آفتابنیوز : آفتاب: «متولد شده برای زندگی در جهنم»؛ این جملهای بود که روی بازوی مردی بلند قد و آبلهرویی که در یکی از شبهای گرم جولای 1966 به خوابگاه دانشجویان پرستاری شیکاگو حمله کرده بود به چشم میخورد. جنایت خونین این مرد مهاجم در خوابگاه نه تنها دانشجویان، بلکه مردم عادی را هم به شدت ترسانده بود و تا مدتها این واهمه در همه جا وجود داشت که مبادا خوابگاه دیگری مورد حمله این قاتل دیوانه قرار بگیرد.
به همین دلیل مقامات شیکاگو جستوجوهای گستردهای را برای دستگیری این قاتل روانی آغاز کردند و به این ترتیب پرونده حمله به خوابگاه دانشگاه شیکاگو به یکی از جنجالیترین پروندههای جنایی تاریخ آمریکا تبدیل شد؛ پروندهای که با اینکه خیلی زود به نتیجه رسید اما حتی بعد از مرگ قاتلش هم جنجالهایش به پایان نرسید و انتشار فیلم خصوصیای از این قاتل بیرحم در زندان باردیگر پرونده قتل در خوابگاه دانشجویان پرستاری شیکاگو را سر زبانها انداخت.
چهاردهم جولای 1966 هیچوقت از یاد و خاطره مردم شیکاگو پاک نمیشود؛ یک شب تابستانی که به کابوسی تمامعیار تبدیل شد. مردی مهاجم با اسلحه و چاقوی قصابی به دخترانی که در خوابگاه دانشجویان پرستاری دانشگاه شیکاگو بودند حمله کرده و شروع به بستن دست و دهان آنها کرد. بعد یکی پس از دیگری به بدترین شکل ممکن و با وحشیگری بسیار شروع به کشتن آنها کرد؛ در این جنایت هشت پرستار به قتل رسیدند.
با اینکه پرستارانی که در آن لحظه در خوابگاه حضور داشتند سعی میکردند که خودشان را در گوشهای پنهان کنند اما به جز یک نفر، هیچکدام از این دختران بیگناه موفق نشدند خودشان را از چنگال این قاتل جنایتکار نجات بدهند؛ قاتل جنایتکاری که با تحقیقات بعدی پلیس مشخص شد کسی نیست جز ریچارد اسپک؛ قاتلی که حتی پس از مرگش هم ترس از او همچنان بین مردم شیکاگو حکمفرما بود.
کودکی یک قاتل روانی
ریچارد اسپک در ششم دسامبر 1941 در کرکوود ایلینوی آمریکا متولد شد. او شش ساله بود که پدرش از دنیا رفت. بعد از مرگ پدر، مادرش دوباره ازدواج کرد و اسپک همراه خانواده جدیدش به دالاس تگزاس نقل مکان کردند. درحالیکه پدر اسپک از مسیحیانی بود که آداب مذهبی بسیار سرسختی را در خانه اجرا میکرد بعد از مرگ او با ازدواج دوباره مادر همه چیز تغییر کرد.
پدر جدید خانواده یک مرد الکلی و دائمالخمر بود و همیشه اسپک را که در آن زمان کودکی بیش نبود مورد آزار و اذیت قرار میداد. همه این شرایط بد زندگی دست به دست هم دادند تا این پسر در مدرسه به یک شاگرد تنبل تبدیل شود و هر چه بزرگتر میشد خلافهای او هم بزرگتر میشد تا اینکه اغلب رفتارهای اسپک خشونتآمیز و برای اطرافیانش خطرناک شد.
ازدواج اسپک
اسپک 20 ساله بود که با دختر 15 سالهای به نام «شیرلی مالون» ازدواج کرد. ثمره این ازدواج یک فرزند بود. زندگی خانوادگی اسپک از همان ابتدا با مشکلات بسیاری روبهرو بود و او همیشه با همسر و مادر همسرش که با آنها زندگی میکرد مشاجره داشت و حتی در این مشاجرهها آنها را کتک هم میزد.
اسپک یک بیمار روانی بود و همسرش به هیچ عنوان نمیدانست که با چه مرد خطرناکی در حال زندگی کردن است. او در این زمان به عنوان یک رفتگر به صورت پاره وقت مشغول به کار بود و گهگاهی هم از گوشه و کنار خرده دزدیهایی میکرد. هر روز که میگذشت رفتارهای جنایتکارانه اسپک شدت بیشتری پیدا میکرد تا اینکه در سال 1965 وی درحالیکه چاقو به دست داشت در یک کوچه خلوت به سمت زن عابری که در خیابان بود حملهور شد تا او را برباید. با فریادهای زن عابران متوجه او شدند و به این ترتیب اسپک دستگیر و به 15 ماه زندان محکوم شد. اسپک در زندان به سر میبرد که در سال 1966 همسرش برای همیشه از او جدا شد.
بمب خطرناک متحرک
وقتی اسپک از زندان آزاد شد یکراست به خانه خواهرش در شیکاگو رفت. حالا دیگر اسپک یک سابقهدار بود و میترسید که مبادا برای جرمهای دیگری که پیش از زندانی شدن مرتکب شده بار دیگر مورد بازخواست پلیس قرار بگیرد و اصلا برای همین بود که خانه خواهرش را برای اقامت انتخاب کرده بود.
او پس از آزادی قصد داشت به عنوان یک جاشو در کشتی کار کند اما طولی نکشید که روزهایی که در زندان گذرانده بود را فراموش کرد و بیشتر وقت خود را در کلوپها میگذراند، مشروب میخورد و از حالت طبیعی خارج میشد و با مرور جنایتهای گذشتهاش برای دیگران معرکه میگرفت و فخر میفروخت.
اسپک چند شب در میان به خانه خواهرش میرفت مدتی گذشت تا اینکه اسپک یک اتاق در یکی از هتلهای کلاس پایینشهر برای خود اجاره کرد تا دیگر به خانه خواهرش نرود و از دست سوال و جوابهای او راحت شود.وقتی اسپک، این مرد قدبلند و زشت زندگی تنهاییاش را در هتل آغاز کرد معتاد شده بود. او با اعتیاد به نوشیدنی الکل دار به یک جانی خطرناک تبدیل شده بود که هر روز به افسار گسیختگی نزدیک و نزدیکتر میشد.
اسپک در اداره پلیس شیکاگو
در سیزدهم آوریل 1966، جسد زنی به نام «مری کای پیرس» که پیشخدمت یک رستوران بود، پشت پیشخوانی که هر روز در آنجا میایستاد و به مشتریها جواب میداد پیدا شد. با کشف جنازه، نام اسپک در میان مظنونان این پرونده به چشم میخورد. پلیس شیکاگو اسپک را برای بازجویی به اداره پلیس فراخواند اما او مدعی شد که بیمار است و تعهد داد که 19 آوریل وقتی حالش بهتر شد برای بازجویی به اداره پلیس میآید. اما او در روزی که تعهد کرده بود پیدایش نشد و برای همین ماموری برای دستگیری اسپک به هتل کریستی که در آنجا اقامت داشت اعزام شد. خبری از اسپک نبود، از شواهد معلوم بود که او هتل را ترک کرده است.
در بازرسی اتاق اسپک، تعدادی از اموال مسروقهای که مفقود شدن آنها به اداره پلیس گزارش شده بود پیدا شد. در میان این اموال مسروقه، جواهرات خانم ویرجیل هاریس 65 ساله که در یکی از شبهای ماه آوریل، توسط دزدی ناشناس تهدید و مورد آزار و اذیت قرار گرفته بود نیز کشف شد.
فراری تحت تعقیب
حالا دیگر اسپک یک فراری تحت تعقیب بود و اعلامیه تحت تعقیب او روی دیوار همه ادارههای پلیس آمریکا به چشم میخورد. او که برای مخفی شدن جایی نداشت تصمیم گرفت در یک قایق حمل بار مشغول کار شود تا زیاد جلوی چشم مردم و مامورانی که در شهر گشت میزدند نباشد و به این ترتیب در «سالن اتحادیه ملی دریایی» ثبت نام کرد و این نخستین قدم برای بزرگترین و خونبارترین جنایت ریچارد اسپک بود.
درست مقابل سالن اتحادیه، در آن طرف خیابان، خوابگاه دانشجویان پرستاری بود که در بیمارستان جنوب شیکاگو مشغول به کار بودند. در یکی از عصرهای گرم تابستان اسپک به کلوپی که پایین اتاقی که اجاره کرده بود قرار داشت رفت و شروع به خوردن مشروب کرد. آنقدر نوشید که باز هم مثل همیشه از حالت عادی خارج شد. ساعت تقریبا 10:30 دقیقه شب بود، اسپک نقشه پلیدی در سر داشت. وی درحالیکه یک چاقوی قصابی تیز و یک هفت تیر در پیراهنش مخفی کرده بود به طرف خوابگاه پرستاران دختر به راه افتاد و آهسته از در ورودی نیمهباز خوابگاه که با پردهای پوشیده شده بود رد شد.
جنایت در خوابگاه دختران
با حمله اسپک به خوابگاه، یکی از دخترها به نام کورازان آمورائو که آن شب مهمان دوست پرستارش بود به زیر تختخواب رفت و خودش را در آنجا مخفی کرد. اسپک آمار تعداد پرستارها را داشت و میدانست که آنها هشت نفر هستند غافل از اینکه یک نفر در شب ماجرا مهمان دخترها بوده و به اصلیترین شاهد ماجرای این قتل خونین تبدیل خواهد شد.
کورازان از زیر تخت، شاهد صحنههای فجیع و دلخراشی بود. او دید که این قاتل روانی به «پاملا ویلکنیگ» حمله کرد و با چاقویی که در دست داشت یک ضربه مرگبار به قلب او زد. بعد از پاملا سراغ سوزان فاریس رفت. در پرونده پزشکی سوزان نوشته بود که او بر اثر برخورد 18 ضربه چاقو و خفگی جان داده است.
بعد از پاملا، نوبت مری آن جوردن بود؛ اسپک با چاقویی که در دست داشت به طرف مری حملهور شد و ضرباتی به سینه، گردن و چشمهای دختر جوان فرود آورد و بعد دیوانهوار به سمت نینا شاملی رفت و به او هم چاقو زد و بعد با دستانش نینا را هم خفه کرد. پاتریشیا ماتوسیک، دانشجوی بعدی بود که به خاطر برخورد چاقو به کبدش جان داد.
والنتیا پایسون و مرلیتا گارگولو هم از ضربات مرگبار این قاتل بیرحم در امان نماندند و به آخرین قربانیان این جانی خونخوار تبدیل شدند. گلوریا داوی هم به خاطر ضربات چاقوی اسپک در وضعیت بدی قرار داشت.کورازان، شاهد تمامی این صحنههای فجیع بود. از ترس، تمام بدنش میلرزید با این حال سعی میکرد که کوچکترین صدایی را به وجود نیاورد.
همانطور که زیر تخت پنهان شده بود، پاهای اسپک را دید که از اتاق بیرون رفت و با خودش فکر کرد که او آخرین قربانی این قاتل دیوانه خواهد بود. کورازان برای اینکه مبادا از شدت ترس فریاد بکشد با تمام قدرت دهانش را با دستهایش میفشرد.اما قبل از اینکه بتواند کاری انجام بدهد دید که اسپک دوباره به اتاق برگشت. از آنجا که گلوریا داوی هنوز زنده بود، اسپک به سمت دختر جوان حملهور شد و پس از اینکه او را مورد آزار و اذیت قرار داد با دستهایش وی را خفه کرد. کورازان پاهای اسپک را دنبال کرد و دید که او دوباره از اتاق خارج شد و سکوتی مرگبار فضا را پر کرد. کورازان جرأت بیرون آمدن از زیر تخت را نداشت. او قاتل را دیده بود و میترسید که هر لحظه وی دوباره به اتاق برگردد و او را هم به قتل برساند.
سکوت، فضای خوابگاه کوچک را پر کرده بود و هیچ صدایی به گوش نمی رسید. دیگر صبح شده بود و روشنایی روز اتاق را روشن کرده بود. کورازان با ترس و لرز بسیار روی زمین خزید و از زیر تخت بیرون آمد. با دیدن صحنه فجیع اتاق و جنازهها، وحشت سراپای وجودش را فرا گرفته بود، دلش میخواست از عمق وجودش فریاد بکشد اما از ترس، زبانش بند آمده بود. خود را به سمت پنجره کشاند و درحالیکه اشک همه صورتش را پوشانده بود فریاد کشید: «آنها مردهاند، همه دوستانم مردهاند» سپس گوشهای خزید و از ترس همانجا مخفی شد تا کمک از راه برسد.
آغاز تحقیقات
با رسیدن پلیس به محل حادثه، کارآگاهان از کورازان که تنها شاهد ماجرا بود خواستند مشخصات قاتل را برای آنها توضیح دهد. از صحبتهای کورازان معلوم شد که قاتل قد بلند ومو بور است و لهجه غلیظ شهرهای جنوبی آمریکا را دارد. توصیفهای کورازان با مشخصات اسپک مطابقت میکرد و از طرفی چهره و لهجه جنوبی او باعث میشد تا او در میان مردم شیکاگو بیشتر به چشم بیاید. از اینرو همه آنهایی که حتی یک بار وی را دیده بودند به خوبی اسپک را به یاد میآوردند. چهره او در اختیار ادارههای پلیس قرار گرفت و عکس او به عنوان یک مجرم فراری تحت تعقیب روی در و دیوار شیکاگو چسبانده شد و در روزنامهها به چاپ رسید.
تلاش اسپک برای خودکشی
در این مدت اسپک در هتل ارزانقیمت استار که صاحبش معتاد بود و عقل درست و حسابی نداشت یک اتاق بسیار کوچک کرایه کرده بود. وقتی اسپک متوجه شد که عکس او در صفحه اول همه روزنامهها به عنوان یک قاتل فراری چاپ شده و پلیس در تعقیب اوست و هویتش را شناسایی کردهاند تصمیم گرفت خودکشی کند. او یک روز در اتاقش رگ دستش را برید اما لئوری اسمیت، کارگر هتل، او را درحالیکه غرق در خون بود در اتاق پیدا کرد و به بیمارستان منتقل کرد و در آنجا بود که وی شناسایی شده و توسط پلیس شیکاگو دستگیر شد.
پایان ریچارد اسپک
وقتی لئوری اسمیت با پلیس تماس گرفت، چند مامور پلیس به بیمارستانی که اسپک در آنجا بستری بود اعزام شدند. برای شناسایی اسپک، از کورازان خواسته شد تا به بیمارستان بیاید. او درحالیکه لباس یک پرستار را به تن داشت بالای سر اسپک حاضر شد و تایید کرد که او قاتل هشت پرستار خوابگاه دختران است.
به این ترتیب اسپک پس از بهبودی به جرم قتل به زندان منتقل شد. در جلسه دادگاهی، که برای رسیدگی به پرونده اسپک تشکیل شد قاضی دادگاه او را به جرم قتل هشت دختر جوان به مرگ با صندلی الکتریکی محکوم کرد اما سال 1972 دیوانعالی آمریکا اعلام کرد که مرگ با صندلی الکتریکی غیرقانونی است و به این ترتیب حکم مرگ ریچارد اسپک به 50 تا 100 سال زندان تغییر یافت.
مرگ اسپک
پنجم دسامبر 1991 انتشار خبر مرگ اسپک در زندان همه را شگفتزده کرد. او بر اثر حمله قلبی در سن 49 سالگی پشت میلههای زندان جان سپرد. این قاتل بیمار زمان مرگ بسیار اضافه وزن داشت، جای آبلههای روی صورتش به لکهای خاکستریرنگ تبدیل شده بود و بر اثر تزریق آمپولهای هورمونی سینهاش بسیار ورم کرده بود. پس از مرگ اسپک هیچ یک از اعضای خانوادهاش حاضر به تحویل گرفتن جسد او نشدند و به این ترتیب جسد وی تبدیل به خاکستر شده و در باد رها شد.
فرستنده ناشناس
پنج سال از مرگ اسپک میگذشت که در یکی از روزهای ماه می 1996 یک بسته پستی از فرستندهای ناشناس به خانه یک روزنامهنگار معروف آن زمان به نام بیل کرتیس رسید. در آن بسته یک فیلم ویدئویی از اسپک و هم سلولیاش قرار نداشت اما هیچ نام و نشانی از فرستنده این بسته وجود نداشت. در این فیلم، از اسپک هنگام مصرف کوکائین فیلمبرداری شده بود. همچنین در قسمتی از نوار ویدئویی، اسپک درباره قتل دختران خوابگاه پرستاری صحبت کرده بود و درباره این قتل مخوف گفت: «هیچ احساسی درباره این قتلها ندارم و آن شب، شب شانس دختران خوابگاه نبود.» اسپک در آن فیلم ادعا کرد که از زندگی در زندان راضی است و اگر پلیس بداند که در زندان چقدر به او خوش میگذرد مطمئنا او را آزاد خواهند کرد.
به گزارش همشهری آنلاین،هرچند پلیس جستوجوهای بسیاری برای یافتن نشانی از ارسالکننده بسته به عمل آورد اما هیچوقت سرنخی از او پیدا نشد و بسیاری ادعا کردند که اسپک خود پیش از مرگ این بسته را پست کرده است و خیلیها هم عقیده داشتند که شاید یکی از هم سلولیهای این مرد خطرناک دست به چنین اقدامی برای ترساندن مردم زده است. اما اینکه این فیلم چگونه گرفته شده و دوربین فیلمبرداری چگونه به داخل زندان راه یافته هیچوقت معلوم نشد.