بله درسته. من ديدم که واقعا اشغال گوشت رو يه زن ميانسال از قصابي گرفت و البته ميشناختش و متوجه شدم که کارش همينه وهفتگي مياد ميبره و آبگوشتي ! چيزي واسه بچه هاش درست ميکنه. قصابه ميگفت خوب گناه دارن و من هم ارزونتر حساب ميکنم واسشون. استخون و رگ وپيه و چربي و زوائد بودن!کيلويي 600 تومن شنيدم ازش که نوشت به پاي بدهيش. ........... کمي پايينترها سر بزنيد و ببينيد قصابها چي ميگن راجع به مردمي که ماهها گوشت نخوردن و....! خدايا تو مپسند.
يه روزي رفته بودم قصابي كه گوشت بگيرم البته بعداز مدتها وقتي قصاب داشت گوشت منو ميكشد ديدم يه خانمي نسبتآ جوان همراه بايك پسر بچه دارن ازگوشه يخچال قصابي آشغال گوشتارو جمع ميكنن وقتي نگاه پسرك به من افتاد بي اختيار بغضم گرفت واگر از شكستن غرور اون خانم نميترسيدم خريدم رو باهش نصف ميكردم هر چند وضع خودمم فرق چنداني بااون نداره .آيا كسي هست كه جواب اين همه فقروتنگدستي مردم و بده .بااين همه ريخت وپاشهاي عجيب وغريب درسفرهاي استاني كه ديگه صداي همه رو درآورده سهم اقشار ضعيف فقط شده نامه دادن...!!!!
این نتیجه ی تلاشهای شبانه روزی و خدمتگزاری دولت خدمتگزار و عدالت محور است.
که حالا مردم باید آشغال گوشت بخرند بجای خود گوشت. البته اگر این عدالت محوری ها و مهرورزیها و خدمتگزاری ها به همین منوال پیش بره همین آشغال رو هم نمی شه خرید.
یاد دارم در غروبی سرد سرد
می گذشت از کوچه ما دوره گرد
داد می زد: کهنه قالی می خرم دسته دوم جنس عالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
گر نداری کوزه خالی می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید،بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید؟
گفت آقا سفره خالی می خرید
فرموده آقای رحیمی
خوشا بحال رئیس جمهوری که قرار بود پول نفت را بر سر سفره مردم بیاورد که نه تنها نیاورد،بلکه یک لقمه نان بخور و نمیر مردم .....
که حالا مردم باید آشغال گوشت بخرند بجای خود گوشت. البته اگر این عدالت محوری ها و مهرورزیها و خدمتگزاری ها به همین منوال پیش بره همین آشغال رو هم نمی شه خرید.
یک مصیبت است و یا برای حیوان خانواده می برند ، که این طبیعی است .
می گذشت از کوچه ما دوره گرد
داد می زد: کهنه قالی می خرم دسته دوم جنس عالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
گر نداری کوزه خالی می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید،بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید؟
گفت آقا سفره خالی می خرید