آفتابنیوز : آفتاب: «میگفتند قد بلند و چهارشانه است. شبیه جنگلیها شاید شبیه میرزا کوچکخان یا یکی از یارانش. خیلی مقتدر بود. اما مهمتر از اقتدار چشمانش بود. میگفتند وقتی به چشمان کسی خیره میشود بندبند ستونهای آدمیزاد را میسوزاند. این یکی را یک افسر روس که اهل گرجستان بود و فارسی را هم خوب حرف میزد، در جنگ جهانی دوم تعریف میکرد. میگفت خودش از نزدیک استالین را دیده است. چشم در چشم. میگفت میسوزاند. افسرهای روس دروغ نمیگفتند. به خصوص آنهایی که در دوره پیشهوری به کمک استالین و ارتش بلشویک میخواستند آذربایجان را از ایران جدا کنند. اگر قوام نبود، معلوم نبود که کسی بتواند حریف استالین شود.» این داستانهایی بود که سالها پیش از پدربزرگم که زمانی در هنگ دوم ارتش در جبهه آذربایجان خدمت کرده بود، شنیدم. یکی از لشگرهایی که در نهایت بعد از آنکه در جبهه دیپلماتیک شوروی را راضی به خروج از ایران کردند وارد تبریز شدند و آذربایجان را به ایران بازگرداندند. جنگی که سالها پیش تمام شده بود اما داستانها و افسانههای آن جنگ و رهبر آهنین شوروی بر سر زبانها ماند و با پدربزرگ به دوران ما آمده بود.
یک روستایی ساده با اصلیت ایرانی، چریک جوان بیباک، سارق خشن بانک، ناجی انقلابیون مشروطهخواه، رهبر قدرتمند، شکنجه گر بیرحم، قاتل ۲۵ میلیون نفر انسان برای برقراری دیکتاتوری مقدس پرولتاریا، دشمن تمامعیار بورژوازی، شاعری رمانتیک با شعرهایی عاشقانه، طلبه طراز اول مدرسه علوم دینی تفلیس، دیکتاتوری کم نظیر… اینها همه تصویری است که از ۱۰۰ سال پیش تا امروز به نام مردی ثبت شده که در ۱۸ دسامبر ۱۸۷۸ میلادی با نام ژوزف ویساریونویچ جوگاشویلی در گوری گرجستان به دنیا آمد. مردی که سالها بعد لقب استالین یا مرد آهنین را برای خود برگزید و در طی هفتاد و پنج سال زندگیاش سرنوشت و تاریخ سرزمین خود و بخشی از تاریخ جهان را تغییر داد. مردی که هنوز بعد از شصت سال از کم شدن سایهاش از روی جهان حتی مرگش نیز در هالهای از افسانه است. افسانه دایی یوسف در میان مردم ایران هم از رهبر همسایه شمالی سالهاست تکرار میشود و تا امروز ادامه داشته است. اینکه او اصالتا ایرانی و نامش یوسف یوسفزاده بوده است. افسانه مردی درشت هیکل و قد بلند که چشمان نافذش هولناک بود. داستان مردی که مانند یک ناجی در هیاهوی انقلاب مشروطه با کمک شایانی که به مشروطهخواهان کرد توانست آنها را در نبرد در مقابل استبدادطلبان مسلح کند. رفیقی کهنهکار که حامی همه رفقای تودهای در ایران بود و مخوفترین زندانها و تبعیدگاههای جهان را در سیبری برپا کرد. رهبری که به همراه همتایان متفق خود سرنوشت جنگ جهانی دوم را در پایتخت ایران تغییر داد و مدعی سرزمینی که با حمایت از فرقه دموکرات آذربایجان قصد داشت به وصیتنامه «پطر» عمل کرده و بخشهایی از ایران را جدا کند. اینها همه داستانهایی از استالین است که به گفته برخی از پژوهشگران که سایه شوم دو جنگ ایران و روس را بر سر دو کشور ابدی میدانند تاوان عهدنامه گلستان بود که گرجستان را از ایران جدا و به روسیه الحاق کرد.
یوسفزاده گرجی یا سوسو گوری
از زمانی که استالین به قدرت رسید و همه متوجه شدند که او اصالتا کفاشزادهای اهل گوری گرجستان است، این تئوری در میان ایرانیان به وجود آمد که از آنجایی که تا جنگهای ایران و روس در دوره فتحعلی شاه، گرجستان جز خاک ایران به شمار میرفت پس استالین اصالتا ایرانی است. این نظریه تا جایی پیش رفت که بسیاری به دنبال ریشههای خانوادگی او پیش رفتند و به این نظریه رسیدند که نام او اصلا یوسف یوسفزاده بوده است. نکتهای که در خاطرات نه چندان قابل اعتماد همسر پهلوی اول تاجالملوک آیرملو نیز به آن اشاره شده است. تاجالملوک در بخشی از خاطرات خود از کنفرانس تهران، با انتقاد از سران دو کشور انگلستان و آمریکا، استالین را ستایش میکند که خودش به دیدار شاه آمده و ساعتی با او و خانوادهاش صحبت کرده است. او به نقل از استالین نوشته که خود او گفته که اصالتا ایرانی است و نامش یوسف یوسفزاده بوده است. نکتهای که کتابی چون استالین جوان با روایت مستند زندگی وی آن را دچار تردید میکند. بر اساس گفته مانتیفوری: «در هفدهم مه ۱۸۷۲ کفاش بیست و دو ساله جذابی به اسم ویساریون بسو جوگاشویلی که ظاهر یک مرد گرجی اصیل را داشت با یک دختر هفده سالهای به نام یکاتیرینا «ککه» گلادزه در کلیسای اوسپنکی شهر کوچک گوری در گرجستان ازدواج کردند.» حاصل این ازدواج در چند سال آینده پسری به نام جوزف بود که هر چند تلفظ روسی یوسف است اما دلیلی بر ایرانی بودن او نیست. ککه مادر استالین در خاطراتی که بیش از هفتاد سال در آرشیو حزب کمونیست گرجستان نگهداری میشد درباره پدر استالین و آشناییاش با او نوشته است: «بسو در میان دوستانم مرد جوان بسیار محبوبی به شمار میآمد. به طوری که همه دوستانم در آرزوی ازدواج با او بودند. دوستانم وقتی خبر ازدواجم را با بسو شنیدند از فرط حسادت در شرف ترکیدن بودند. بسو داماد غبطهبرانگیزی بود. او یک کارچوقلی واقعی بود.» لفظ کارچوقلی که ککه مادر استالین برای همسرش به کار برده در حقیقت ترجمه شوالیه گرجی یا یک گرجی اصیل بود.
چنانکه در خاطرات ککه آمده والدین بسو مانند والدین او از گرجیهایی بودند که در ۱۸۶۰ توسط الکساندر دوم آزاد شدند. جد بزرگ استالین یک اوستیایی با نام زازا بود که سالها در مرزهای شمالی گرجستان میزیستند. زازا راه شورش پیش گرفت و در ۱۸۰۴ در جرگه شورشیان گرجی که به دنبال استقلال گرجستان بودند قرار گرفت. شاید از این روی باید استالین را نواده اصیل او دانست که راه وی را در پیش گرفت و شورشی و به تعبیر خود روسها انقلابی شد. اسناد دیگری نیز از خانواده پدری استالین به دست آمده که تائید میکند او و پدرش بر اوستیایی بودن خود تاکید داشتند. به طوری که به نوشته کتاب استالین جوان: «موقعی که پدر استالین رو به مرگ بود او را به بیمارستانی بردند و او در دفتر ثبت نام بیمارستان خودش را اوستیایی دانست.» این همان نکتهای بود که منتقدان و دشمنان استالین مانند تروتسکی و مندیلشام نیز از آن بهره بردند و روی آن تاکید کردند، چرا که گرجیها و روسها معتقد بودند که اوستاییها یک قوم وحشی بودند که به هیچ دین و مذهبی اعتقاد نداشتند. از سوی دیگر کلمه جوگاشویلی نام اصلی استالین هم نامی اوستیایی است. مادر استالین در خاطراتش نوشته که این نام از ریشه جوگی به معنی گله است. استالین از سوی مادری نیز گرجیتبار بود و گلاخو گلادزه پدربزرگ او از رعایای یکی از نجیبزادگان محلی بود. از سوی دیگر استالین متولد ۱۸ دسامبر ۱۸۷۸ است. او ۶۵ سال یا به روایتی دو نسل بعد از الحاق کامل گرجستان در عهدنامه گلستان به دنیا آمده است؛ عهدنامهای که مرزهای دو کشور ایران و روسیه را تا مرزهای گرجستان تغییر داد. بر اساس منابع تاریخی گرجستان از دوران هخامنشیان همواره یکی از بخشهای خاک ایران بشمار میرفت. اما از دوران زندیه و به قدرت رسیدن هراکلیوس، گرجستان به دلیل مشکلات مذهبی به عنوان همپیمان روسیه خراجگزار این کشور شد و از دادن مالیات به ایران سر باز زد. این عمل هراکلیوس از چشم حکومت ایران دور نماند و آغامحمدخان قاجار با لشگری ۶۰ هزار نفره به سمت تفلیس رفت و بعد از فتح این شهر قتلعام بزرگی به راه انداخت. بعد از مرگ آغامحمدخان، پل اول تزار روس لشگری را به سرکردگی سیسانوف به گرجستان فرستاد و طی جنگی این سرزمین را از خاک ایران جدا کرد که زمینهساز نخستین جنگ ایران و روسیه شد و در نهایت نیز به موجب عهدنامه گلستان، گرجستان به صورت رسمی به روسیه الحاق شد.
با این همه بسیاری از پژوهشگران معتقدند که اگر این اتفاق نمیافتاد شاید استالین به جای پیوستن به انقلابیون کمونیست روسیه شاعری میشد مانند شاعران بزرگی چون بیدل دهلوی. گرجستان در دوران کودکی استالین هنوز نشانههایی از بازارها و معماری ایران داشت. اما اصرار روسها برای یادگیری زبان روسی و ترک کردن زبان مادری باعث شده بود که کسی چون استالین که در کودکی طبع شعر داشت بر یادگیری زبان مادری اصرار بورزد. شعر بهترین قالبی بود که این پسر جوان که در مدرسه علوم دینی تفلیس درس میخواند، میتوانست برگزیند. او شعرهای خود را با نام سوسلو منتشر میکرد. استالین که شاگردی موفق و کوشا در درس بود اشعارش را در دفتر روزنامه مشهور ایوریا منتشر کرد. شاهزاده ایلیا چاوچاوادزه که شاعری توانا بود و اداره این روزنامه را داشت، تحت تاثیر این شاعر جوان قرار گرفت و اشعار این طلبه مدرسه علمیه را منتشر کرد. استالین قبل از آنکه به عنوان یک انقلابی شناخته شود، در گرجستان به عنوان یک شاعر مورد ستایش قرار گرفت. او اشعاری پر از احساسات را منتشر میکرد.
حس او نسبت به سرزمین مادریش در اشعاری که سرود به چشم میخورد: «شکوفه گل سرخ بر دمیده بود / در آستانه لمس بنفشه / گل سوسن از خواب برخاست / و سر خویش را در نسیم خم کرد / چکاوک در بلندای ابرها / شیرین زبانانه سرود نیایش میخواند / همان گاه بلبل سرمست خوشالحان میگوید: / پر از شکوفه باشی این سرزمین دوست داشتنی / شادمان باشی / ای کشور کهن / و تو ای گرجی سواد و دانش بیاموز تا / سرزمین مادری را غرق در لذت کنی.»
سارق بانک یا ناجی مشروطهخواهان
یکی از داستانهایی که در چند سال پیش در مورد استالین گفته میشد این است که او در جنبش مشروطه ایران با کمک به مشروطهخواهان در پیشبرد این نهضت کمک کرده است. نظریهای که هیچ سند تاریخی بر آن مهر تائید نزده است. بر اساس زندگینامه استالین او تا سال ۱۹۰۷ شناخته شده نبود و بعد از اخراجش از مدرسه علمیه تفلیس به انقلابیهای جوان پیوست. اما در سیزدهم ۱۹۰۷ درست یک سال بعد از امضای فرمان مشروطه بود که در میدان مرکزی شهر تفلیس دزدی بزرگی از مهمترین بانک این شهر رخ داد و گروهی جوان به رهبری جوگاشویلی مبلغی معادل یک میلیون روبل را به سرقت بردند. نقشهای که به نظر میرسید به تائید ولادیمیر لنین، رهبر حزب بلشویک نیز رسیده بود. این سرقت نام جوگاشویلی را بر سر زبانها انداخت و بعد از آن نیز او تحت تعقیب قرار گرفت. او در این سالها با نامخانوادگی اصلی خودش فعالیت میکرد و درگیر ماجراهای انقلابی در گرجستان و روسیه بود و بعدها نام استالین را برای خود برگزید.
مرد آهنین
با آنکه استالین تنها یک بار در خلال کنفرانس تهران به ایران سفر کرد اما تصویری که در میان ایرانیها رایج شده، مردی چهار شانه و قد بلند و بسیار محکم همچون فولاد است. تصویری که به شهرتی که او برای خود برگزید بیربط نبود؛ وصفی که آنهایی که استالین را از نزدیک دیدند رد میکنند. هر چند که آنها هم پیش از دیدن رهبر شوروی چنین تصویری از او داشتهاند. مترجم روس کنفرانس تهران که هر بار استالین را میدیده دچار هیجان میشده، نخستین دیدارش با او را چنین توصیف میکند: «در سالن باز شد و استالین در آستانه در ظاهر شد. با دیدن استالین رعشهای مرا گرفت. او اصلا آن چیزی که من فکر میکردم نبود. قدش از حد متوسط کوتاهتر بود و خیلی لاغر به نظر میرسید و صورت خاکآلود و خستهای داشت.»
اشرف پهلوی، خواهر دوقلوی شاه هم که برای حل و فصل ماجرای آذربایجان و خروج ارتش شوروی به مسکو رفته بود، نخستین دیدارش با مارشال استالین را با شرح و تفصیل نوشته است. او که گمان میکرده مردی قد بلند را ملاقات خواهد کرد و از هراس دیدن او دائما به زندان لوبیانکا فکر میکرده، زمانی که در باز میشود چنین صحنهای را میبینید: «مردی را مجسم کرده بود که به اندازه شهرت و آوازهاش بزرگ و هولآور بود. اما او مردی کوتاه و اندکی نرم، گوشتالو با شانههای پهن و سبیلی پرپشت بود. به او میآمد درشکهچی یا دربان باشد. به جز چشمانش که سیاه و نافذ و بلکه هولناک بود.» چشمان نافذ و شاید سوزاننده تنها خصلتی است که درباره استالین همه اتفاق نظر دارند. خصلت مردی که در کمتر از یک سال از به قدرت رسیدنش دست به تصفیههای بزرگ زد. مردی که در چشم بسیاری از چپ مسلکهای ایرانی به قامت یک ناجی بود؛ ناجیای که میتوانست دوستانش را نیز به مخوفترین زندانهای خود تبعید کند؛ چنانکه خانه او یا خانه دایی یوسف به عنوان یک خانه هولناک به تصویر کشیده شود.
منابع:
۱- استالین جوان، از تولد تا انقلاب اکتبر، سایمن سیبیگ مانتیفوری، ترجمه بیژن اشتری، نشر ثالث، ۱۳۹۱
۲- استالین دربار تزار سرخ (از غصب قدرت تا مرگ)، سایمن سیبیگ مانتیفوری، ترجمه بیژن اشتری، نشر ثالث، ۱۳۹۱
۳- خاطرات برژکف، ماموریت سیاسی در برلین، کنفرانس تهران؛ والنتین برژکف، ترجمه هوشنگ جعفری، نشر نو، ۱۳۶۲
۴- خانه دایی یوسف، اتابک فتح اللهزاده، نشر قطره، چ ۳، ۱۳۸۱
۵- چهرههایی در یک آیینه؛ خاطرات اشرف پهلوی، ترجمه هرمز عبداللهی، کتاب روز، ۱۳۸۰
۶- در ماگادان هیچ کس پیر نمیشود؛ یادماندههای دکتر عطا صفوی از اردوگاههای دایی یوسف، ۱۳۸۴
۷- خاطرات تاج الملوک آیرملو، دکتر ملیحه خسروداد، تورج انصاری
۸- استالین و تاسیس فرقه دموکرات، فرنالد شاید راینه، مجله گفتوگو
۹- پدیده استالین تاوان تجریه ایران بود، محمد مطلق، خبرآنلاین
منبع: تاریخ ایرانی/ فرزانه ابراهیمزاده
ال
تو
با سپاس