آفتابنیوز : آفتاب- غلامعلی دهقان: از زمانی که محمدتقی فرزند خردسال کربلاییقربان، آشپزباشی مطبخ صدراعظم دربار فتحعلیشاه قاجار پشت در کلاس درس فرزندان صدراعظم- میرزاابولقاسم فراهانی- میایستاد تا درس فرا گیرد، سالیانی گذشت تا محمدتقی، خود صدراعظم ایران شود و پس از این، ۳ سال و ۲ ماه سپری شد تا وی مغضوب جریان حسادت و حماقت گردد و در حمام فین کاشان به قتل برسد.
محمدتقی با تلاش، فعالیت و تیزهوشی ذاتی توانست بهتدریج پلههای رشد و ترقی را طی و بدون وابستگیهای فامیلی و آن هم در عصر خویشاوندسالاری به صدارت اعظمی ایران برسد.
میرزاابوالقاسم فراهانی زمانی که متوجه شد فرزند خردسال کربلاییقربان از هوش و ذکاوت بالایی برخوردار و میل به رشد و کمال دارد، اسباب پیشرفت وی را فراهم کرد و البته محمدتقی هم نشان داد که اعتماد میرزاابوالقاسم فراهانی به وی بیمورد نبوده است.
در دوران صدراعظمی امیرکبیر اقداماتی صورت گرفت که وی را از بسیاری از اسلاف و اخلاف خود متمایز ساخت تا او یکی از نوادر سیاست ایران باشد.
در این باره نکات زیر قابل توجه:
۱- امیرکبیر آرمانگرایی واقعبین بود. آرمان او پشرفت و توسعه کشور بود. با این وجود به این نکته واقف بود که ضعف بنیه علمی کشور اجازه نمیدهد این وطن، وطن شود. بنابراین تمامی همّ و غم او مصروف آن میشد که علم و دانش روز در این کشور نهادینه شود. او در آغاز دوره صدراعظمی خود ۲ دهه قبل را بیاد میآورد که ایران به علت ضعف بنیه علمی و نبود یک ارتش مجهز و مسلح به سلاحهای روز، مجبور به پذیرش عهدنامه دومی هم بهنام ترکمنچای گردید تا بیش از این روسها به خاک ایران سلطه پیدا نکنند.
او همان دغدغهای را داشت که عباس میرزای فقید بارها آن را مطرح کرده بود: «چرا غربیها از ما جلوتر هستند؟» «چرا آنها بر دیگران نفوذ و سلطه پیدا کردهاند؟» «چرا ما در جنگ شکست خوردیم؟...» بهنظر میرسد امیرکبیر پاسخ به پرسشهای عباس میرزا را در یک جمله دیده بود: «میبایست علم و دانش و فنآوری روز در این کشور پا بگیرد و نهادنه شود.» در همین راستا بود که وی دارالفنون را تاسیس کرد، عزم آن کرد که دانشجو به فرستد، صنایع جدید احداث کند، ترجمه کتاب را سرلوحه کار خود قرار دهد، اسانید خارجی مجرب استخدام شوند، معادن استخراج گردد و...
۲- امیرکبیر دینداری آگاه به زمان بود امّا با این وجود وی با بدعتگذران در دین سر سازش نداشت. برخورد قاطعانه او با سران فرقه بابیه و بهخصوص قلع و قمع غائله مازندران در قضیه ملاعلی بشرویه و همچنین خواباندن سروصدای فرقه آقاخان محلاتی نشان از آن دارد وی ضمن اینکه دینداری روشن بود امّا نمیتوانست نسبت به برداشتهای انحرافی از دین بیتفاوت باشد و این همان نکتهای است که منتقدان امیرکبیر که وی را سکولار معرفی میکنند! باید به آن توجه داشته باشند.
۳- امیرکبیر سیاستمداری مقتدر بود. او متوجه بود که یک حکومت مرکزی مقتدر برای پیشرفت و توسعه کشور نه تنها لازم بلکه ضروری است. در همین راستا او نمیتوانست به حرکتهای گریز از مرکز رضایت داشته باشد. برخورد قاطعانه وی با شورش حسینخان سالار در خراسان نشان از قاطعیت وی برای حفظ یکپارچگی ایران داشت. شاید به همین دلید باشد که منتقدان امیرکبیر وی را متهم به تز «استبداد منوّر» میکنند! امّا این دسته از منتقدان نباید فراموش کنند که امیرکبیر در ۱۶۰ سال پیش مهمترین مسأله کشور را جبران عقبماندگیهای ایران میشناخت و لازم آن را هم وجود یک قدرت متمرکز مخالف هرج و مرج میدانست. اصولاً مفاهیمی همانند مشروطه خواهی، مردسالاری و دموکراسی و پارلمان و... از زمان مشروطیت- ۱۰۶سال پیش- وارد ادبیات سیاسی کشور گردید و در زمان امیرکبیر موضوعیت نداشت.
۴- اصولاً رجال سیاسی را میتوان به دو گروه تقسیم کرد. آنها که حضورشان در سیاست بهخاطر سیاست است و آنان که حضورشان در این عرصه بهخاطر آن است که از «قِبَل» سیاست زندگی کنند.
امیرکبیراز دسته اول بود.
«کهن قبای سیاست نه هرکسی را سزد- ولیک به قامت امیر افتخار میکرد»
داشته اند ،
ایشان با وجود اینکه از خانواده خیلی معمولی و رعیت بودند ،
ولی مناعت طبع بالا و استعدادشان ، او را به مقامات بالا رساند .
ولی افسوس که زمانه و خیلی از مردم ، قدر این انسانهای والا را
بعد از مرگشان می فهمند .