آفتابنیوز : آفتاب: حجت الاسلام والمسلمین مهدوی راد، قرآن پژوه برجسته و استاد دانشگاه تربیت مدرس که زمانی در کنار استاد محمدتقی شریعتی (پدر دکتر شریعتی) بوده، ناگفته ها و خاطراتی از ایشان را برشمرده است.
به گزارش «بازتاب»، بخشی از این خاطرات، به هجمه های مخالفان علی شریعتی به وی بر می گردد که ظاهرا بعضی اساسا کتاب های او را نخوانده بودند.
فروش سینی زیر نعلبکی برای گذران زندگی
وی از جمله به خودداری استاد شریعتی از دریافت هرگونه کمک و هدیه از شاگردان اشاره کرده و می گوید:
استاد شریعتی در آن وانفسای هجوم الحاد به ساحت دین و دینورزی و تهی بودن میدان از مدافعان دین، در دبیرستان و دانشسرا، 16 ساعت اضافه و مجانی درس میدادند که در آن آوردگاه نامتوازن میدان دفاع دین را در دست داشته باشند.
در این حال و هوا استاد میفرمودند، مؤمنانی که میدیدند من تنها سنگر دفاع از «ایمانیات» فرزندان آنها هستم گاه هدیه میآوردند نمیپذیرفتم و ... در همین روز عسرت و وانفسا یک روز سرد زمستانی به خانه برگشتم که همسرم یک دست رختخواب را بسته و وسط «هال» گذاشته است، گفتم این دیگر چیست؟ گفت در خانه هیچ چیز نداریم، ببر و بفروش. گفتم اینها که لازم است، مهمان میآید، خویشاوندان میآیند چه کنیم؟!
گفت بالاخره چی؟! اندکی روی آن نشستم، بعد برخاستم و گفتم دو دست سینی کوچک زیرنعلبکی (که آن روزگاران معمول بود بویژه در مجالس و اکنون نیز در برخی محافل سنتی وجود دارد) در آن «رف» داریم که نیازی هم نداریم میبرم و میفروشم و بعد هم خداوند کارساز است. آوردند، در جیب پالتو گذاشتم و به بازار شدم، پرسیدم مغازه ای را نشان دادند که اینگونه وسائل را خرید و فروش میکند، چون نزدیک شدم دیدم از اصحاب جلسات تفسیر است. ماندم چه کنم؟! چندبار از مقابل مغازهاش گذشتم و برگشتم متوجه شدند و بیرون آمدند، و از چرایی حضورم پرسیدند در کنار بخاری کوچکی نشستیم، گفتم برای جهتی آمدهام اگر قول بدهی که فقط آنچه را میگویم عمل کنی میگویم! گفتند قطعاً استاد! ماوقع را گفتم و سینیها را روی میز گذاشتم، کشو میز را باز کرد و گفت استاد، تو را به خدا قسم هرچه نیاز دارید بردارید، نمیگویم بلاعوض که خودداری کنید!! قرض ببرید و بیاورید. نپذیرفتم و گفتم اگر معامله نکنید میروم و شرط دوم این است که به قیمت واقعی!! بالاخره خریدند و پولی دادند و برگشتم و از این مرحله گذشتیم!!
یک نمونه جالب از انصاف! منتقدان
استاد میفرمودند روزی از یکی از کتابفروشیهای مشهد بزرگواری زنگ زدند و گفتند آقا من (م. ع. ا) از قم هستم، گفتم بفرمایید. گفتند: برادر (م. الف، واعظ شهیر) گفتم باز هم اهلاً و سهلاً خوش آمدید. گفتند: میخواهم به منزل شما بیایم، گفتم از همان بزرگوار آدرس را بگیرید و تشریف بیاورید. همان روز بعد از ظهر پیرمردی نحیف که دستاری خرد بر سر و قبای کوتاهی بر تن داشت وارد شد. و پس از تعارف گفتند شما چرا در این تفسیر از سید قطب نقل کردهاید و پر کردهاید کتابتان را از حرفها این سگ سنی، ناصبی. گفتم: آرام بگیرید و اندکی استراحت بفرمائید بعد... آنگاه شروع کردم و گفتم ایشان سنی هستند ولی سگ سنی نیستند، سنی هستند ولی ناصبی نیستند اظهار ارادت وی را به علی(ع) در «العدالة الاجتماعیه» و ... بنگرید و ثالثاً بنده هرگز از تفسیر ایشان مطلب نقل نکردم.
آن زمان که ما تفسیر میگفتیم کتاب وی وجود خارجی نداشت، و بعد که مشغول تدوین بودیم تفسیر ایشان و برخی از آثار قرآنیش چاپ شده بود که به لحاظ تفاوت نگرش و سبک دید تفسیری بنده هرگز به تفسیر سیدقطب مراجعه نکردهام، در چند مورد که از وی یاد شده است، در مقدمه است و اشارهای است به برخی دریافتهای ذوقی، ادبی و فنی و ته تفسیر مطالب دیگری نیز به بیان آمد و رفت...
پس از مدتی کتابی از وی چاپ شد و در صفحات اول آن آمده است «آقای دکتر علی شریعتی را بشناسید» این مرد جوانی است در حدود چهل و پنج سالگی!! فرزند آقای محمدتقی شریعتی مزینانی مشهدی نویسنده کتاب تفسیر نوین که برخلاف مفسرین جزو آخر قرآن مجید را روی تفاسیر سنیان معاصر از قبیل رشید رضا و سید قطب که ابداً با اخبار و تفاسیر اهل بیت عصمت میانه خوبی ندارند تفسیر و تدوین گردیده و دارای نواقص نیز میباشد.
چه کسی خبر مرگ دکتر شریعتی را به پدرش داد؟
روز بدرود زندگی دکتر علی شریعتی من از قم به مشهد رسیدم و پس از زیارت مضجع مطهر حضرت رضا(ع) به محضر استاد رسیدم. کسی نبود، استاد تنها بود و از ماجرا خبر نداشت از اینجا و آنجا سخن گفتیم و برخاستم و در هنگام خداحافظی استاد با نهایت مهربانی دست بر شانهام نهادند و فرمودند کجا میروید، عرض کردم به ده و دیدن والدین، فرمودند برگشتید شما را ببینم. گفتم حتماً استاد، به قفسه کتابهای استاد کاغذی چسبانده بودند: «برای بهبودی حال استاد سیگار نکشید». گفتم چقدر خوب است که سیگار نمیکشید. و رفتم.
روز هفتم تیر اندکی پس از ظهر برگشتم سر کوچه میرعلم خان دوست عزیز و فرزانهام حضرت آقادریاباری را دیدم (اکنون از استادان موفق سطوح عالیه حوزه علمیه قم) چشمش که به من افتاد بغض گلویش را گرفت گفتم چه شده است؟ گفت: مگر خبر نداری گفتم من ده بودم از چی؟ گفت دکتر را کشتند.
ساک از دستم افتاد. بر زمین نشستم و بعد گفتند امروز بعد از ظهر در «مسجد جامع ملاهاشم» مجلس ترحیم است. خیلی زودتر از موعد رفتم. زمان مراسم که رسید جای سوزن انداختن نبود، برقها را قطع کرده بودند، دانشجویی قرآن میخواند، نیم ساعتی گذشت عکسی از شریعتی را وارد مجلس کردند قیامتی شد در و دیوار گریه میکردند همه ضجه میزدند، زیر بغلهای استاد را گرفتند، بلند کردند، عبای تابستانی نازکی بر دوش داشت، به عصا تکیه کرد اندکی صحبت کرد، بلندگو نبود، صدا به جایی نمیرسید، اما محفل یکسر اشک و آه بود.
فردای آن روز رفتم محضر استاد نشستم، استاد سیگار میکشید، عرض کردم استاد باز هم سیگار میکشید. فرمود: مرگ علی همه چیز من را به هم ریخت. و بعد فرمودند آن روز که شما اینجا بودید، اتفاق افتاده بود و من خبر نداشتم، اما رفت و آمدها زیاد شده بود، آقای خامنهای مرتب میآمدند، از صدر اسلام سخن میگفتند از مصیبتهای بزرگ، از رشادتها، از فرزند از دست دادنها، گویا میخواستند مرا آماده کنند من که راضی به رضایت خدا بودم، تسلیم بودم، بالاخره ملاحظه سن و حال و احوال مرا میکردند، خوب ایشان که همیشه به ما لطف داشتند ولی آنقدر آمدن و آنگونه سخن گفتند برایم شگفت انگیز بود، تا اینکه در منزل یکی از دوستان و در جمعی از یاران دکتر خبر را به من گفتند.
استاد اضافه کردند که علی در آستانه هجرت به خراسان آمد و از همه اقوام و خویشان خداحافظی کرد به من چیزی نگفت ولی حال و هوایی عجیب داشت، از کمترین فرصت استفاده میکرد و به حرم مطهر مشرف میشد، به مزینان رفت و از همه خداحافظی کرد، آن روز آخر دکتر معالج من اینجا بود، و از دکتر هم نوار قلب گرفت و گفت: «دکتر ماشاءالله قلبت مانند قلب یک جوان بیست ساله میزند» بعد فرمودند این لطف خدا بود که آن روز این اتفاق بیفتد و حداقل ما بدانیم که دستی تو کار بوده است.
عالمی که می گفت همه کتابهای شریعتی انحرافی است
عالمی بزرگوار در مشهد (ر. ع. خ) شبهای چهارشنبه «نهج البلاغه» میگفتند، اهل قلم بود و دارای آثاری چند، حقاً جلساتی سودمند بود و کارآمد. شبی یکی از مستمعان پرسید از کتابهای دکتر شریعتی چه کتابی بخوانیم گفت هیچکدام، همه کتابهایش انحرافی است و مشتمل بر مطالب باطل، و تأکید آن جوان چارهساز نبود و جواب همان بود. دوست عزیز ما حضرت علیزاده در همان کتابفروشی و بگونهای زیرمیزی رسالههای حضرت امام خمینی را پخش میکردند که البته در آن زمان جهادی بزرگ بود و من از جمله عاملان پخش بودم.
روزی به شاگرد ایشان که فرزند همان عالم بود و بسیار نیک نفس گفتم چند جلد رساله میخواهم گفت: لیستی از آثار دکتر شریعتی بده من رساله میآورم. دکتر در یکی از جزوههای اسلامشناسی تهران عناوینی از کتابها و جزوههایش را برای مطالعه بیشتر معرفی میکند که آن لیست حدود 20 عنوان است، اینها را رونویس کردم و دادم به این جوان، شب چهارشنبه آن عالم جدید فرمودند دکتر شریعتی براساس جستجو و تتبع و تحقیق ما حدود بیست عنوان کتاب دارند و همه مشتمل بر باطل است و باید خود و جوانانتان مواظب باشید. به فرزندش گفتم فلانی! بابا اینها را دیده است گفت نه!!
همان لیست شماست فاعتبروا یا اولی الابصار