کد خبر: ۱۴۲۸۰۳
تاریخ انتشار : ۲۱ دی ۱۳۹۰ - ۱۳:۳۶
نامه ای از زندان

داستان تجاوزهای متعدد اعضای کومله به دوشیزه سنندجی

آفتاب‌‌نیوز : آفتاب: محمد شافعی به من تجاوز کرده بود. به من که دختر بودم. گریه کردم . خواستم خودم را بکشم اما نگذاشتند. رفتم به مقر ناوندی پیش کاک عبدالله مهتدی و موضوع را به وی گفتم اما او با فحاشی من را از دفترش بیرون کرد. من ماندم و تنهایی و بی کسی... 

طی نامه ای که از طریق فردی از اقلیم کردستان عراق به دست رسید پی به روایتی تلخ از سرگذشت دختری از سنندج بردیم که با هزاران امید و آرزو به قصد پیشمرگ شدن در گروهک کومله به اردوگاه های این گروهک تروریستی پیوسته که عاقبت با گذراندن دورانی سیاه و مورد تجاوز قرار گرفتن های متعدد سر از زندانی در سلیمانیه عراق در می آورد. 

در نامه تکان دهنده این زن که سطر به سطر آن اظهار پشیمانی و ندامت است بیانگر سرگذشت زنان و دخترانی است که فریب این گروهک تروریستی را خورده و سر از ناکجا آباد در می آورند.

زندگی و سرگذشت این زن 23 ساله آنچنان که خود آن را بازگو می کند، جز تن فروشی و بیچارگی ثمری برایش نداشته است. مادرش حین بدنیا آوردن او جانش را از دست داده است. با اینکه برای پیشمرگ شدن به اقلیم کردستان رفته اما به اتهام تن فروشی و رواج فحشاء سر از زندان در آورده است.
(ز-ع) در نامه خود که مستقیماً از زندان کانی کومای سلیمانیه ارسال شده تاکید کرده که نامه اش بدون سانسور منتشر شود.

« از زندان آسایش گشتی کانی کومای سلیمانیه این نامه را برای شما می فرستم. من زمانی که در اردوگاه کومله بودم با سایت شما آشنا شدم، از شما خواهش میکنم این نامه را عینا و بدون سانسور منتشر کنید تا همه بدانند در کومله ای که داعیه دفاع از حقوق زنان را دارند چه می گذرد و چه استفاده های ابزاری و جنسی از زنان می شود و امثال من که با هزاران امید و آرزو به قصد پیشمرگ شدن و رسیدن به دنیای بهتر وارد کومله می شویم، سر از نا کجا آبادها سر در می آوریم. 

من از پدری تهرانی و مادری سنندجی متولد شدم. از وقتی بدنیا آمدم،مادرم مرد. پدرم من را به یتیم خانه سپرد. در 6 سالگی خاله ام سرپرستی ام را به عهد گرفت. در سنندج رشته پرستاری را با موفقیت سپری کردم. بخاطر آنکه نامادری ام من را قبول نمی کرد هر روز و در منزل یکی از اقوام بودم.
یک روز که در بیمارستان مشغول پرستاری بودم چند نفر را از تشکیلات مخفی کومله برای معالجه به بیمارستان ما آوردند. در حین معالجه و درمان مجروحین پیشمرگ، با آنها هم صحبت شدم و با تشکیلات مخفی کومله ارتباط پیدا کردم. بعد از چند ماه،اطلاعات ایران به فعالیت های من پی بردند و دستور دستگیری من را صادر کردند. قبل از دستگیری در سال 2005 از سنندج فرار کرده و خود را به کمپ (اردوگاه) کومله در زرگویزله در نزدیکی شهر سلیمانیه عراق رساندم. در آنجا به من گفتند که تو در سنندج بیشتر به درد ما می خوری و به سنندج برگرد و برای ما کار کن. به جای این خدمت تو ما تو را به اروپا می فرستیم. 

بعد از چند ماه حضور در اردوگاه کومله مهتدی با خودم قرار گذاشتم تا برای انجام کار مخفی کومله به ایران برگردم. این بار مامورین اطلاعات من را دستگیر کردند و مدت یک ماه و نیم زندانی شدم.
پدرم بخاطر آنکه بازرگان و تاجر شناخته شده ای بود با مبلغ ضمانت 40 هزار دلاری من را از زندان بیرون آورد و گفت تنها مدت چند روزی پیش خودم باش و تو را بعدش به اقلیم کردستان بر می گردانم. در فرصتی که به وجود آمد به شرط اینکه به زرگویز برنگردم و با کومله نباشم به سلیمانیه برگشتم. بعد از مدتی به زرگویزله برگشتم. 

در اردوگاه کومله یکی از اعضای کمیته مرکزی بنام محمد شافعی، من را به خانه اش دعوت کرد، و از من خواست تا شام را با او بخورم. او اظهار می داشت تو برای ما قابل احترامی چون تشکیلات مخفی ما بوده ای! برایم شربت آورد. اما خوردن شربت همانا و بیهوشی من همانا! ..... او به من تجاوز کرده بود.

محمد شافعی به من تجاوز کرده بود. به من که دختر بودم. گریه کردم . خواستم خودم را بکشم اما نگذاشتند. رفتم به مقر ناوندی پیش کاک عبدالله مهتدی و موضوع را به وی گفتم اما او با فحاشی من را از دفترش بیرون کرد و گفت تو نمی توانی اعضای کمیته مرکزی من را بدنام کنی!!! گه خوری،غلط کردی، .... و خلاصه هر چه از دهنش در آمد به من گفت.من ماندم و تنهایی و بی کسی.

در اردوگاه دختری بنام (ه) که با یک پسر پیشمرگ در همان اردوگاه ازدواج کرده بود با رفیق من شد. با آنها رفت و آمد داشتم. از طریق این رفت و آمد ها با یکی از رفقای همسر (ه) که از دوستان نزدیک محمد شافی بود آشنا شدم. او با من زمینه دوستی ریخت اما نمی دانستم او نوچه همان شخصی است که به من تجاوز کرده بود. این پسر اسمش (ش) بود. ما دو سال با هم ارتباط داشتیم. از من خواستگاری کرد و من بدون تحقیق از او فریب وعده های رفتن به اروپایش را خوردم و با او ازدواج کردم. غافل از اینکه او در سلیمانیه هم زن داشت هم بچه. وقتی موضوع را فهمیدم که او زنش را به اردوگاه آورد. زنش وقتی موضوع را فهمید خودش را سوزاند و کشت.

کومله ادعا کرد او روانی بوده! و بیماری داشته! و این مسئله پرده پوشی شد. روزی همین پسر من را به منقطه کوه ازمر در سلیمانیه برد و به من شربت داد از همان شربتی که محمد شافعی به من داده بود.
وقتی شربت را خوردم باز هم بیهوش شدم و وقتی باز بیدار شدم این بار دیدم توسط چند تن از پیشمرگان کومله مهتدی بصورت گروهی مورد تجاوز قرار گرفته ام. احساس شرم می کردم از خودم بدم می آمد ماه ها گذشت،یک روز من را به بیمارستان بردند تا بچه 7 ماهه ام را بدنیا بیاورم. بچه ای که چند پدر داشت. اما این بچه در حین زایمان مرد. در بیمارستان ولاده سلیمانیه از من درخواست عقدنامه کردند، نداشتم. برای همین من را دستگیر کردند و کومله خودش را به کوچه علی چپ زد و برای آزادی ام قدمی برنداشت. بعد از مدتی آزاد شدم.

چند روز بعد از آن ماجرا و زندانی شدنم، همسرم دو تن از رفقای پیشمرگش را به خانه مان در اردوگاه آورد و به من گفت لباس های زیبا بپوشم تا با دوستانش به بیرون بروم و تفریح کنیم. من را عقب ماشین نشاند و خودش رانندگی می کرد. در حین رفتن بودیم که یکی از دوستان پیشمرگ همسرم نزدیکم آمد و گفت چقدرحیف شد (ش) زن زیبا و جوان اول شوهرت خودش را سوزاند. با (ش) کاسبی ما هم خراب شد. همان موقع بود که فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده و از چه قرار است. این حرف ها نشان می داد زن سابق همسرم که خودش را سوزانده بود تن فروشی می کرده و برای پیشمرگان کومله پول در می آورده است.

من وقتی به ماجرا پی بردم خواستم خودم را از ماشین کومله پایین بیاندازم و فرار کنم. اما او تپانچه اش را در آورد و گفت اگر تن به خواسته های ما ندهی تو را با همین تپانچه می کشیم. با این شیوه من را نیز به همان مسیری بردند که خودشان می خواستند. هر شب من را وادار به خود فروشی با مردان غریبه می کردند. هر روز یک جا تن فروشی می کردم. می گفتند پول این کار صرف کومله می شود. باید به کومله کمک کنی هر کس توانایی دارد و توانایی تو در بدنت است!

یک شب زن دیگری را آوردند و گفتند این زن به مدت سه ماه با تو در این خانه زندگی می کند. هر چقدر گریه و داد و فریاد کردم فایده ای نداشت. آن زن را به اتاق خواب بردند و دسته جمعی به او تجاوز کردند.
مردهای عراقی را به خانه می آوردند و ما دو تا زن نیز با تن فروشی برای کومله پول در می آوردیم. اگر سرپیچی هم می کردیم با اسلحه تهدید می شدیم . این زن تازه وارد نیز که بدش از وضعیت به وجود آمده نیامده بود هم برای خودش و هم برای من مرد می آورد. بعدها دو زن دیگری را نیز آوردند و آنها هم از پیشمرگان جدید کومله بودند و بالاخره در پایان تابستان سال 2011 میلادی آسایش سلیمانیه(پلیس) ما را دستگیر کردند.

در دادگاه زن های تن فروش کومله، در مقابل رئیس دادگاه به بی گناهی من شهادت دادند و (ز-ع) و محمد شافعی و رهبری کومله را متهم اصلی معرفی کردند. و بالاخره من به یک سال زندان محکوم شدم.

از خدا می خواهم من را ببخشد اما خدا شاهد و گواه است که کومله من را وادار به تن فروشی کرد. الان چهار ماه و نیم است که در زندان کانی کومای آسایش گشتی سلیمانیه زندانی هستم.
از ملت ایران نیز تقاضای بخشش دارم و می خواهم به من اجازه برگشت به کشورم را بدهند. من توبه کرده ام. اگر این اجازه را ندهید همین جا خودم را می کشم. 

بلافاصله پس از دریافت این نامه ، با رئیس پلیس منطقه سلیمانیه تماس تلفنی برقرار کرد تا از صحت و سقم گفته های این زن اطمینان حاصل کند. این مقام پلیس که خواست نامش فاش نشود در گفت و گو با خبرنگار ما گفت: این زن به همراه ۳ زن پیشمرگ کومله دیگر، به اتهام تن فروشی دستگیر شده اند و ز-ع به یک سال زندان محکوم شده است. و احتمالا با تخفیف مجازات روبرو خواهد شد و بزودی آزاد و تسلیم ایران می گردد.

به گزارش بولتن نیوز،این سیاه نامه افشاگری دیگری بود از جنایات گروهک تروریستی کومله که چگونه زنان مورد سوء استفاده های غیر اخلاقی قرار می دهند. امید است که با انشار این مطالب و پی به واقعیات پشت پرده و سوء استفاده هایی که از زنان در اردوگاه های کومله می شود
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین