کد خبر: ۱۴۴۲۵۵
تاریخ انتشار : ۰۹ بهمن ۱۳۹۰ - ۲۰:۳۳

كلاهبرداري 800 ميلياردي در بازار موبايل

آفتاب‌‌نیوز : آفتاب: چند روزي است كه خبر يا شايعه كلاهبرداري بزرگي كه رقم آن از 20 تا 800 ميليارد تومان نوسان داشت در بازار موبايل پيچيد و در مدت زمان كوتاهي باعث افزايش چشمگير قيمت تلفن همراه شد.

فروشندگان و فعالان بازار موبايل مدعي شدند فردي كه قرار بوده پول‌ها و حواله‌هاي آنها را به ارز تبديل كند، آن را برداشته و به كشور امارات متحده عربي گريخته‌است.پس از گذشت مدتي اما اين خبر با نوسانات نرخ ارز و اوضاع آشفته بازار دلار گره خورد و ابعاد گسترده‌تري پيدا كرد.

به گزارش روزنامه تهران امروز ابعادي كه هنوز حقيقت آن به روشني مشخص نشده‌است ولي به گفته فعالان اقتصادي اين امر تنها در بازار موبايل خلاصه نمي‌شود و شامل بازار گسترده لوازم خانگي هم مي‌شود.همچنين به گفته فعالان اقتصادي يك سر ديگر اين به اصطلاح «اختلاس» به صراف‌هاي تضمين‌شده خارج از كشور نظير صراف‌هاي ايراني فعال در دوبي وصل مي‌شود كه تبادلات ارزي آنها از سوي كشور ميزبان با مشكل مواجه شده و موجب ورشكستگي آنها شده‌است.ورشكستگي كه آنقدر گسترده بوده كه پس‌لرزه‌هاي آن بازارهاي داخل كشور را درنورديده و از آن به عنوان «اختلاس» يا كلاهبرداري بزرگ نام برده مي‌شود.

سكانس اول- خارجي - كوچه رم
ساختمان، چهار طبقه و قدیمی‌ساز است.نمای آن را سنگ‌های رگه‌دار مرمر قدیمی پوشانده که به مرور زمان رنگ آن از سفید به خاکستری گراییده‌است.با اینکه ساختمان ظاهری مسکونی دارد اما تابلو و نشان‌هایی که به دیوار پیچ شده‌اند نشان می‌دهد که از ساختمان استفاده دفتری و اداری می‌شود.در ورودی آهنی ساختمان کاملا باز است ولی پنجره‌های هر چهار طبقه بسته‌است و انگار مدت زیادی‌است که تمیز نشده‌اند.هر دو سمت ساختمان توسط اغذیه‌فروشی‌های ارزان قیمت محاصره شده و بوی روغن سرخ‌کردنی و سوسیس تمام کوچه را پر کرده‌است.به جز جوانی که موهای بلند و صافی دارد و شلوار جین مشکی تنگ به پا کرده، کسی در مقابل ساختمان نیست.او به دلیل سرمای هوا زیپ کاپشن آبی‌اش را تا زیر گردن بالا کشیده و دستهایش را در جیبش فرو کرده.رفت و آمدی در راه پله‌های ساختمان چهار طبقه به چشم نمی‌آید.کسی نه داخل ساختمان می‌رود نه از آن خارج می‌شود.جوان آبي‌پوش می‌گوید این ساختمان تا به حال اینقدر خلوت نبوده است.جوان که انگار از سرپا ایستادن و بی حرکت ماندن سردش شده از ساختمان فاصله می‌گیرد و به سمت خیابان اصلی می‌رود و زیر تابلویی که اسم کوچه روی آن نوشته شده می‌ایستد.نام کوچه یک اسم دو حرفی است.«رم»! وقتی سر کوچه می‌ایستد چشم‌هایش به مانیتور تبلیغاتی غول پیکری که روی ساختمان آن سوی خیابان نصب شده و تصاویر تبلت «گالکسی‌تب سامسونگ» را در سایز و اندازه‌ای حیرت‌آور پخش می‌کند خیره می‌ماند.

کنار مانیتور عظیمی که کل نمای ساختمان را در برگرفته اسم ساختمان با فونتی درشت به چشم می‌آید.«پاساژ علاءالدین»! جوان وقتی چشمش به اسم پاساژ می‌افتد نیش‌خندی می‌زند و می‌گوید: « تا ماه‌های پیش کار تامین حداقل نصف اجناس و گوشی‌های این پاساژ را در طبقه دوم همین ساختمان چهار طبقه انجام می‌دادند و «ک.م» سفارشات مغازه‌داران علاءالدین را تمام و کمال تحویلشان می‌داد».او که انگار از چیزی دلخور است سری تکان می‌دهد و با صدای بلند نفسش را از بینی بیرون می‌دهد.هنوز چشمانش را از روی نام «علاءالدین» جدا نکرده که دوباره به حرف می‌آید.«یک روز آمدند گفتند «ک.م» پول سفارشات را برداشته و فرار کرده.سر و صدایی درست کردند که صدایش بازار موبایل علاءالدین که هیچ، کل خیابان سعدی را پر کرد.می‌گفتند 800 میلیارد تومان به جیب زده و به دوبی فرار کرده».جوان سالهاست که همسایه «ک.م» است.او مردی است که نامش این روزها در بازار موبایل زیاد به گوش می‌رسد و اکثر موبایل‌فروشان او را به نام اختلاسگر بازار موبایل معرفی می‌کنند.شایعه‌ها در مورد او بسیار است.از اینکه او به دوبی فرار کرده؛ از اینکه دستگیر شده و زندانی است؛ برخی هم می‌گویند که شاکیان در دادگاه او شرکت کرده‌اند. به گفته جوان آبی‌پوش اما این حرف‌ها حقیقت ندارد.او می‌گوید: «ک.م» را خیلی وقت است که می‌شناسد.

در درستکاری او شکی ندارد.او حتی مدعی است که «ک.م» نه دستگیر شده و نه فراری‌است. جوان در حالی که مسیر بازگشت به کوچه «رم» را در پیش گرفته با لحنی که شک‌وتردید در آن جایی ندارد می‌گوید:«علاءالدینی‌ها می‌گویند او فراری است اما من همین امروز دیدمش که مثل همیشه ساعت 10 صبح آمد سر کارش و بعد هم رفت.او پولی به جیب نزده. برایش پاپوش درست کرده‌اند و اتهام اختلاس را به گردن او انداخته‌اند اما اصل موضوع چیز دیگری است».حرف که به اینجا می‌رسد جوان ادامه حرفش را قورت می‌دهد و ساکت می‌شود. او که از سرما نوک بینی‌اش سرخ شده و چشمانش آب انداخته به سمت یکی از اغذیه‌فروشی‌های کنار ساختمان 4 طبقه می‌رود و در میان دیگر مشتری‌ها گم می‌شود.

سكانس دوم – داخلي - پاساژ علاءالدين طبقه همكف
پاساژ علاءالدین از همیشه خلوت‌تر است و رفت‌وآمد در آن به سختی گذشته نیست.در مقابل هر مغازه 5 تا 7 مشتری ایستاده‌اند و هر از گاهی از یک سو به سوی دیگر می‌روند. در این میان گاهی مشتری داخل یک مغازه می‌رود و چند دقیقه بعد با ظاهری درهم و گرفته بیرون می‌آید.انگار که در مغازه خبر بدی را به گوشش رسانده باشند. پسری 14 - 15 ساله که شلوار پارچه‌ای مشکی پوشيده و کتانی‌های بزرگ سفیدرنگی هم به پا کرده با پدرش از مغازه‌ای بیرون می‌زند.پسرک زیپ کاپشن قهوه‌ای رنگش را بالا و پایین می‌کند و زیر گوش پدرش بهانه‌گیری می‌کند و غر می‌زند.پدر هم درست مثل پسرش شلوار پارچه‌ای مشکی رنگ به پا دارد و کفش‌هایش هم از مدل کتانی پسرش است امارنگ آن مشکی است.صورت پدر نتراشیده و خسته است و با لحنی خسته و عصبی سعی دارد که پسر را آرام کند.او در حالی که سعی دارد پسرک را از خرید گوشی همراه دلخواهش منصرف کند می‌گوید:«‌مگه نشنیدی چی گفت؟ قیمت گوشی رفته بالا.خودت دیدی که گفت یکی جنس‌ها و پولاشون و برداشته و در رفته؟ باید صبر کنیم تا یارو برگرده پولاشونو بده تا قیمت گوشی بیاد پايین بعد بیاییم برات بخریم».

پسر که انگار از حرف پدر قانع نشده روی حرف خودش پافشاری می‌کند و در مقابل مغازه دیگری می‌ایستد و از پدر می‌خواهد که وارد مغازه شود و قیمت گوشی را از فروشنده بپرسد.پدر با ابروهایی در هم گره‌خورده و صورتی که از عصبانیت برافروخته شده چشم غره می‌رود و وارد مغازه می‌شود.چهار، پنج مشتری مشغول چک‌وچانه زدن و پرسیدن قیمت از فروشنده هستند.گاهی در میان صحبت‌هایشان حرف‌هایی از گران شدن گوشی‌همراه و نوسان نرخ ارز و اوضاع به هم ریخته بازار لوازم خانگی و کالاهای دیجیتالی شنیده می‌شود. مرد از پشت ویترین مغازه نگاهی به پسرش می‌اندازد و از فروشنده‌ قیمت گوشی مورد نظرش را می‌پرسد. فروشنده بدون اینکه سرش را بالا بیاورد و نگاهی به خریدار بیندازد قیمت گوشی را يك میلیون و 100 هزار تومان عنوان می‌کند.مرد که انگار از قیمت فروشنده تعجب کرده با صدای بلندتری می‌گوید:« جناب منظورم اون گوشی پشت ویترینه؛ اشتباه نمی‌کنی؟» فروشنده با حالتی که انگار حوصله‌اش سر رفته‌است سر بلند می‌کند و با لحنی پرخاشگرانه می‌گوید:«نخیر، قیمت‌ها بالا رفته، جنس توی بازار کمه، اگر الان هم با همین قیمت نخری معلوم نیست که فردا بالاتر نرود».مرد که هنوز از دلیل افزایش قیمت لحظه‌ای تلفن همراه متقاعد نشده حرف را کش می‌دهد و می‌گوید:«یعنی از يك ساعت پیش قیمت این گوشی 100 هزار تومان بالا رفته؟

دلیلش چیست که قیمت‌ گوشی همراه اینقدر افزایش پیدا کرده؟» فروشنده دستی به سرش که از ته تراشیده شده‌است می‌کشد و با دست دیگرش گوشه سبیلش را میان انگشتش می‌گیرد و در حالی که خمیازه می‌کشد به حرف می‌آید. «آقاجان پولامون رفته اما به جاش جنسی نیومده، 700-800 میلیارد تومان کم پولی نیست، ما هم باید پول‌های رفتمون رو از یک جایی جبران کنیم.الان شما داخل هر مغازه‌ای که بروی از دست پول رفته‌اش می‌نالد».مرد با چهره‌ای ناراحت از پشت ویترین برای پسرش سری تکان می‌دهد و از مغازه بیرون می‌زند.پدر با کمی خشونت پسر را راضی می‌کند که برای خرید گوشی موبایل کمی بیشتر صبر کند.او دست پسر را می‌گیرد و همراه خود او را به سمت بیرون از پاساژ می‌کشد و همزمان به گوشی همراهش جواب می‌دهد.او به فردی که پشت خط است می‌گوید:«نه، نخریدیم، قیمت‌ها بالا رفته، اینجا هم یک نفر اختلاس کرده و پول‌ها را برداشته و به خارج فرار کرده، باید صبر کنیم تا تکلیفشان روشن شود بعد برای خرید بیاییم».

سكانس سوم - داخلي - پاساژ علاءالدين طبقه زيرين
طبقه زيرهمكف پاساژ علاءالدين مثل هميشه از طبقه همكف خلوت‌تر است.در مقابل يكي از مغازه‌ها كه برگه‌هاي 4 Aرا كج‌ومعوج به شيشه‌هاي خود چسبانده‌است دو مرد ايستاده‌اند و با آرامش با يكديگر صحبت مي‌كنند.روي برگه‌ها نوشته:«گوشي‌دست دوم شما را خريداريم». يكي از آنها مرد مسني‌است كه كت قهوه‌اي رنگ چرمي به تن دارد و دكمه‌هاي پيراهن سفيدش را تا بالا بسته‌است.او موهاي كم‌پشت خود را به سمت بالا شانه‌ زده‌است.يكي از دست‌هايش به سگك كمربند قلاب شده و با دست ديگرش گوشي‌همراهش را توي مشت گرفته.گوشي‌ همراه او اپل «4» است.مرد مسن به مخاطبش مي‌گويد:« بالا رفتن نرخ دلار حسابي بازار را خراب كرده، با اين شرايط نمي‌شود جنس خريد و توي ويترين گذاشت.عمده‌‌فروش‌ها هم حسابي از بازار به هم ريخته دلار سوءاستفاده مي‌كنند و جنس‌هاي قديمي خود را با نرخ جديد مي‌فروشند».مخاطب او جوان‌تر است و موهاي ژل زده‌اش زير نور ويترين برق مي‌زند.شلوار كتان خاكي رنگ به پا دارد.تيشرتش هم دقيقا به رنگ شلوارش است.او به نشانه موافقت با حرف‌هاي مرد مسن سر تكان مي‌دهد و پشت‌بندش مي‌گويد:« از صبح تا حالا دنبال 4 - 5 تا گوشي براي ويترين مغازه‌ام.اين تعداد محدود را عمده‌فروش‌ها قبول نمي‌كنند، مغازه‌هاي بالا هم كه دوست و رفيقمان بودند آنقدر قيمت‌هايشان را دست‌كاري كرده‌اند كه نمي‌شود طرفشان رفت.قضيه اختلاس بازار موبايل و پول‌هاي رفته‌شان هم شده بهانه تا با هيچ‌كس كنار نيايند».

مرد مسن به جاي خالي گوشي‌هاي توي ويترين نگاه مي‌كند و سر تكان مي‌دهد.او چشم‌هايش را ريز مي‌كند و به گوشي‌همراه اپلش نگاه
مي‌اندازد.«اين اختلاس كه بهانه بود.فقط يك نفر را بدنام كردند و از كار و كاسبي انداختند و حالا به نامش جنس گران به مردم مي‌فروشند.كساني هم كه مي‌گويند پول‌هايشان رفته و به اين بهانه گوشي‌‌هايشان را گران‌ كرده‌اند خودشان ريگي به كفششان دارند”.مرد مسن نفسي تازه مي‌كند و دوباره ادامه مي‌دهد:« سر ديگر اين داستان اختلاس هم به بازار دلار مي‌رسيد.«ك.م» كه كاره‌اي نبود.فقط واسطه ميان موبايل‌فروشان و صراف‌هاي اماراتي بود.دلار كه نرخش بالا رفت يكي از اين صراف‌ها پول‌ها را زد به جيب و همه‌چيز به
نام ك.م نوشته‌شد».

با حسرت به ويترين نيمه‌خالي‌اش چشم مي‌دوزد.چشم‌هايش را كه ميان باقي گوشي‌هاي ويترين مي‌دواند در جواب حرف مرد مسن مي‌گويد:«اختلاس كه حرف اضافي‌است.بازار موبايل به خاطر همين دلار است كه به‌هم ريخته.اين اختلاس هم ساخته دست صرافي‌هاي آن‌ور آبي بود.نمي‌شود از مغازه‌داران به خاطر گرانفروشي گلايه كرد.وقتي توان كنترل دلار از دست مسئولين خارج شده آنها هم بايد جوري جنسشان را بفروشند كه بعد بتوانند از عمده‌فروشان كه قيمت‌ها را بالا بردند جنس ويترين را تامين كنند».

مرد جوان قبل از اينكه حرفش را ادامه دهد يك مشتري وارد مغازه او مي‌شود. وقتي چشمش به مشتري مي‌افتد به سرعت حرفش را خاتمه مي‌دهد و دستش را به سوي مرد مسن به قصد خداحافظي دراز مي‌كند و وارد مغازه خود مي‌شود.مخاطبش كه به سمت پله‌هاي برقي انتهاي راهرو مي‌رود او داخل مغازه دلايل گران شدن گوشي موبايل را براي مشتري تشريح مي‌كند.در ميان حرف‌هايش كلمات «دلار و اختلاس» به وفور شنيده مي‌شود.
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین