آفتابنیوز :
آفتاب: نمایش "ناتمام" که در این روزها در سالن چهارسو تئاتر شهر در حال اجراست، نوشته هاله مشتاقی نیا و به کارگردانی سیما تیرانداز و بازی رویا جاویدنیا، امیرکاوه آهنین جان، شایسته ایرانی، عرفان ابراهیمی و محمودرضا رحیمی است که پیش از این با عنوان "مرد مقابل" در بخش کارگردانی سی و یکمین جشنواره تئاتر فجر برگزیده و در بخش بازیگری مرد مورد تقدیر قرار گرفته است.
"ناتمام" یکی از همان داستانهای آشنا درباره بحران روزمرگی در زندگی زنی است که آرزوهای بزرگ در سر داشته و می خواسته آدم مهمی شود و دنیا را تغییر دهد اما در گذر زمان از رویاها و آرمانهایش دست کشیده و به یک زن معمولی تبدیل شده است که در ظاهر خودش را با فال قهوه و رقابت های زنانه و محقل های دوستانه و مادرانگی بیش از حد و وسواس در کار خانه سرگرم می کند اما با این وجود هنوز ته مانده آن شور و اشتیاق و انرژی از گذشته او را وامی دارد تا در میانه کارهای ملال آور و کسالت بار روزانه اش کتاب بخواند، نقاشی بکشد، آینه های هنری درست کند و حتی دلش برای شعر گفتن تنگ شود.
اما آنچه متن نماشنامه را از نمونه های مشابهش متمایز می کند این است که هاله مشتاقی نیا به عنوان نویسنده بیش از آنکه علت ناکامی و سرخوردگی مستانه را در زندگی مشترک و رابطه با همسر و فرزندش ریشه یابی کند، به درون خود او رجوع می دهد و نشان می دهد که چطور زنی پرشور و جاه طلب در طول زمان خود را تسلیم روزمرگی و بیهودگی زندگی کرده است.
به همین دلیل می بینیم که مستانه همسر و فرزند و خانه و زندگی مشترکش را دوست دارد، آنچه او دوست ندارد، خودش است و از شخصیتی که در این سالها آرام آرام به او تبدیل شده، احساس ناخرسندی می کند. پس فرامرز همسرش نیز برخلاف کلیشه های مردانی که به آنها تعلق دارد، به مستانه عشق می ورزد و به او توجه نشان می دهد. درواقع آنچه به چشم نمی آید و دیده نمی شود، وجه هنرمندانه شخصیت مستانه است. همان دغدغه ها و دلمشغولی های خاصش که آن را پشت آینه هایش پنهان می کند و از آن حرفی نمی زند.
از این روست که وقتی سر و کله مرد ایده آل زندگی مستانه که در گذشته از او دور افتاده، پیدا می شود، چیزی برخلاف انتظارمان رخ می دهد و نمایش حال و هوای متفاوتی می یابد و بجای اینکه شاهد برانگیختگی جرقه های عشق خاموش شده از سالهای دور در وجود مستانه باشیم و او را دچار احساس تردید و واماندگی و دلزدگی نسبت به همسرش بیابیم، با زنی مواجه می شویم که با دیدن هم دانشکده ای قدیمی اش به یاد می آورد که چه زن پرشور و آرمانگرا و بلندپروازی بوده و چه رویاهایی در سر داشته و به چه اهدافی می اندیشیده است. انگار تازه می فهمد که در این سالها چطور به خود و رویاهایش خیانت کرده و استعداد و خلاقیت و اشتیاقش را به دست فراموشی سپرده و به یک زندگی معمولی قناعت کرده است و نتوانسته در کنار زندگی مشترکش خلوت خودش را نیز حفظ کند.
بنابراین این بار ورود نابهنگام و غیر منتظره مرد محبوب از گذشته، ماجرایی عاشقانه به دنبال ندارد، بلکه بیشتر به نوعی احیای روح از دست رفته مستانه و زنده کردن فریدت نیمه جان و در حال احتضار او می انجامد. پس در انتها وقتی مستانه خانه اش را ترک می کند، حرفی از جدایی و بی وفایی در میان نیست. فقط پاسخی است به نیازی چند ساله برای خلوت کردن با خود و کلنجار رفتن با همه بله و خیرهایی که آدمی در طول زندگی مشترک به خودش می گوید و مروری بر آنچه به دست آورده و آنچه از دست داده و درنهایت بازیافتن دوباره خویش.
با چنین رویکردی است که احساس می کنیم آن تصویر خیالی از بازگشت مستانه به خانه می تواند پایان امیدبخشی برای داستان زندگی خانواده ای باشد که همدیگر را دوست دارند ولی باید یاد بگیرند که چطور راهی بیابند تا در کنار هم دنیای شخصی خود را نیز داشته باشند. به همین دلیل این کناره گیری مستانه دوره ای موقتی به نظر می رسد که در آن کارهای نیمه تمام این سالهای پشت سر گذشته را تمام کند و وقتی دوباره کنار خانواده اش بازگردد، حتما همسر و مادر بهتری خواهد بود، چون حالا خودش را هم دوست دارد.
کل نمایش در یک فضای خانه دوبلکس می گذرد که به بخشهای مختلف تقسیم شده است که این فضای چندبخشی به نوع میزانسن های سیما تیرانداز کمک زیادی کرده است، اینکه انگار این در و دیوار و اتاق ها میان شخصیتها جدایی انداخته اند و آنها بندرت کنار هم قرار می گیرند و خیلی کم می بینیم که وقتی دو نفر در حال گفتگو با هم هستند، در یک مکان مشترک با هم حرف بزنند و غالبا هر کدام از آنها در یکی از این قسمتهای خانه پراکنده و از هم دور افتاده اند و ارتباطی میانشان شکل نمی گیرد.
البته چنین طراحی صحنه ای می تواند امکان بهتری برای ارائه همزمان احساسات و نمایش توامان خلوت شخصیتها فراهم کند که کمتر از آن استفاده شده است. درواقع این نوع فضاسازی چنین مجالی را دارد که همچون قاب تصویری که به چندین بخش قسمت می شود و لحظات مختلف از یک موقعیت را بطور همزمان به نمایش می گذارد، مورد استفاده قرار بگیرد.
استفاده از فیلم های ویدئویی به کار رفته در نمایش نز هرچند در جهت پیوند صحنه ها در طول زمان کارکرد مناسبی دارد ولی اگر از آنها برای بیان جاهای خالی و نقاط سفید میان سطرها و جملات متنی که نوشته شده استفاده می شد، می توانست به عمیق تر و غنی تر شدن داستان اصلی کمک بیشتری کند و به عنوان لحظاتی خارج از متن چیزهایی را از شخصیتها و روابط و خلوت شان نشانمان دهد که در صحنه نمی بینیم.
با وجود بازی قابل قبول همه بازیگران غافلگیری آن در جایی است که امیرکاوه آهنین جان به عنوان مردی پرمشغله و بی خیال که قدرت درک روح هنرمندانه همسرش را ندارد و قادر به برقراری ارتباط با پسرش نیست، در برابر دوست فرهیخته اش که مرد ایده آل به حساب می آید، عصیان می کند و اتفاقا این لحظه عصیان بر خلاف بقیه لحظات بازی اش که بر اساس نوع شخصیتش پر از حرکت و فریاد و برون گرایی احساسات است، با نوعی اندوه و سکوت و درخودفرورفتگی همراه است که با حسرتی عمیق از تنهایی مردهایی مثل خودش حرف می زند که هیچ کس از آنها در کتابش یاد نمی کند و حرفی نمی زند.
تازه معلوم می شود فقط مستانه نیست که احساس دلزدگی و غم و تنهایی می کند و نیاز به بازآفرینی خودش دارد، فرامرز نیز پشت آن ظاهر مقتدر و قوی اش از اینکه دیده نمی شود و او را جدی نمی گیرند، رنج می کشد و او نیز احتیاج دارد تا به خودش و کارهایی که تابحال کرده، فکر کند. به همین دلیل است که نمایش "ناتمام" با همه ویژگیهای زنانه اش، اثری درباره تنگنای گریزناپذیر زندگی است که انگار آدمها در کنار هم تنهاترند و باید یادبگیرند که چطور به هم کمک کنند تا علاوه بر دوست داشتن دیگری، خودشان را هم دوست بدارند.