آفتابنیوز : چون نیمه شب شد، دزدان آنچه را که آن زن با خود داشت ربودند. او به زحمت و رنج، خویش را به دبار محمود رساند و از آن بیداد که بر وی رفته بود، تظلّم کرد و گفت: یا مال من از دزدان بستان یا تاوان بده.
محمود برآشفت و به تندی و تلخی پرسید: دیرکچین کجاست؟!
پیرزن بی پروا و با صراحت جواب داد: ای محمود که خویش را جهانگیر و جهاندار می پنداری، ولایت چندان بگیر که بدانی کجا زیرنگین داری و نگهبانی آن توانی.
محمود از آن سخن که گفته بود پشیمان و شرمسار شد.