کد خبر: ۲۱۵۰۹
تاریخ انتشار : ۰۷ آبان ۱۳۸۴ - ۱۸:۴۴
نامه آقای بهمن پور به سروش:

با تز «بسط تجربه نبوی» نفی خاتمیت کردید!

آفتاب‌‌نیوز : در فرمایشاتتان سخن به مسائل گوناگون سیاسی و نیات و انگیزه های این کمترین در ایجاد این گفتگو کشانده اید که اولا گمان نمی کنم ارتباط چندانی به بحث کلامی ما داشته باشد و ثانیا معتقدم که آمیختن کلام و سیاست به یکدیگر و خلط مسائل روزمره سیاسی با اصول دیر پای اعتقادی مانع فهم درست در هر دو زمینه می شود. لذا عرایض خود را به بحث خاتمیت و ولایت منحصر می کنم و قضاوت در اخلاص عمل و نیات شخصی، و خوشایند و ناخوشایند کسان را به پرودگار ناقد بصیر می سپارم، انّه علیم بذات الصدور.

1- در این که پیامبر اسلام خاتم النبیین است، بدین معنا که با خاتم وجود شریف ایشان بر سلسله جلیله انبیاء مهر نهادند، تردیدی نیست. معنای این امر آن است که دیگر از آسمان علم جدیدی بر آدمیان فرود نمی آید و ملک وحی بر کسی آشکار نمی شود؛ همانگونه که امیرالمؤمنین به هنگام غسل پیامبر اکرم به حسرت و تاسف فرمود: "همانا که با مرگ تو چیزی از ما بریده شد که با مرگ غیر تو بریده نمی شد و آن نبوت و انباء و اخبار آسمان بود." (نهج البلاغه، خطبه 235). معنای این امر آن است که دیگردین جدید و کتاب جدید و شریعت جدیدی در میان نخواهد بود و پیامبر اکرم خاتم انبیاء و دین اسلام سرآمد ادیان است، و از نظر مسلمانان هر کس که منکر چنین امری باشد از دایره مسلمانی خارج است.

2- انکار نمی فرمایید که چه در دوران انبیاء و چه پس از آنان گروهی ازآدمیان بدون آنکه پیامبر باشند حائز علومی هستند که معمولا از طرق عادی برای دیگران قابل تحصیل نیست. این علوم همگی از یک منشأ سرچشمه نمی گیرد و بر یک مشی روان نمی شود. از بارزترین و عام ترین نوع این علوم می توان از تجارب عرفانی نام برد که معمولا پس از تحمل مشقات و پذیرفتن ریاضات و اعراض دل از امور فانی و اقبال قلب به عالم باقی، و به عبارت دیگرو در بهترین صورت، با جدی گرفتن پیام انبیاء و الهام از کلام آنان، حاصل می گردد؛ و جنابعالی در بسط تجربه نبوی به تفصیل از آن سخن گفته اید.

در قرآن کریم از کسانی به عنوان علم داران (اولوا العلم) و علم عطا شدگان (الذین اوتوا العلم) نام برده شده است که در دنیا و آخرت از سایر مؤمنین ممتاز و مجزایند. وَیَرَى الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِی أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ هُوَ الْحَقَّ وَیَهْدِی إِلَى صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ (6/34) "و آنان که علم عطا شده اند آنچه را از جانب پروردگارت بر تو نازل شده حق و راهنما به راه توانمند ستوده می بینند". بَلْ هُوَ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ (49/29) "بلکه آن ایاتی است روشن در سینه های علم عطا شدگان". 

این علم هر چند به غایت خطیر و منتهای رحمت پروردگار بر بندگان خاص خویش است، اما با مقام نبوت فاصله دارد و از آن متمایز است. به فرموده خود جنابعالی "نفس تجربه دینی، کسی را پیامبر نمی کند و صرف دیدن ملک یا پس پرده عالم شهادت، نبوت نمی آورد. فرشته الهی بر مریم ظاهر شد و عیسی را به او هدیت کرد، اما مریم پیامبر نشد".

3- گاه این علوم به حدی در یک شخص متراکم می شود که بیننده غافل توهم می کند که او را با سلسله انبیاء نسبتی است و همانگونه که بر انبیاء وحی نازل می شد بر او نیز وحی فرو می آید که صد البته توهمی است نادرست و ناشی از جهل به موارد وحی و مصادر علوم آدمیان. مرحوم شریف رضی در نهج البلاغه داستانی را نقل می کند به این مضمون که در مجلسی امیر المؤمنین از بعضی حوادث آینده خبر دادند و یکی از حاضران به استنکار یا استفسار پرسید که مگر به شما علم غیب عطا شده است، و امیر المؤمنین با خنده پاسخ دادند که این آن علم غیبی نیست که کسی جز خدا از آن آگاه نیست، بلکه "این علمی است که خداوند به پیامبرش آموخت و ایشان به من تعلیم فرمودند و از خدا خواستند که سینه ام آن را بپذیرد و قلبم آن را فرا گیرد" . 

و این البته مفهومی است که صدها حدیث معتبر از پیامبر و اهل بیت ایشان به تصریح و تلویح از آن سخن می گوید.

4- از ماجرای فوق چنین دانسته می شود که همانگونه که علوم ظاهری انبیاء قابل تعلیم و تعلم بوده است، علوم باطنی ایشان نیز به آنان که قابلیت و طهارت لازم را داشته اند قابل تعلیم بوده است. و صد البته که نحوه این تعلیم و تعلم با تعلیم و تعلمی که عادتا در بین مردمان جریان دارد متفاوت است و این همان چیزی است که در کامل ترین صورت بر آن نام "وصایت" یا "وراثت" می نهند. محدثین شیعه و سنی از امیر المومنین روایت کرده اند که فرمود "علمنی رسول الله ألف باب کل باب یفتح ألف باب" ، "پیامبر خدا به من هزار باب علم آموخت که هر باب هزار باب دیگر را می گشود" .

انتقال کامل این علوم که بنا بر احادیث معتبر اهل اسلام فقط در مورد علی بن ابی طالب صورت گرفته وایشان را بعد از پیامبر "باب علم نبی" ساخته است، قول و فعل دریافت کننده آن را، همچون قول و فعل پیامبرو آیات قرآن حجیت می بخشد. و هم از این روست که پیامبر اکرم صاحبان این علم را در کنار قرآن هدایتگران امت خویش دانست و فرمود "انی تارک فیکم الثقلین، کتاب الله و عترتی" .

5- ممکن است بفرمایید که من هیچ حدیثی را از این مسلک و هیچ ادعایی را از سوی امامان شیعه در این مطلب قبول ندارم. این امر البته به خود جنابعالی مربوط است و بازگشت به تلقی ما از حجیت قول پیامبر و روش های بر رسی اقوال منقول از ایشان دارد. اما این ادعا که چنین علم و ولایتی با خاتمیت پیامبر مناقض است بنا بر هیچ منطق عقلی و نقلی پذیرفته نیست و مبتنی بر تعریفی خود ساخته و بر ساخته از خاتمیت است. حضرتعالی در اثبات این تناقض فرموده اید که "آدمیان دانش خود را یا بی واسطة اکتساب و اجتهاد بدست می‌آورند یا به واسطة آن. و دانش پیامبران از قسم نخست است. و این دانش، یا مقرون به عصمت است یا نیست و دانش پیامبران از قسم نخست است و این دانش بی واسطة مقرون به عصمت، یا برای دیگران حجّت است یا نیست و دانش پیامبران از قسم نخست است".

بر این حقیر واقعا پوشیده است که جنابعالی این جملات را از باب برهان و محاجّه فرموده اید یا از باب خطابه و نثر ادیبانه. البته بر این فهرست می توانید موارد فراوان دیگری هم بیفزایید. برای مثال انسان ها دانش خود را یا در راه خیر صرف می کنند یا در راه شر. ودانش پیامبران از قسم نخست است. و این دانش یا هدایت خیزاست و یا ضلالت خیز. و دانش پیامبران از قسم نخست است. و هلم جرا.

آری در این که دانش پیامبران در هر سه گزاره ای که جنابعالی ذکر فرموده اید و در دو گزاره مثالی بنده از قسم نخست است حرفی نیست، اما چگونه از آن گزاره ها نتیجه می شود که دانش غیر پیامبران در هیچ شرایطی نمی تواند چنین باشد؟ مگر خداوند کریم در قرآن از چهار گروه نبیین و صدیقین و شهدا و صالحین که به آنان علم و حکمت انعام کرده است نام نمی برد؟ و مگر ما هر روز حد اقل ده باردر نمازاز خدا نمی خواهیم که ما را به راه آن انعام شدگان هدایت کند بدون آنکه بین نبی و صدیق و شهید و صالح تفاوتی قائل شویم؟ جنابعالی علوم کسانی نظیر ذوالقرنین و آصف بن برخیا و مریم صدیقه را که در قرآن ذکر آنان رفته است اما پیامبر نبودند چگونه تفسیر می کنید جز آنکه بگویید محدث و مفهم بوده اند؟ و اصولا چه اشکال عقلی و نقلی و درون دینی و برون دینی وجود دارد اگر معتقد باشیم که گروهی از بندگان خاص خداوند به فضل وانعام اومستقیما یا از طریق پیامبر صاحب علومی میشوند که عادتا و از طریق اکتساب و اجتهاد قابل تحصیل نیست؟ برید بن معاویة از امام باقر و امام صادق علیهما السلام سؤال کرد که "ما منزلتکم ؟ ومن تشبهون ممن مضى ؟ قال : صاحب موسى وذو القرنین ، کانا عالمین ولم یکونا نبیین." ، "منزلت شما چیست وبه کدامیک از گذشتگان شبیه اید؟ فرمودند شبیه به همراه موسی و به ذی القرنین که عالم بودند اما پیامبر نبودند" .

سنگ بنای تشیع مسئله امامت و حجیت قول و فعل امام است. حجیتی که از علم تام و منبعث از یقین به محتوای دین ناشی می شود. علمی که از راه اجتهاد کسب نمی شود و به شک و حدس و گمان آلوده نیست و لذا صاحب آن مرجع نهایی در هر چیزی است که به نام آن دین گفته می شود، یا به عبارتی حجت آن دین است. بر کسی پوشیده نیست که امامان شیعه چنین منزلتی را برای خود قائل بوده اند. اینک مستمعین شما مخیرند که جعفر بن محمد صادق را تکذیب کنند که بی تردید چنین مقامی را از سر علم برای خود ادعا کرده است، یا عبد الکریم سروش را که به ظن و گمان اینکه چنین منزلتی ناقض خاتمیت است، و حجیت را مساوی و مساوق نبوت فرض می کند، آن را انکار می نماید. "َمَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لَا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئًا"،" بر آن علمی ندارند و جز از گمان پیروی نمی کنند، و حال آنکه ظن و گمان در فهم حقیقت سودی نمی بخشد." (28/53).

6- و اما بر حجیت قول پیامبر تأکید فراوان فرموده اید. نمی دانم این تأکید جنابعالی واقعا برای اثبات حجیت قول پیامبر است یا برای نفی حجیت قول امامان شیعه؟ شاید کنکاشی مختصر در آراء جنابعالی درکتاب "بسط تجربه نبوی"، که بنده را به باز خوانی آن توصیه فرموده اید، در این زمینه ما را به پاسخ این سؤال نزدیک کند.

اولا از نظر جنابعالی دین همواره دارای رویکردی حد اقلی است. بدین معنا که در هر زمینه که سخن گفته تنها "حد اقل لازم" را بیان نموده است و نه "حد اکثر ممکن" را. واین نه فقط در حوزه فقه صادق است، بلکه دین اساسا در حوزه علم، اخلاق و ارزشهای فردی و اجتماعی، و حتی اعتقادات شامل "خداشناسی، معاد، قیامت، رستاخیز، و سعادت و شقاوت اخروی هم به نحو اقلی سخن گفته است." بنا بر این حجیت قول پیامبر همواره محدود به همان حوزه حداقل است و برای بیش از آن باید به مراجع دیگر مراجعه کرد.

ثانیا به فرموده جنابعالی همان حوزه حد اقل هم ذات و جوهری دارد و عرضیاتی. ذات و جوهر دین چیزی نیست که به آسانی بتوان تعریف کرد و به کنه آن پی برد. لذا "دست بردن به کشف عرضی ها پر حاصل تر از جستجوی ذاتی هاست." اما عرضی ها تنها "اصالت محلی و دوره ای دارند، نه اصالت جهانی و تاریخی." لذا آنچه پیامبر در باب عرضیات فرموده است تنها برای زمان و مکان خود ایشان حجت است و نه برای کسانی که در زمان و مکانی دور از ایشان زندگی می کنند. ذاتی را نیز وقتی می خواهیم "از فرهنگی به فرهنگ دیگر ببریم، کاری ترجمه آسا باید انجام دهیم، یعنی باید جامه فرهنگ نوین را بر اندام آن ذات بپوشانیم وگرنه به نقض غرض و تضییع ذات خواهد انجامید" .

ثالثا از نظر شما دین یک رشته معارف ثابت و قوانین راکد نیست که یکجا بر پیامبر نازل شده باشد، بلکه "یک دیالوگ تدریجی زمین و آسمان و عین یک تجربه پیامبرانه طولانی تاریخی" است. "غزالی کشف های دینی تازه داشته است. مولوی و محیی الدین و سهروردی و صدر الدین شیرازی و فخر رازی و دیگران همین طور ... آنان کاشف هم بودند و فقط شارح نبودند، و سرّ عظمتشان همین بود." به قول شما "اگر "حسبنا کتاب الله" درست نیست، "حسبنا معراج النبی و تجربة النبی" هم درست نیست" . " کامل تر شدن دین لازمه اش کامل تر شدن شخص پیامبر(ص) است که دین خلاصه و عصاره تجربه های فردی و جمعی اوست. اینک در غیبت پیامبر(ص) هم باید تجربه های درونی و برونی پیامبرانه بسط یابند و بر غنا و فربهی دین بیفزایند" .

صرفنظراز اینکه معنای دقیق تر این عبارات نفی خاتمیت است، بنا بر نظریات جنابعالی که شمه ای از آن را در بالا نقل کردم از آنجا که قول پیامبر همواره ناظر به حد اقل لازم در هر چیز است، ودر آن حد اقل نیز ذات و جوهر پیام هرگز جدای از عرضیات نمی شود، و عرضیات نیز هرگز اصالت جهانی و تاریخی ندارند، و دین نیز با تجربه های تازه عارفان و دینداران همواره در حال نو شدن و فربه شدن است، جای سؤاال است که در زمان ما کدام قول پیامبر در کدام زمینه برای شما حجت است. اگر قول پیامبر در زمینه خداشناسی با قول عارفی از عرفای زمان و فرهنگ و تاریخ ما در تعارض افتاد شما کدام را مقدم می دارید؟ اگر با قول متکلمین جدید غربی در زمینه قانون و اخلاق و سیاست و حقوق بشر معارض شد چطور؟ درست است که فرموده اید "پس از پیامبر، قطع و یقین و تجربه و فهم دینی هیچکس، هم رتبه قطع و یقین و تجربه و فهم دینی او شناخته نخواهد شد و آثار آن را نخواهد داشت،" اما پس از جدا کردن عرضیات از قطع و یقین و تجربه و فهم دینی پیامبر، و با توجه به مقدمات بالا، این عبارت بیش ازیک تعارفی خشک و خالی و احترامی صوری به ساحت پیامبر و جز دفع دخل مقدر چیز دیگری نیست. 

لذا آنچه را که به نام انحصار حجیت در قول پیامبر بر سر ولایت و امامت می کوبید خود قبلا شکسته اید و هزار تکه کرده اید.

7- فرموده اید که از برکات خاتمیت " این است که پس از درگذشت خاتم رسولان، آدمیان در همه چیز حتی (و بالاخّص) در فهم دین به خود وانهاد‌ه‌اند و دیگر هیچ دست آسمانی آنان را پا به‌ پا نمی‌برد تا شیوه راه رفتن بیاموزند. و هیچ ندای آسمانی تفسیر "درست" و نهایی دین را در گوش آنان نمی‌خواند تا از بدفهمی مصون بمانند." نمی دانم این "بد فهمی" چه برکتی است که شما چنین بر آن تأکید أکید می ورزید و آن را هدیه خاتمیت می دانید، و فهم درست چه آفتی است که تا این حد از آن استیحاش دارید و آن را از نواقص زمان نبوت و گواه بطلان امامت می شمارید. تنها توجیهی که در این خاطر فاتر خلجان می کند آن است که جنابعالی در پی شکستن اقتدار گروهی خاص هستید که ممکن است خود را متولی دین ومیزان صحیح و نا صحیح آن بدانند، و اینک آمده اید تا آب را از سرچشمه ببندید و به یکباره بر مسأله فهم صحیح از دین بعد از پیامبر مهر بطلان بزنید، غافل از آنکه برای درمان ابرو چشم را کور می کنید و آب را از سر چشمه گل آلود می نمایید. یا شاید به تبعیت از بعضی متکلمان نوظهور مسیحی می خواهید همانگونه که معرفت دینی را بشری کردید خود دین را هم بشری کنید، امری که البته خودتان در بسط تجربه نبوی به آن تصریح کرده اید.

برای اثبات مدعای خود چنان تاریخ بشر را به دوران نبوت و خاتمیت تقسیم کرده اید که گویی در دوران چندین هزار ساله نبوت در هر کوی و برزن و بر سر هر عالم و عامی پیامبری ایستاده بود و مواظب بود که اگر در ایران یا توران، یا در چین و ماچین، یا در فرنگ و زنگبار، کسی دین را کج فهمید، به " ندای آسمانی" بر سر او نهیب زند و دستش بگیرد و "پا به پا ببرد" و تفسیر درست را به او بیاموزد. خود بهتر می دانید که چنین خبرهایی نبوده است. پیامبری هر از چند گاهی در گوشه ای پیامی در می انداخته و مردم پس از او به فرقه ها و شعبه هایی تقسیم می شده اند و حق و باطل را به هم می آمیخته اند. درست همانگونه که بعد از خاتم النبیین شد. از آن گذشته کدام پیامبر توانسته است اختلافات و کژی های پیروان پیامبران پیش از خود را حل و فصل کند و دست آنان را بگیرد و پا به پا ببرد؟ مگر مسیحا توانست فهم صحیح دین را به یهودیان بیاموزد و دستشان را بگیرد و پا به پا ببرد؟ مگر نهیب های پیامبرانه محمد (ص) مسیحیان و یهودیان را سود بخشید و آنان را به فهم صحیح دین هدایت کرد؟ تقسیمی که جنابعالی و اقبال از تاریخ بشر به دست داده اید و آن را به دوران نبوت و دوران خاتمیت تقسیم فرموده اید و برای هردوره خواصی قائل شده اید، به قطعه شعری خیالی بیشتر نمی ماند که الهام بخش آن نیز جز تحولات "عصر روشنگری" در غرب چیز دیگری نبوده است.

آنچه اصل قویم امامت در شیعه می گوید و بر آن از تاریخ و قرآن و حدیث شاهد می آورد آن است که همواره، چه در دوران نبوت و چه پس از آن، کسانی از صدیقین و شهداء بوده اند که خداوند فهم دین انبیاء را به آنان انعام فرموده و ایشان را حجت دین و میزان و شاقول پیام پیامبران قرار داده است." لئلا تبطل حجج الله و بیناته"، "تا حجتها و آیات روشن خدا باطل نگردد." و تا جویندگان دین صحیح و فهم درست بتوانند به آنان تکیه کنند و از آنان الهام بگیرند.

8- باز فرموده اید که "شیعیان با طرح نظریه غیبت، خاتمیت را دو قرن و نیم به تأخیر انداختند وگرنه همان آثاری که بر غیبت مترتّب است بر خاتمیت هم متفّرع است." اولا آثاری که جنابعالی و اقبال لاهوری بر خاتمیت متفرع کرده اید هرگز در علت و فلسفه غیبت ملحوظ نشده است. غیبت حجت نه "نعمتی" است که باید شکرگزار آن بود ونه "برکتی" که به یمن آن مؤمنان بتوانند "بد فهمی" در دین داشته باشند! اینکه چرا در دوران انبیاء" فترت" رخ می دهد یا در دوران حجج "غیبت" واقع می شود، امری است که سرّ آن بر ما پوشیده است، هر چند می توان به حدس و نظر در باره آن گمانه زنی کرد. آنچه می دانیم آن است که خاتم انبیاء پس از دورانی از فترت آمد، " عَلَى فَتْرَةٍ مِّنَ الرُّسُلِ " (19/5)، و خاتم حجج نیز پس از دورانی از غیبت خواهد آمد، و این شاید به دلیل رسالتی است که خاتم حجج در مقایسه با سایر صدیقین این امت دارد.

و اما آن دو قرن و نیمی که بدان اشارت فرموده اید، دورانی لازم و ضروری برای بسط و نشرعلوم نبوی بود. پیامبر اکرم اقیانوسی از معرفت بود که بدون تردید در مهلت کوتاه نبوت خود جز به صورت اجمال از آن معارف سخن نگفت. توضیح وتفسیر و تبیین درست آن معارف بر عهده مستحفظان وپاسداران دین او بود که به انعام الهی بر لطائف و ظرائف آن آگاه بودند و در مدت دو قرن و نیم، هر چند با زبان بسته و دست شکسته اما با عزم و جهادی خستگی ناپذیر، اجمال آن را به سر انگشت تفصیل علم خویش گشودند. فرموده اید که " جّد و جهد این "حافظان" چه چیز را برای شیعیان محفوظ نگه داشته است که غیر شیعیان از آن محروم‌ ماند‌ه‌اند؟" اولا نقش ائمه در حفاظت و صیانت از دین چیزی نیست که بر شیعیان پوشیده باشد. تاثیر آموزشهای ائمه در اصول عقاید و در بحثهای ظریف و حساس توحیدی و اسما و صفات حضرت حق و نیز در بحث نبوت و دفاع از حریم انبیا علیهم السلام و نیز در آموزش و پاسداری از شریعت اصیل چیزی نیست که قابل انکار باشد، و دوست و دشمن بدان معترف اند. کافی است نگاهی بیندازید به آنچه که ائمه اطهار در باب توحید و صفات خدا گفته اند و آن را مقایسه کنید با آنجه که دیگران دارند تا به صدق این گفته پی ببرید. به علاوه سخن اینجا بر سر شیعه و سنی نیست، سخن بر سر تأثیر ماندگار و خلل ناپذیری است که در کل جهان اسلام از آن بزرگوارن بر جای ماند و رنگ و بویی از آنان که معرفت دینی را به طراوت و رایحه خود منور و معطر نمود. بارز ترین نمونه آن درک عمقی و معرفت عرفانی از دین بود که حقیقت جویان شیعه و سنی را به یکسان از باران رحمت خود سیراب کرد. بی جهت نیست که عطار نیشابوری تذکرة الاولیاء خود را از باب تبرک و تیمن با ذکر امام جعفر صادق آغاز می کند و با نام و یاد امام باقر علیهما السلام به پایان می رساند. و بی مورد نیست که سلسله های صوفیه همگی، الا نقشبندیه که آن هم داستانی جدا دارد، شجره نامه معنوی خود را از طریق امیر المؤمنین علی بن ابی طالب به پیامبر اکرم (ص) می رسانند. سلسله جنبانان عرفان اسلامی جملگی از دانش آموزان و معرفت جویان اهل بیت پیامبر بوده اند. ابراهیم ادهم متوفای 162 هجری قمری که جنید بغدادی او را مفتاح علوم عرفانی می خواند معرفت از جعفر صادق جسته است. فضیل عیاض متوفای 187 هجری قمری که از نادر عجایبی است که هم کلینی و هم بخاری هر دو از او حدیث روایت می کنند از طالبان و راویان علوم امام صادق بوده است. شقیق بلخی متوفای 174 هجری قمری مرسلات فراوان از اهل بیت علیهم السلام دارد که به جهت نامردمی روزگار و ضیق ایام نام راویان خود را پوشیده می داشته است. داستان او با امام کاظم علیه السلام معروف و مشهور است. می گویند جلّ مشایخ صوفیه نسب به معروف کرخی رسانده اند و طریقه معروفیه را مادر همه طرق خوانده اند، و معروف خود از اصحاب و ملازمان امام رضا علیه السلام بوده است. از طریق این معرفت جویان و ره پویان بود که عرفان در عالم تسنن رواج یافت و دل های مشتاق و حقیقت جویان به نور ولایت باطنی روشن شد. به قول آنماری شیمل "به طور قطع آموزه های جعفر صادق و دیگر عارفان مسلک او به صورت غیر محسوس در زوایای حیات عرفانی مسلمین گسترده شد تا این که در نظریه های عرفانی عارفانی چند نظیر ذو النون مصری (م. 233) و با یزید بسطامی (م. 256) و حارث محاسبی (م. 239) بروز نمود." لازم به گفتن نیست که حارث محاسبی عارفی است که بیشترین تأثیر را بر محمد غزالی داشته است. شیمل نتیجه می گیرد که عرفان و تشیع در جهان اسلام از ابتداء به هم وابسته بوده اند. شاید سرّ نزدیکی نظریه های عرفانی با آموزه ها و احادیث شیعه مخصوصا در مفاهیمی همچون اسماء و صفات خداوند، ولایت باطنی، عشق و ارشاد معنوی همین باشد. باز هم به گفته شیمل امام صادق علیه السلام اولین کسی بود که در اسلام قبل از رابعه عدویه از عشق سخن گفت. سخن معروف امام را در این رابطه به نقل از امیر المؤمنین به خاطر بیاورید: "حب الله نار لا یمر علی شیء الا احترقه." "عشق خدا آتشی است که بر هر چه بگذرد می سوزاند" و آن را با "آتش عشقی" که مولوی از آن سخن می گوید مقایسه بفرمایید. البته شیمل در این قضاوت خود بر ادبیاتی ناقص تکیه کرده است و چه بسا مناجات های عارفانه امام زین العابدین را ندیده باشد و بر نخورده باشد به فرازهایی از قبیل "اللهم اجعلنا ممن دأبهم الارتیاح الیک و الحنین و دهرهم الزفرة و الحنین"، "پروردگارا ما را از کسانی قرار ده که عادتشان آسایش در تو و شوق و مهر به توست و حیاتشان سراسر ناله و سوز عاشقانه به سوی تو."
شیمل حتی آموزه امام صادق (ع) در فهم قرآن را نقل می کند که فرمود " کتاب الله عز و جل علی أربعة اشیاء: علی العبارة والاشارة و اللطائف والحقائق . فالعبارة للعوام والاشارة للخواص و اللطائف للاولیاء والحقائق للانبیاء"، "کتاب خدا بر چهار وجه حمل میشود؛ بر عبارت و اشارت و لطائف و حقائق. عبارت از آن عوام است و اشارت برای خواص؛ و لطائف برای اولیاست و حقایق برای انبیاء،" و معتقد است که این تعلیمات الهام بخش عارفان در تنظیم مراتب و منازل اولیاء و مقامات و احوال آنان بوده است. به هر حال سخن در این باب و ابواب دیگر علوم در این رابطه بسیار است و این مختصررا تنها از باب نمونه آوردم. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

9- باز بر شیعیان بانگ عتاب برآورده اید که نامداران شما کیانند و عالمانتان چه کسانند؟ "اگر بزرگترین مفسّران و عارفان و متکلّمان و مدافعان دیانت ‌اند، از میان غیر شیعیان برخاسته‌اند، و حتی شیعیان دراین حوزه‌ها وامدار آنان بوده‌اند" . نمی دانم تعریف شما از "بزرگترین" چیست. اگر ملاک شما در این زمینه مقبولیت و شهرت است که البته علمای اهل سنت از آن بهره مندی بیشتری دارند چرا که برای بیش از هشتاد درصد مسلمین می نویسند ؟ و اگر ملاک متن مؤلفات است، اصولا دو متن را که مبانی و منابع متفاوت دارند از چه راه با هم مقایسه می کنید؟ برای مثال ، چگونه تبیان شیخ طوسی را با جامع البیان طبری یا مجمع البیان طبرسی را با تفسیرالقرآن ابن کثیر می سنجید و یکی را بر دیگری رجحان می نهید؟ پاسخ هر چه باشد دو نکته را نباید از نظر دور بدارید.

اول آنکه تا پیش از صفویه، شیعیان اقلیتی بوده اند که به جز دورانی محدود در زمان آل بویه هر چه را گفته اند و نوشته اند تحت شدید ترین فشارها و سخت ترین مضایقات و تحریم ها بوده است. بسیار فرق است بین کسی که در حلقه های درس و بحث و تدریس افاده می کرد و با خاطر آسوده می گفت و می نوشت و بین کسی که مجبور بود نوشته های خود را در سرداب ها و آب انبارها مخفی کند و در نهایت هم نظاره گر شسته شدن آن به آب باران باشد. با تمام این احوال شیعیان به احصاء شیخ حر آملی در دو قرن اول حیات خود و در دوران ائمه اطهارتنها شش هزار وششصد کتاب حدیثی تألیف کردند. آن هم در دورانی که در نیمی از آن نوشتن حدیث پیامبر مطلقا ممنوع بود. کافی است به نام آوران علوم کلام و تفسیر و قرائت و فقه و حدیث وفلسفه و تاریخ نگاهی بیندازید تا جایگاه اقلیت شیعه را در میان آنان ببینید و بسنجید؛ و کافی است که متذکر شوید که قرآنی که امروز همه مسلمانان تلاوت می کنند و متقن ترین قرائت قرآن تلقی می شود، قرائت حفص بن سلیمان بزاز است از عاصم بن ابی النجود از ابی عبد الرحمن السلمی، که همگی از بزرگان شیعه بوده اند، از مولایمان امیر المؤمنین علی علیه السلام. جالب آن است که محدثین اهل سنت به دلیل مذهب حفص از او حدیث روایت نمی کنند و او را منکرالحدیث و متروک الروایه می نامند، با این حال قرآن او را می خوانند و وی را متقن ترین قراء می دانند. و البته خدمت شیعیان به قرآن به همین حد محدود نمی شود. اعراب گذاری و نقطه گذاری قرآن نیزتوسط نامداران شیعه نظیر ابوالاسود دوئلی و خلیل بن احمد فراهیدی، واضع علم عروض و استاد بلا منازع علم نحو، صورت گرفته است.

دوم آنکه شما در مورد قومی قضاوت می کنید که میراث علمی و ادبیشان در طول تاریخ بارها و بارها سوخته و به تاراج رفته است. تنها پس از سقوط دولت آل بویه در بغداد سه کتابخانه معظم شیعه به آتش کشیده شد و میراثی علمی رابه کام حریق فرستاد که هرگز جایگرینی برای آن یافت نشد. یکی کتابخانه شاپور بن اردشیر وزیر بهاءالدوله که به "دار العلم" شهرت داشت. دوم کتابخانه ابو احمد النقیب الموسوی، والد ماجد شریف رضی، مؤلف نهج البلاغه، و شریف مرتضی، که حاوی بیش از هشتاد هزار جلد کتاب نفیس بود و تحت اشراف شریف مرتضی قرار داشت، و سوم کتابخانه بی نظیر شیخ طوسی که منبع تألیف کتاب فهرست او بود. در آتش این فتنه بود که نسخه های منحصر به فرد بسیاری از اصول چهارصدگانه شیعه برای همیشه نابود شد و از میان رفت.

10- دیگر بار بر شیعیان نهیب بلند کرده اید که "زیارت جامعه" شما مرامنامه غلو است. جنابعالی خود در بحث "ولایت باطنی و ولایت سیاسی" (فروردین 1377) عرفان را "علم ولایت شناسی" نامیده اید و فرموده اید که "عارفان مسلمان معتقد بودند که پیامبر (ع) ولیّ اعظم خداوند و انسان کامل است. شیعیان معتقدند که این نوع از ولایت از طریق پیامبر علیه السلام به امام علی (ع) و فرزندان ایشان انتقال پیدا کرده است. عرفای اهل سنت، گرچه اعتقادات شیعی ندارند، اما معتقدند که اقطاب و مشایخ صوفیه از ولایت الهی بهره مندند و حمله ولایت الهی در این جهان اند" .

و فرموده اید که "انسان کامل بنا بر تئوری عارفان مظهر همه اسماء الهی است. به همین دلیل او را "مظهر اسم جامع الهی" می دانند یا "کون جامع" می نامند و برای او رفیع ترین منزلت را در هستی قائلند. "انسان کامل" آینه بزرگی است که باز تاباننده همه انوار الهی است. و همان کسی است که عارفان معتقدند قوام تمام این عالم به اوست. .. و او بزرگترین نمایاننده و نماینده و خلیفه بحق الهی در این عالم است... عارفان بدون آنکه لزوما در این باب تعیین مصداقی کنند و نام کسی را در میان آورند به لحاظ تئوریک وجود چنین موجودی را مسلم و محقق می گرفته اند. ولی خدا یا ولی اعظم خداوند چنین کسی است" .

سپس در فرق بین "قرب نوافلی" و" قرب فرائضی" فرموده اید: "در یکی ما دست خدا می شویم و در دیگری خدا دست ما می شود. در یکی ما چشم خدا می شویم و در دیگری خدا چشم ما می شود. گویی در یکی خدا انسان می شود و در دیگری انسان خدا. بلی در ادبیات دینی-عرفانی ما چنین مفاهیم بلندی در باب نسبت بین خداوند و بنده وجود دارد که از نهایت قرب و یگانگی بنده و خداوند حکایت می کنند و درک حقیقت آن در نهایت صعوبت و لطافت است." ..." در نظر عارفان ولی خداوند چنین کسی است و به اعتقاد ایشان جهان هیچوقت از چنین اولیائی خالی نخواهد بود. و به قول امام علی در نهج البلاغه: "ما برح لله عزت آلاؤه فی البرهة بعد البرهة و فی ازمان الفترات عباد ناجاهم فی فکرهم و کلمهم فی ذات عقولهم" ، "همواره خداوند در زمان های مختلف [ و در دوران فترت انبیاء] بندگانی دارد که در فکرشان و در عمق عقولشان با آنان سخن می گوید." و در سخنی با کمیل چنین گفتند: "اللهم بلی لا تخلو الارض من قائم لله بحجة امّا ظاهرا مشهورا و امّا خائفا مغمورا"، "زمین از حجت آشکار یا نهانی خالی نمی ماند." به قول مولانا:
پس به هر دوری ولیّی قائم است
تا قیامت آزمایش دائم است
مهدی و هادی وی است ای راه جو
هم نهان و هم نشسته پیش رو"

و فرموده اید که "خداوند در مکان و زمان نیست. حضور خداوند حضور اولیاء اوست. اولیاء خداوند همه کاره خداوندند. عین حضور خداوند دراین عالم اند. دل آنها را به دست بیاورید تا دل خداوند را به دست آورده باشید. دل آنها را به درد بیاورید تا دل خداوند را به درد آورده باشید. اگر مقبول اولیاء خداوندید،مقبول خداوندید. اگر مردود اولیاء خداوندید، مردود خداوندید. آن روایت را به یاد آورید که: "بنده من چندان به من نزدیک می شود که من چشم او و گوش او و دست او می شوم." تا این معنا هضمش برای شما آسان شود" .

این نقل قول طولانی را از آن جهت آوردم که یاد آور توصیفاتی است که در زیارت جامعه کبیره در مورد ائمه اطهار رفته است. به راستی نمی دانم در زیارت جامعه کبیره چه نسبتی بیش از آنچه جنابعالی در بالا برای عارفان بر شمرده اید آمده است که شما آن را "مرامنامه تشیع غالی" خوانده اید وبر شیعیان نهیب زده اید واعتقاد به آن را در حد گناه کبیره دانسته اید. تنها تفاوت و یگانه گناه شیعیان آن است که از پیامبر اکرم برای آنان روایت شده است که گروهی از اهل بیت او حائز این مقاماتند و خداوند شریعت او را در آنان حفظ می کند؛ و علم آنان به این شریعت نه از راه اکتساب و اجتهاد، بلکه از طریق "نجوای در افکار" و " تکلم در عقول" و "نکت در قلوب" است. تنها تقصیر آنان این است که سخنان علی علیه السلام به کمیل، که قسمتی از آن را در بالا از قول شما نقل کردم، در عمق جان و خلوت دلشان نشسته است. باور کرده اند آنچه را که فرمود: "اللهم بلی! لا تخلو الارض من قائم لله بحجة اما ظاهرا مشهورا و اما خائفا مغمورا، لئلا تبطل حجج الله و بیناته. و کم ذا و این اولئک؟ اولئک والله الاقلون عددا و الاعظمون عند الله قدرا. یحفظ الله بهم حججه و بیناته، حتی یودعها نظرائهم و یزرعوها فی قلوب اشباههم. هجم بهم العلم علی حقیقة البصیره و باشروا روح الیقین ... و صحبوا الدنیا بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلی. اولئک خلفاء الله فی ارضه والدعاة الی دینه"، "آری، زمین هرگز از کسی که به حجت الهی قیام کند خالی نخواهد ماند، خواه ظاهر باشد و آشکار، ویا خائف باشد و پنهان. تا مبادا دلائل الهی و نشانه های روشن او باطل گردد. آنان چه تعدادند و کجایند؟ به خدا سوگند که تعداد آنان اندک، اما قدر و منزلتشان نزد پروردگاربسیار است. خداوند به واسطه ایشان حجتها و براهینش را پاس می دارد تا آن را در نظائر خود به ودیعت گذارند وبذر آن را در قلوب همتایان خویش بیفشانند. علم و دانش به حقیقت بصیرت بر آنان هجوم برده و روح یقین را لمس کرده اند... و این دنیا را با بدن هایی زیسته اند که ارواحش به عالم بالا متصل است. آنان خلفای خدا در زمین انند و داعیان به سوی دین ا ند" .

آری، تنها جرم شیعیان آن است که معتقدند خداوند در قرآن ولیشان را بعد از پیامبر برایشان مشخص کرده است و خطاب به همه مسلمانان فرموده است که "إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُون" (56-55/6). "همانا ولی شما خداست و پیامبر او و آنان که نماز را اقامه می کنند و در حال رکوع زکاة می دهند." و برای آنان روایت شده که این شخص کسی جز علی نبوده است. بزرگترین غلوشان این است که قول پیامبر را که فرمود "من کنت مولاه فهذا علی مولاه" را جدی گرفته اند و آن را بر خود حجت بالغه دانسته اند.

ایراد جنابعالی بر زیارت جامعه یادآور داستان آن عالمی است که بر امام صادق علیه السلام ایراد گرفت که از شما احادیثی منکر روایت می کنند به این مضمون که "ان الله یغضب لغضب فاطمه و یرضی لرضاها" ، "خداوند به غضب فاطمه غضب می کند و به رضای او راضی می شود" امام صادق (ع) در پاسخ فرمودند مگر شما خود در روایاتتان از پیامبر نقل نمی کنید که "خداوند به غضب بنده مؤمنش غضب می کند و به رضای او راضی می شود"؟ آیا فاطمه را در حد یک بانوی مؤمنه هم انکار می کنید؟

11- کلمه آخر آنکه باور نداشتن اصل امامت آنچنان که مورد قبول شیعیان است پدیده ای نو ظهور در عالم اسلام نیست، و شما نیز به فرض چنین باوری به خیل کثیر برادران اهل سنت می پیوندید که بیش از هزار وچهارصد سال است این اصل را انکار کرده اند. همچنین است انکار اصل مهدویت، با این تفاوت که در این فرض شما به اقلیت بسیار شاذ و محدودی از مسلمین می پیوندید که بدون دلیلی روشن و با فلسفه بافی های بسیار ظنی و با انکار حجیت قول پیامبر اکرم، اجماع علمای اسلام را در این مورد نادیده گرفته اند. نه آن حرفی جدید است و نه این سخنی بدیع. آنچه بدیع است انکار این اصول با تمسک به مفهومی جا به جا شده به نام "تشیع غالی" است که امامان شیعه خود پرچمدار مخالفت با آن بوده اند و نظریه پردازان آن را به شدت محکوم کرده اند. شاید بهتر بود اگربرای روشن شدن اذهان و بر طرف کردن غبار ابهام توضیح می فرمودید که تشیع صحیح و غیر غالی از منظر شما کدام تشیع است. علما و پرچم داران آن کیانند، معتقدات آن چیست، و کتب و منابع آن کجاست؟ امامان آن چه کسانی اند و چه شأن و منزلتی دارند؟ و همه اینها مستند به کدام مدرک و دلیل است؟

بیش از این مصدع نمی شوم، والبته هر آنچه که عرض شد تنها از باب بردن زیره به کرمان بود. والسلام.

محمد سعید بهمن پور
ششم آبان یکهزار و سیصد و هشتاد و چهار

پی نوشت :

عبد الکریم سروش، بسط تجربه نبوی، تهران، انتشارات صراط، 1378، صفحه 5.
نهج البلاغه، خطبه 128.
المتقی الهندی، کنز العمال، حدیث شماره 36372 ، کلینی، اصول کافی، انتشارات آخوندی، 1388 ق. ج 1 ص 239 (با اندک تفاوت).
اصول کافی، ج 1، صفحه 268.
بسط تجربه نبوی، صفحه 101.
همان، صفحه 31.
همانجا.
همان، صفحه 26.
همان، صفحه 27.
همان، صفحه 25.
همانجا.
Schimmel, Annemarie Mystical Dimensions of Islam, the University of North Carolina Press, 1975,
P. 42.
امام صادق (ع)، مصباح الشریعه، بیروت، موسسة الاعلمی، 1400، صفحه 193.
شیمل، همان، صفحه 41.
شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، قم، مؤسسه آل البیت، 1414، ج 30، صفحه 165.
بسط تجربه نبوی، صفحه 258.
همان، صفحه 251.
همان، صفحه 255.
همان، صفحه 257.
همان صفحه 266.
نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 147.
شیخ صدوق، امالی، قم، مؤسسة البعثه، 1417 ق، صفحه 467.
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
انتشار یافته: ۰
ناشناس
|
-
|
۱۲:۱۲ - ۱۳۸۴/۱۰/۱۸
0
0
به نظرم بهتر بود آقاي بهمن پور نماينده سازمان حوزه ها و مدارس ديني خارج كشور به جاري اين مطالب تكراري كه در اصل هيچ ربط منطقي با منظور سخنان استاد ندارد« به پرسش هاي استاد پاسخ مي داد تا به راستي خلوص و حقيقت جويي خود را آشكار مي ساخت.
.
احيانا نيز يك شل و كور و يا يك آفريقايي درمانده را براي ادامه تحصيل وارد آنجا كنند و از آنجا براي تحصيلات تكميلي به دانشگاه هاي انگليس اعزام كنند.
بارها به همقطارانشان كه جملگي با آب و تاب ادعاي تبعيت مخلصانه از اهل البيت (ع) را دارند. گفته ام كه به جاي اين حرف ها و صرف هزينه هاي بي ثمر برويد به ايران و در مناطق محروم خدمت كنيد تا اخلاص خودتان را به حقيقت اثبات نماييد. اگر چه اين چنين گفته اي هيچگاه خوشايند آنان نبود.
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین