحران میشود، بزرگراه زوریخ ـ ژنو ناامن نمیشود اما در ایران هر بار که دولت مرکزی در تهران تضعیف میشود از ارومیه به مهاباد دیگر نمیتوان رفت و آمد کرد و میبایستی با ستون نظامی آن هم صرفا در روز حرکت کرد؟
نه، انصافا شاهد سومم پروندهاش نزد مرحوم خلخالی خیلی سنگینتر بود، چرا که در آن غوغای کلاشینکف، تیربار ژ-۳ و تفنگ ۱۰۶ او فقط به دنبال واقعیت نبود بلکه در آرمانخواهی هم جلوتر رفته بود و به زعم مارتین لوترکینگ رهبر فقید مبارزان سیاهپوست امریکا به دنبال تحقق بخشیدن به رویا و سراب بود. بنابراین نه جایی در میان آنان که شعار «بژی کردستان»، «خلق کرد پیروز است، ارتجاع نابود است» را میدادند جایی داشت و نه در میان آنان که متقابلا پاسخ میدادند «دموکرات، منافق پیوندتان مبارک». اولیها او را «مامور برجسته» تشکیلات سازمان اطلاعات جدید ایران که به نام «ساواما» در کردستان شهرت یافته بود میدانستند که آمده در منطقه تا نیروهای مبارز کرد را شناسایی کند، و دومیها هم او را «جاسوس دموکراتها»، «مزدور و خودفروختهای» میپنداشتند که آمده به منطقه تا اطلاعات نظامی و محل خانههای امن سپاه را شناسایی کرده و در اختیار ضد انقلاب قرار دهد. تعجیل خلخالی سبب شد تا دو شاهد قبلی سر و کارشان به دادگاه نیفتد اما شاهد سومم در کمال بهت و ناباوریاش کارش به محاکمه کشید. آن روز بعدازظهر در دفتر سرهنگ آذری فرمانده پادگان مهاباد و در حضور افسران و مسوولان سپاه مهاباد، من به عملکرد آقای خلخالی به خصوص اتهاماتش به مرحومان شهریکندی و یارجایی اعتراض کردم و گفتم شما اساسا قرار نبوده که دیگر به کردستان بیایید. آقای خلخالی گفتند من نیام تا یک مشت... جاسوس، مزدور و منافق از پشت به انقلاب خنجر بزنند و منطقه را به امریکا تحویل دهند. گفتم چه کسی گفته که من برای دموکراتها جاسوسی میکنم؟ فرمودند چه کسی نگفته؟ حاج آقا حسنی (حجتالاسلام غلامرضا حسنی امام جمعه ارومیه)، سرهنگ ظهیرنژاد (مرحوم سرلشکر ظهیرنژاد که در آن موقع فرمانده لشکر ۶۴ ارومیه بودند)، سرگرد طالقانی (مسوول ضد اطلاعات لشکر ۶۴ ارومیه)، بچههای سپاه، همه بیخود میگویند و فقط تو درست میگویی؟ اینها چه دشمنی با تو دارند؟ مگر من قبلا چند بار به تو نگفته بودم که دیگر حق نداری به کردستان بروی (ایشان قبلا گفته بودند که حق ندارم دیگر به کردستان بروم). گفتم حکم من از طرف مهندس بازرگان رییس دولت موقت است. ایشان گفتند جرم آن امریکاییها از تو خیلی سنگینتر است.
قبل از آنکه کلام دیگری بگویم آقای خلخالی گفتند که پرونده این را بیاورید. من هنوز فکر میکردم که آقای خلخالی عصبانی است و حالا دارد یک چیزی میگوید، اما زمانی که چند لحظه بعدش یکی از همراهان آن مرحوم که صورت خود را با چفیه بسته بود پرونده نارنجی رنگی را آورده و به دست آقای خلخالی داد، عرق سردی در بدنم جاری شد و زانوانم بیاختیار به لرزش درآمدند. برای یک لحظه فکر کردم که چه تیتر جالبی در روزنامههای فردا خواهد آمد که آیتالله خلخالی نماینده نخستوزیری در کردستان را به جرم همکاری و جاسوسی برای دموکراتها اعدام کرد. بیاختیار به یاد مادرم افتادم که همیشه میگفت چرا میری کردستان کار کنی تو که کرد نیستی، نمیشه یک جای دیگری بروی به انقلاب خدمت کنی؟ مزه تلخی در دهانم ترشح شده بود و احساس میکردم نمیتوانم حرف بزنم. خواستم بنشینم اما میترسیدم، به زحمت میتوانستم بایستم.
چند لحظه پس از آن افسر بیسیم وارد اطاق شد و به سرعت به سمت آقای خلخالی رفته و چیزی در گوش وی گفت و هنوز خم شده بود که خلخالی شتابان از جای برخاسته و از اطاق خارج شد. لحظهای بعد دو هلیکوپتر حامل خلخالی و همراهان به هوا برخاستند و در افق گم شدند. هنوز زانوانم میلرزید و از شدت تعریق خیس شده بودم. هیچکس نفهمید که چه شده و چرا خلخالی با آن عجله حرکت کرد و به کجا رفت. همهمان گیج و مبهوت بودیم و هیچکس حرف نمیزد. من هیچ تردیدی ندارم که آن بیسیمچی «فرشته» بود و پیامش همان «معجزه».
با نخستوزیری تماس گرفتم و با صدایی که از فرط هیجان میلرزید به مهندس مهدی چمران گفتم آخر این مملکت صاحب ندارد. ایشان گفتند که خلخالی نمیبایستی به آنجا میآمده و دستور صریح امام است. مرحوم یارجانی همان روز استعفا داد ولی به اصرار مرحوم دکتر چمران و مهندس هاشم صباغیان (وزیر کشور) قبول کرد تا روشن شدن وضعیت بماند. به ایشان هم گفته شد که قرار شده خلخالی دیگر به کردستان نیاید.
دو، سه هفته بعد، یک شب در حدود ساعت ۱۰، مهاجمین مسلح کرد به مقر نیروی انتظامی مهاباد حمله کردند. سروان یارجانی با شهامت مقاومت کرده و تسلیم نمیشود. پیکر تیر خورده او به بیمارستان منتقل میشود اما به دلیل شدت جراحات و خونریزی زیاد فوت میشود. شهریکندی نیز به رغم فشار گروههای مسلح کرد حاضر به همکاری با آنان و همراهی با شیخ عزالدین حسینی نمیشود. او نیز سرنوشت شهید یارجانی را پیدا میکند. مهاجمین مسلح کرد با نارنجک به منزل آن مرحوم حمله میکنند و ایشان را به شهادت میرسانند.
ما هر سه از سوی مرحوم خلخالی متهم شده بودیم به همکاری با دموکراتها، مزدوری اجانب و ضد انقلاب. نکته دومی که میبایستی در مورد مرحوم آیتالله خلخالی و محاکمات اوایل انقلاب گفته شود تلاشهای زیادی بود که از سوی برخی از اعضای شورای انقلاب و دولت موقت صورت میگرفت تا جلوی آن محاکمات گرفته شود. در شورای انقلاب مرحوم شهید دکتر محمدجواد باهنر، شهید دکتر بهشتی، آیتالله موسوی اردبیلی، آقای هاشمی رفسنجانی و بیشتر و بالاتر از همه مرحوم شهید مطهری تلاش زیادی میکردند که جلوی محاکمات، بالاخص احکام اعدام دادگاههای انقلاب و آقای خلخالی گرفته شود و محاکمات در چارچوب یک قوانین و مقررات صحیحی و با حضور وکیل و با ضابطه صورت گیرد. در دولت موقت نیز مرحوم مهندس بازرگان و دکتر ابراهیم یزدی آشکارا با محاکمات خلخالی و دادگاههای انقلاب مخالفت میکردند. اما اصرار و تلاش آقای خلخالی، به علاوه حمایت مردم و جریانات سیاسی رادیکال و انقلابی (اعم از مارکسیستی و اسلامی)، دانشجویان مسلمان (دفتر تحکیم وحدت)، مطبوعات و غیره، تلاشهای اعضای میانهرو شورای انقلاب و دولت موقت را عملا خنثی میساخت. نتیجه شد آنچه که شد. وابستگان رژیم سابق اعم از سیاسی، نظامی و انتظامی در شرایطی اعدام میشدند که هیچ خطری برای انقلاب نداشتند. آنان در زمانی که رژیم شاه هنوز سقوط نکرده و در مصدر قدرت بود نتوانسته بودند کاری بکنند، چه رسد به بعد از سقوط رژیم.
نکته سوم پیرامون جایگاه و انگیزههای سیاسی مرحوم خلخالی است. واقعیت آن است که وقتی انقلاب صورت گرفت خلخالی قبل از آن پیش از دو دهه میشد که در کنار امام بود بالطبع پس از انقلاب او برای خود جایگاهی تصور میکرد. اما به دلایلی که از حوصله این نوشتار خارج است این چنین نشد. خلخالی نه به شورای انقلاب راه یافت، نه به حزب جمهوری اسلامی دعوت شد، نه در جرگه تشکیلات «روحانیت مبارز» واردش کردند و نه پست و سمت دیگری پیدا کرد. یک دلیل این وضعیت باز میگشت به شخصیت خاص ایشان و نداشتن روحیه کار دسته جمعی و همکاری با دیگران. بارها و بارها اعضای دولت موقت از مرحوم بازرگان، دکتر یزدی گرفته تا مرحوم دکتر چمران و حتی برخی از اعضای روحانی شورای انقلاب را به امریکایی و مشکوک بودن متهم میکرد. در رقابت با روحانیون دیگری که درون هرم قدرت بودند و با او همکاری نمیکردند، به بنیصدر نزدیک شد. اما با افول ستاره بنیصدر از وی فاصله گرفت.
قوچانی درست میگوید که «شیخ تنها» ماند. اما نمینویسد که ریشههای انزوای خلخالی چگونه و از کجا شکل گرفت. کشتن، قتل، اعدام و انتقام جایی در انقلاب اسلامی نداشت. به رغم تیراندازیها و بعضا کشته شدن مردم و تظاهرکنندگان به دست نیروهای نظامی و انتظامی و به رغم تبلیغات و فشار گروههای رادیکال برای مقابله به مثل و دست به اسلحه بردن و کشتن نظامیان، مرحوم امام خمینی هرگز اجازه مقابله به مثل ندادند و همواره روی شعار معروف «برادر ارتشی چرا برادرکشی» تاکید داشتند. در حالی که گروههای رادیکال انقلابی در پاسخ به تیراندازیهای ارتش در دوران انقلاب شعار «مسلسل، مسلسل جواب ضد خلق است» را میدادند، رهبران انقلاب شعار «ما به شما گل دادیم شما به ما گلوله» را ابداع کردند. چنین بود ماهیت سرشت و عملکرد انقلاب اسلامی. میلیونها نفر از مردم دنیا در طی ماههای انقلاب، تصاویر مردم ایران را دیده بودند که بدون تخریب، حمله، خشونت، خونریزی و انتقام و با دست خالی راهپیمایی میکردند. دنیا در مقابل انقلاب و مبارزات مردم ایران نگاهی حاکی از احترام و ستایش پیدا کرده بود. اما آن اعدامها نه تنها این تصویر را از میان برد بلکه خشونت را وارد گفتمان و تعاملات سیاسی جامعه ایران بعد از انقلاب نمود.
میرسیم به نکته آخر، که در حقیقت تیتر این یادداشت است: دوم خرداد و مرحوم خلخالی. آقای خاتمی به عنوان رییسجمهور و چهره طراز اول اصلاحات و اصلاحطلبی و دوم خردادی، به علاوه آقای مهدی کروبی به عنوان ریاست مجلس اصلاحات هر دو در پیام تسلیتشان به مناسبت رحلت مرحوم آیتالله خلخالی به تجلیل و بزرگداشت ایشان پرداختند. میماند یک پرسش کوچک بالاخص از آقای خاتمی: اینکه محاکمات و اعدامهای مرحوم آیتالله خلخالی با کدام یک از شعارهای دوم خردادی و اصلاحطلبی که شما ظرف شش سال گذشته دادهاید همچون جامعه مدنی، کرامت انسانی، قانونگرایی، قانونمندی، احترام به حقوق مدنی انسانها، آزادی، حقوق بشر، حقوق شهروندی و... انطباق مییابد؟
***
پدرم سه دوره نماینده مردم بود
محمد خلخالی
در تاریخ ۸۲/۹/۲۰ مقالهای با عنوان خلخالی و اصلاحطلبان به قلم دکتر زیباکلام در روزنامه شرق به چاپ رسید. اگرچه پاسخگویی به مقاله مزبور و تفسیر اتفاقات دور اول انقلاب به دلایل مختلف از عهده اینجانب خارج است، معذالک در رابطه با این مقاله وظیفه اخلاقی خود میدانم به قدر بضاعت توضیحاتی را ارایه نمایم و امیدوارم مسوولان محترم روزنامه شرق بدون دخل و تصرف نسبت به چاپ آن در شمارههای بعدی به هر نحو که صلاح میدانند، اقدام نمایند.
۱ـ آقای دکتر زیباکلام در ابتدای مقاله خود متذکر میگردند که نقد شخصیتهای سیاسی حتیالامکان میبایست در زمان حیاتشان صورت گیرد، با این وصف اگر ایشان تاکنون در این جهت اقدام نکردهاند لابد امکان آن را نداشتهاند، و اینکه چگونه بلافاصله پس از مرگ آن مرحوم این امکان برایشان فراهم شده، خدا عالم است.
۲ـ آقای دکتر زیباکلام در بخشی از نوشتارشان مدعی شدهاند که از سوی نخستوزیر وقت مرحوم مهندس بازرگان در کردستان نمایندگی و ماموریت داشتهاند، پذیرش این موضوع برای اینجانب که از نزدیک با ایشان آشنا شدهام چندان مشکل نیست. معذالک جهت اقناع افرادی که مهندس بازرگان را میشناسند و با روش و منش ایشان آشنایی دارند و اعطای نمایندگی از سوی آن مرحوم به یک جوان بیتجربه بیست و چند ساله را بر نمیتابند مزید امتنان خواهد بود که آقای دکتر مدارک حاکی از داشتن نمایندگی از سوی آن مرحوم را ارایه و پیرامون موضع ماموریت خویش و اقدامات انجام گرفته از سوی ایشان در منطقه کردستان توضیحات بیشتری ارایه فرمایند.
۳ـ آقای دکتر زیباکلام با شرح مفصل نحوه محاکمه خود به جرم جاسوسی توسط مرحوم خلخالی عنوان مینمایند که فلانی با استناد به پرونده نارنجی رنگ که حسب اطلاعات و مدارک ارایه شده از سوی لشکر ۶۴ ارومیه، اطلاعات ارتش و سپاه تشکیل شده بود، قصد محاکمه و البته اعدام او را داشتهاند که فرشته نجات به یاری ایشان آمده و باقی ماجرا... نماینده سابق نخستوزیر در کردستان مشخص نفرمودهاند که آیا اطلاعات موجود که از سوی منابع رسمی نظیر ارتش و سپاه جمعآوری شده بود مخدوش بوده و یا نحوه محاکمه وی به دور از انصاف صورت گرفته و بالاخره این سوال مطرح است که مرحوم خلخالی به غیر از مستندات موجود در پرونده نارنجی رنگ، راه دیگری در جهت رسیدگی به پرونده داشتهاند یا خیر؟ فارغ از اوصاف، شرایط و حالات استاد به هنگام محاکمه که احتمالا توأم با برخی اتفاقات ناشی از استیلای ترس بر ایشان همراه بوده و به دلیل پارهای ملاحظات استاد به آن نپرداختهاند، این سوال وجود دارد که اگر همان پرونده نارنجی رنگ محتوی همان اسناد اکنون با وجود گذشت ۲۵ سال در اختیار یک قاضی منصف قرار گیرد، آیا استاد اطمینان دارند که این بار نیز فرشته نجات به یاری ایشان خواهد شتافت؟
۴ـ نماینده سابق نخستوزیر در ادامه مقاله با شجاعت و جسارت بینظیر مدعی هستند که سران رژیم گذشته به هنگام تصدی مسوولیت مرتکب جرم و خلافی نشدهاند تا چه رسد به بعد از انقلاب، جالب اینجاست که به غیر از خاندان جلیل سلطنت و سلطنتطلبان دو آتشه و وابستگان مستقیم رژیم پهلوی آن هم با کمی ملاحظه و احتیاط تاکنون هیچ کس از شخصیتهای سیاسی و وابستگان به گروهها اعم از چپ و راست انقلابی، ضد انقلاب، موافق یا مخالف تا این تاریخ مدعی نشدهاند که هیچ یک از سران رژیم گذشته که پس از انقلاب محاکمه شدند در دوران تصدی مسوولیتشان مرتکب جرم مستوجب عقوبت نشدهاند و از این حیث باید به نماینده سابق نخستوزیر در امور کردستان تبریک گفت، مگر آنکه منظور ایشان چیز دیگری باشد. در این صورت با کمی تخفیف میتوانیم قائل به این معنی باشیم که منظور نماینده سابق نخستوزیر در امور کردستان این است که سران رژیم گذشته اگر زنده میماندند در آینده جرمی مرتکب نمیشدند و به صرف اعمال و رفتار گذشته، مجازات آنان فاقد وجاهت شرعی و قانونی بوده است. با این فرض، استاد زیباکلام فصل بدیعی در مباحثات حقوق جزا گشودهاند. به این معنی که به صرف ارتکاب رفتار مجرمانه افراد در گذشته، عقوبت و کیفر مجرمین برخلاف موازین و حقوق بشر و عین خشونت است، بلکه بر قضات محترم فرض است که به مجرمین فرصت و میدان دهند تا در صورت ارتکاب مجدد جرم از سوی آنان با رعایت موازین حقوق بشر و به دور از خشونت نسبت به مجازات مجرمین اقدام نمایند!!
۵ـ نماینده سابق اولین نخستوزیر انقلاب در ادامه مقاله مدعی شدهاند که کلیه حوادث و اتفاقات خشونتبار در کردستان صرفا به دلیل حضور خلخالی در منطقه به وقوع پیوست. مفهوم عکس این گزاره آن است که اگر خلخالی به کردستان نرفته بود هیچ یک از اتفاقات خشونتبار به وقوع نمیپیوست. به تعبیر دیگر قبل از ورود خلخالی به کردستان اصولا هیچ اتفاق قابل ذکری در کردستان به وقوع نپیوسته بود و اگر هم اتفاقی افتاد به دلیل پیشبینی کومله و دموکرات از ورود خلخالی در آینده به کردستان بوده است ولاغیر. از نظر استاد مورخ و محقق علوم سیاسی، حوادثی نظیر غارت پادگان مهاباد و مراکز نظامی به فاصله تنها چند روز پس از پیروزی انقلاب و برافراشتن پرچم استقلال در مهاباد و سایر شهرهای مناطق کردنشین، و حوادث خونبار نقده، قارنا، پاوه، مریوان، سقز و سایر اتفاقات از این دست که منجر به شهادت دهها نفر از پاکترین و شریفترین مردان ارتشی و پاسدار و حتی مردم کُرد گردید، همه و همه به دلیل آن بود که خلخالی ناشناس در آن زمان قرار بود در آینده مشهور شود و به کردستان بیاید. در غیر این صورت ممکن است نماینده سابق نخستوزیر در امور کردستان به دلیل «ماموریت ویژه» محوله به اطلاعات و مدارکی دسترسی دارند که دیگران از آن بیخبرند و یحتمل نمایندگان کومله و دموکرات در میانه کارزار و به قول خودشان ژ۳ و تیربار در نشستهای خصوصی به ایشان توضیح دادهاند که اتفاقات فوق نه از سر خصومت با رژیم جمهوری اسلامی بلکه در راستای مخالفت با رژیم سوسیالیست مردمی بعث عراق صورت پذیرفته. چه کومله و دموکرات در نظر داشتهاند عراق را ضمیمه خاک ایران نمایند و صدور دستور غارت پادگانها و مراکز نظامی و فرستادن خانواده سران کومله و دموکرات به بغداد و سایر شهرهای عراق و همچنین اجرای کمین در مسیر عبور ستونهای نظامی و به اسارت در آوردن و شکنجه و نهایتا قتل کارمندان ادارات، اعضای جهاد سازندگی، نیروهای نظامی و انتظامی همه و همه در این راستا به انجام رسیده است. افسوس که تبلیغات ارتجاع موجب شد که اقدامات مترقیانه و مواضع بیبدیل سیاسی کومله و دموکرات طور دیگری جلوهگر شد و گروههای مزبور به تجزیهطلبی و مزدوری بعث عراق متهم شدند.
۶ـ از نظر استاد دانشگاه و محقق علوم سیاسی آقای زیباکلام معیار داشتن شخصیت سیاسی و اعتبار همانا داشتن سمت دولتی از نوع انتصابی و یا عضویت در تشکلهای سیاسی و احزاب و همچنین تایید صلاحیت سیاسی فرد از سوی شورای نگهبان است و خلخالی به عنوان منتخب مجلس آن هم در سه دوره متوالی و به مدت ۱۲ سال با رأی اول و قاطع مردم قم و همچنین منتخب مردم تهران به صورت منفرد و خارج از لیست احزاب و گروهها و به عنوان نماینده مجلس خبرگان فاقد اعتبار و حاکی از تنهایی و انزوای او پس از فراغت از دادگاههاست.
۷ـ اینجانب مدتها در این اندیشه بودم که از چه رو بخش اعظم نخبگان سیاسی آنگونه که باید و شاید دل در گرو اصلاحات ندارند و تلاش شمار اندکی از آنان نیز که صادقانه در این جهت همت گماردهاند بعضا نافرجام و بیاثر مینماید. به نظرم کسانی که دغدغهای مشابه با آنچه من در ذهن دارم اگر مقاله خلخالی و اصلاحطلبان آقای زیباکلام را مطالعه فرمایند بخش اعظم ابهامات ذهنشان در این خصوص برطرف خواهد شد، در مثل فارسی داریم که اگر کسی خودش را به خواب بزند هرگز نمیتوان او را بیدار کرد، این مثل در مورد امثال آقای زیباکلام را اینگونه میتوان تعمیم داد که کسانی که قصد فراموش کردن عمدی تاریخ و گذشته انقلاب را دارند هرگز نمیتوان آنها را به یادآوری آن ترغیب کرد. استاد محترم جناب آقای زیباکلام، اینجانب که نه استاد دانشگاه هستم و نه محقق علوم سیاسی و نه مدعی تفسیر تاریخی و سیاسی، به قدر فهم ناچیز خود آموختهام که جریان اصلاحطلبی یا اصلاحات در یک تداوم فراگیر ۲۵ ساله دنباله تاریخی و منطقی جریان انقلاب و شورش علیه رژیم پهلوی است و نه جدای از آن و خلخالی و عملکردش به مثابه پاسخ طبیعی میلیونها انسان تحقیر شده و قربانیان سیستمی بود که خشونتپیش بودند و فاسد و آنها که دل در این مسیر سپردند در پی طرحی نو و حاکمیتی با ماهیتی متفاوت بودند، هر چند آرمانی و دست نیافتنی.
در توضیح بیشتر موضوع این حقیر به استاد محترم توصیه مینماید، بیانیه اعتراضآمیز فرانسوا میتران، رییسجمهور سابق فرانسه را در مورد دستاندرکاران ساخت فیلم سینمایی «دانتون» مطالعه فرمایند. با امعان نظر به توضیحات فوق به نظر میرسد، تجلیل شخصیتهای اصلاحطلب و شمار کثیری از سروران و پیشکسوتان از خلخالی نه تنها آنان را در معرض اتهام مخالفت با جریان اصلاحات قرار نمیدهد که حتی حاکی از پایبندی آنان به اصول و معرفت سیاسی است، اقدامات مرحوم خلخالی در واپسین سالهای عمر در جهت حمایت از اصلاحات و جریان اصلاحطلبی نیز در این راستا نه تنها غریب و غیرمتعارف نیست که حاکی از صداقت و افتادگی اوست و اگر مرحوم مهندس بازرگان بر این باور بود که «گذشته چراغ راه آینده است» مدعیان و پویندگان طریق او نمیتوانند با انکار گذشته انقلاب، رژیم پهلوی را تطهیر کنند و انکارکنندگان شعور جمعی و انتخاب گذشته یک ملت با توسل به هر ترفند و دسیسهای در عداد اصلاحطلبان قرار نمیگیرند. این حقیر ناچیز به شعور جسمی و انتخاب مردم ایمان دارم و آن را یگانه راه مطمئن اصلاحات میدانم و اطمینان دارم که آنها قصد فراموش کردن عمدی گذشته خویش را با جعل خاطرات مرحوم دارند، به انتخاب مردم توهین میکنند و توهینکنندگان به شعور جمعی از مردم فاصله خواهند گرفت و منزوی خواهند شد، انزوایی عمیق به وسعت تاریخ.