آفتابنیوز : آفتاب: او می گوید: در طول تاریخ پیوسته دو دشمن با حق در ستیز بوده اند، یکی بی دینی و دیگری اوهام دینی. برای هریک از این دو دشمن، حق حربه های خود را دارد. اوهام یا برداشت ظاهری سایه ای از دین، خود در اثر افراطیگری هایِ خود از هم می پاشد. مغلوبیت ظاهری جندالله اعظم در کربلا باعث افسردن و مردن باطل شد و از همان بعد از ظهر عاشورا این پاشیدگی اتفاق افتاد تا در مدت کوتاهی باعث فروپاشیدن حکومت امویان شد.
گفت و گو با سعید غفارزاده، پژوهشگر دینی درباره واقعه عاشورا و دلایل انحراف جامعه و ناتوانی از درک صحیح دین را در ادامه می خوانید:
برای بررسی دین و هدف دین غالبا چهار مقوله احساس مذهبی، بینش دینی، دانش دینی و تربیت دینی مطرح است. در مهم ترین وقایع تاریخ اسلام از جمله واقعه عاشورا مشاهده می شود عدم رشد فکری جامعه و عدم حرکت از مرحله احساس مذهبی به سوی تربیت دینی، زمینه انحرافات جدی در جامعه را فراهم کرده است (مردم به مقابله با امام حسین (ع) پرداختند و برداشت از ظاهر دین داشتند). وجود احساسات مذهبی در هر انسانی، طبیعی است و اولین مرحله در مسیر تربیت دینی است اما چرا در بسیاری مواقع رشد این احساس یا حذف احساسات سطحی در جوامع غیرممکن به نظر می رسد؟ ماندن در سطح احساسات چه خطراتی را برای جوامع اسلامی به دنبال دارد؟
آنچه به نام دین در اذهان عموم شناخته شده است در حقیقت شاخه ای از دین به نام شریعت و بخش هایی از آن است که بیان کننده ابعاد خاصی از دین یعنی آنچه انسان ها در زندگی دنیایی به آن محتاجند است و اصل دین که بیان فطره خداییست تا حد زیادی نادیده گرفته شده است. (رجوع شود به آیه 30 از سوره روم). وقتی اصل دین مغفول می ماند شناخت درست شاخه های آن هم مسلماً مفقود می شود و نمی توان به درستی و در جای صحیح از آنها استفاده کرد.
آنچه انبیاء الهی از جانب خدای خود آوردند در حقیقت نوآوری هایی بود که مردمان زمان نه تنها هیچ شناختی از آنها نداشتند بلکه سنخیتی هم با آن تعلیمات در آنها موجود نبود و لازمه تبعیت درست از آنها اولاً: شناخت درستی از خالق این جهان و انسان بود. ثانیاً: تغییر و اصلاح دانسته ها و باورهای قبلی که همه بر روش های پیشینیانی بود که اغلب یا مبتنی بر خرافات و اسطوره های گذشته بود یا برداشت نادرست از تعلیمات پیامبران قبلی لذا آورده های هر پیامبر را نامتناسب با باورها و در تضاد با منافع مادی و امیالشان می دیدند.
اصلاح نفس خود و تابع قانون شدن که در قرآن از آن به «تقوا» تعبیر شده است کار آسانی نیست و انسان ها اصولاً از قانون و قید و بندهای آن گریزانند لذا عدم رشد فکری که شما عنوان کرده اید نمایی از این عدم تمایل به تغییرهاست. به همین دلیل هر پیامبری که می آمد - و پیامبر اکرم اسلام (ص) هم - در وهله اول مردم به آنها می گفتند: إنا وجدنا آباءنا على أمة وإنا على آثارهم مهتدون(ما پدرانمان را بر روشی یافته ایم و و بر همان روش ها ره می رویم (23 - زخرف)).
و باز به قول قرآن: وَهَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ وَجَادَلُوا بِالْبَاطِلِ (و هر گروهی از آنها قصد پیغمبر خود کردند که او را بگیرند و به باطل با او مجادله نمودند). این کار را می کردند که به قول معروف صورت مساله را پاک کنند. از قید و بندهایی که او آورده بود خلاص شوند. مطمئناً این روش ها و مخصوصاً نفاق نمی توانند رشد برای جامعه بیاورند، چه اگر اینطور بود آنها قبل از آمدن هر پیامبر این روش ها را داشتند و آمدن پیامبر جدید لازم نبود.
این روش و سنت ها دقیقاً در مقابل پیامبر اکرم (ص) اسلام هم قرار گرفت تا او را در آیینی که آورده ناکام گذارند اما وقتی پیامبر توانست در جامعه با انتشار افکار منبعث از وحی جایگاه پیدا کند و مخالفان دیدند که نمی توانند او را با این روش ها از پای درآورند، بر همان روش های قبلی خود رنگ دینی زدند و نام منافق در زبان وحی گرفتند. این طرز رفتار فقط منحصر به عوام مردم نبود بلکه افراد شاخص و نامدار در جامعه هم همین روش را برگزیدند و آنچه خود از وحی برداشت کردند را به مردم منتقل نمودند که توهمی از تعلیمات وحی بود نه حقیقت آن و فراهم کردن زمینه های حکومت و سردمداری.
این امر لازمه اش این بود که الوهیت خداوند و نبوت نبی را با شوق و ذوق ظاهری بپذیرند و خود را در ظاهر مطیع کامل دستورات وحی نشان دهند و احساسات ظاهری مردم را برای سوء استفاده بر انگیزند اما در هر امتحانی به راحتی اسرار دلشان آشکار می شد و لو می رفت. عدم آگاهی مردم عادی از اهداف الهی انبیاء، بهترین دست مایه ی این شگرد بود. در وقایع زندگی حضرت موسی (ع) عملکرد سامری و برخورد آن حضرت با او را، همه در قرآن خوانده ایم.
وقتی حضرت از میعاد برگشت و دید که مردم بجای استقامت در خدا پرستی، گوساله پرست شده اند به او گفت هدفت چه بود یا سامری، گفت من به چیزی که آنها به آن بصیرت پیدا نکرده بودند پی بردم پس مشتی از آثار تربیت پیامبر را گرفتم و در میان مردم انداختم و این چیزی بود که نفسم با من فریبکاری کرد.
این اعتراف و اقرار از طرف مردی که در به انحراف کشیدن افکار عمومی مردم موفق شده بود تا نتیجه تربیت پیامبر خدا را پایمال کند نمونه بسیار گویایی است از افکار و عملکرد هم سنخان او در جوامع مختلف چه در زمان حیات پیامبران و چه بعداً در جوامع بشری، که آنچه را که مردم عادی نتوانند از درس های انبیاء بیاموزند آنها می توانند مواردی را که آموخته اند با زیرکی تمام وارونه در میان مردم پراکنده کنند. این طرز کار و برنامه هدف دار، فقط مربوط به آن زمان نبود بلکه همیشه توسط عده ای فرصت طلب برای سیراب کردن تشنگی های جاه طلبانه خود اعمال می شود، همان برنامه هایی که تا امروز اهداف خدایی انبیاء را در اغلب موارد و جوامع به تعطیلی کشیده یا تعطیل کرده است.
به گفته کارشناسان مذهبی، جامعه باید به بینش دست یابد تا بتواند به احساسات مذهبی خود جهت دهد و باید به دانش دینی مجهز شود که بتواند راهکار حرکت به سوی تربیت دینی را بیابد و در جهت انسان شدن گام بردارد. نگاهی به تاریخ اسلام از دوره امام علی (ع) که خوارج در برابر ایشان صف آرایی کرد تاکنون که گروه های تکفیری در جهان اسلام سربرآورده اند، حکایت از این دارد که دستیابی به بینش در جوامع به دشواری امکان پذیر است. دلایل این امر چیست و حاکمان چه نقشی در ایجاد بینش و عبور از مرحله احساسات صرفا مذهبی در بین جوامع دارند؟
در پاسخ به سؤال دوم شما باید عرض کنم که البته جامعه باید از مرحله ی صِرفِ احساسی بگذرد. اما متأسفانه وجود این جو در جوامع، به نفع عده ای با نفوذ (چه از نظر مال یا قدرت و نفوذ) است، چون به سختی منافع آنها را به خطر می اندازد.
برای ایجاد جو تحول در جوامع باید محیط مناسبی ایجاد شود و لازمه آن اجازه نفس کشیدن به اندیشه هایی است که چه بسا آن عوامل ذی نفوذ، آن را نمی پسندند لذا حداکثر سعی خود را به کار می برند تا صدای دیگری جز آنچه آنها مایلند در جامعه شنیده و پخش نشود. اگر به طرز رفتار، گفتار و کردار بزرگان دین توجهی شود، می بینیم که آن بزرگواران هیچ ابایی از اجازه ی شنیده شدن انواع صداها در جامعه نداشتند، حتی خودشان با مخالفینی که آنها را با اِدعاها و هدف هایشان به صراحت زیر سؤال می بردند، می نشستند و محاجه می کردند، یعنی هر یک حجت و دلیل خود را بیان می کرد. حتی گاهی در مجالسی که میان مخالفین و زنادقه داشتند خود ساکت می نشستند و مجلس مباحثه را به عهده شاگردانشان می گذاشتند. اگر این آداب در جامعه متروک شود جز ظاهری از دین باقی نمی ماند. در ایجاد این وضعیت البته افراد جامعه هم بی مسؤولیت نیستند.
در قرآن در موارد مختلف از جمله در آیه 70 اعراف می خوانیم: آیا درباره آنانی که شما و پدرانتان آنها را شاخص و بزرگ کردید با من مجادله می کنید، درحالی که هیچ دلیل و سلطه ای از جانب خدا برایشان نازل نشده است، در آیه 40 سوره یوسف: شما جز کسانی را که خودتان آنها را شاخص و بزرگ کردید نمی پرستید درحالی که هیچ دلیل و سلطه ای از جانب خدا برایشان نازل نشده است.
در آیه 23 نجم می خوانیم: آنها کسانی جز آنهایی که شما و پدرانتان آنها را بزرگ کردید نیستند، درحالی که هیچ دلیل و سلطه ای از جانب خدا برایشان نازل نشده و شما جزظن وگمان و آنچه هوای نفستان می خواهد را پیروی نمی کنید. این آیات مبارکه به روشنی مردمی را که از روی هوای نفس یا نادانی و نداشتن روشنی هایی از آنچه خدا برای بشر توسط پبامبران کرام نازل کرده، مقام کسانی را در جامعه برگ کرده و آنها را بدون هیچ دلیلی می پرستند مذمت کرده و از عواقب اعمالشان برحذر می دارد. آنچه در زمان امیرالمؤمنین(ع) با خوارج اتفاق افتاد و او را از دین بیرون رفته دانستند و مردمان کوفه امام حسین (ع) و خاندان او را بی دین نامیدند به همین دلیل است.
مردم باید از زیر بار مسوولیت ها و درک آگاهی های هرچه بیشتر شانه خالی نکنند که ضرر آن را با پوست و گوشت خود لمس خواهند کرد. خداوند با صراحت، حفظ دین و کتاب خود را تضمین کرده است، لذا باکی و تصوری بر از بین رفتن دین نیست، آنچه از بین می رود مردم جوامع و حیات طیبه آنهاست. معروف است علی امیر المؤمنین (ع) نامه ای را با دو فرستاده نزد معاویه فرستاد و او را نصایحی فرمود. ظاهراً این فرستاده ها در یک روز سه شنبه به شام رسیده و نامه علی(ع) را به او دادند. دستور داد در شهر ندا کنند که امیرالمؤمنین معاویه فردا در روز چهارشنبه نماز جمعه خواهد خواند. مردم با شوق و ذوق و در طلب رضای حق به مصلا شتافتند، او هم نماز جمعه را در روز چهارشنبه برگزار نمود. بعد نمایندگان علی (ع) را طلب کرده به آنها گفت به نزد مولای خود بروید و به او بگویید که مردم چه حرف شنوی و اطاعتی از من دارند، پس باید از من بترسی. امکان تحقق این وضعیت در جوامع، نشستن انسان ها به جای خدا و موازین خدایی در جامعه است.
کسانی که خود را عین حقیقت به مردم می قبولاندند که امر به خودشان هم مشتبه می شد، مردم هم فرمان آنها را همان فرامین خدا و رسول می انگاشتند و عمل می کردند. اینکه می بینیم در واقعه کربلا خاندان عصمت و طهارت را خارجی و غیرمسلمان می دانند به این علت است که خلیفه وقت، خود را با استفاده از جهل مردم، جانشین رسول(ص) و نایب مَناب خدا معرفی می کند و مردم هم می پذیرند.
حاکمان مسلمان اگر واقعاً خود را امت رسول الله (ص) و تابعین اوصیاء او می دانند، باید با ایجاد فضای مناسب، خود و همچنین توسط نخبگان مسلمان به مردم تبیین کنند که هیچ کس جز خدا متولی دین خدا نیست و دین او همیشه با تضمینی که خود داده استوار خواهد ماند. البته در آن صورت با ایجاد اصلاحات لازم در افکار و دین مردم به قول شما احساس دینی جای خود را به آگاهی و بینش دینی می دهد. از طرفی جوامعی که از نظر آگاهی ها به استضعاف کشیده شده باشند هیچ وقت پایه های محکمی برای حکومت ها نخواهند بود و مانند (مثلی که امیرالمؤمنین (ع) می زنند) پشه کوره به دنبال باد خواهند رفت، امروز از این و فردا از آن دیگری پیروی خواهند کرد.
چرا با وجود حضور امامان و خانواده پیامبر، مردم آن زمان دچار عقب ماندگی در پرورش صحیح احساسات مذهبی خود شدند و چرا نتوانستند آگاهانه راجع به وقایع اطراف خود بیندیشند و تصمیم درست بگیرند؟ در واقع چرا بسیاری از مسلمانان صدر اسلام - به غیر از نزدیکان و یاران واقعی امامان- گرفتار احساسات توسعه نیافته شدند و در همان مرحله ماندند و پیشرفت نکردند؟
حضور یک فرد یا افراد صالح در جوامع، لزوماً باعث آگاهی و رشد فکری افراد نمی شود. تا وقتی آحاد جامعه همچنان خود را رهرو پیشینیان خود، بدون توجه به اینکه آیا آنها هدایت یافته بودند یا نه پافشاری می کنند، در آنها مناسبتی با صالحان پیدا نمی شود. در قرآن خوانده ایم: پروردگارا گناهان ما را بیامرز و زشتی هامان را بپوشان و با نیکوکاران بمیران. یا : و امید می بریم که پروردگارمان، ما را به گروه صالحین وارد نماید. وقتی سنخیت و مناسبت با صالحان و ابرار بوجود نیامده باشد مَشرب فکری هم مطمئناً از آنها جدا خواهد بود و البته آن مردم نخواهند توانست وقایع را درست ارزیابی کنند. به همین علت هم نصایح و رهنمودهای مردان صالح مخصوصاً انبیاء و اولیاء به سُخره گرفته می شود و نتیجة کار این می شود که جامعه نمی تواند از سطحی نگری بالا آمده، به بینش هایی دست یابد و با وجود افرادی با استعدادهای خاص باز هم کسانی که مسلطند با استفاده از جهالت مردم همان کار را می کنند که سامری کرد. این عملکرد البته اختصاص به یک پیامبر و یک زمان ندارد و الگوی عملکرد و نتیجه یک فرهنگ انحراف در جوامع را بیان می کند.
در حال حاضر جوامع پیشرفت کرده اند و تعداد مسلمانان باسواد بسیار افزایش یافته و به نظر می رسد حداقل اطلاعات لازم برای دستیابی به بینش دینی وجود داشته باشد اما باز با مطالعه جوامع اسلامی مشاهده می شود، گروه های افراطی در آستانه به قدرت رسیدن در جهان اسلام هستند و با نام های مختلف بر یک چیز تاکید می کنند و آن ظاهر دین است و در دینی که آنها برای خود ساخته اند هر نوع عمل منکری را مجاز می شمرند مثل جهاد نکاح. اگر جهان اسلام را یک کل درنظر بگیریم چرا هم اکنون توان مسلمانانی که در مسیر تربیت دینی قرار دارند و به بینش و دانش دست یافته اند، اینقدر کم است که افراطیون مانده در مرحله احساس صرف، به راحتی آنها را به کناری زده و خود را به عنوان چهره جهان اسلام معرفی کنند؟
این موضوع کاملا درست است که هم درک انسان ها و معلوماتشان نسبت به گذشته های دور بسیار افزایش یافته است و هم وسایل آموزشی و ارتباط جمعی امروز با گذشته قابل مقایسه نیست اما - همانطور که در پیش گفتار "کتاب رازهای رستاخیز" نوشته ام- در مسایل بنیادی دینی با وجود همه ادعاها تغییری رخ نداده است. اگرچه اصلاحگری هایی در پاره ای از فصول دین مانند مسایل اجتماعی، سیاسی و حکومتی انجام شده اما در مسایل بنیادی دینی از جمله اینکه اصولاً "دین" چیست، مطلب تازه ای ارائه نشده است.
مشکل کم یا زیادی باسواد به معنای اعم یا اخص نیست بلکه مساله این است که چه چیزی باید تعلیم داده شود و چه چیزی تعلیم داده می شود؟ ایجاد بینش دینی وجود زمینه های مساعد از آگاهی ها را لازم دارد و آموزش آنها و هم امکان تعمیم این آموزش ها. متأسفانه هنوز سنت های متحجر، بی فایده و افراطی گری اینقدر در جوامع زیاد است که نگذاشته صاحبان خرد و بینش دینی، اصلاحاتی را در جامعه عرضه نمایند. ولی با اینهمه، تجربه اینجانب بر این است که اگر تعلیمات اصلاح شده ای عرضه و آزادانه به تعاطی افکار گذاشته شود امید بسیار است که وضع به تدریج تغییر کند. مسالة بسیار مهم این است که پاره ای از سردمداران جوامع اسلامی - اگر نه همه - خود هیچ تمایل و کوششی در رشد دادن افکار متدینین ندارند چون وضعیت بسته جامعه را به نفع خود می پندارند.
اما با همه اینها خداوند جل جلاله خود حفظ دائمی دینش (به معنای اعم) را به عهده دارد که: انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون (ما خود این ذکر را فرو فرستاده ایم و خود حفظ آن را به عهده داریم). اما به قول مولوی مهلتی بایست تا خون شیر شد. خود نظام آفرینش علی الدوام - اگر کمی دقت کنیم - پرده های ضخیم توهم، افراطی گری، تحجر و... را از روی حقیقت دین که حقیقت عالم است برمی دارد. مانند پزشکی که داروهای معالجی به بیمارش می دهد و می گوید حس اثر ملموس این داروها البته طول می کشد نباید دارو را قطع کنی. در اجتماعات زیادی این تحجرها و افراطی گری ها دیگر مورد پسند نیست. گرچه این خطر و ترس وجود دارد که بی دینی جای آن را بگیرد و رواج یابد. در این وضعیت و احساس خطر، صد البته وظیفه ی بسیار سنگین عالمان روشنفکر دینی احساس می شود که هم خود بی قرار و وقفه، بر اساس موازین درست و محکم - اما نه بی چراغ - به آگاهی هایشان بیافزایند و دیگران را هم چراغ راه باشند.
خطر ظهور افراطیون و تکفیری ها برای اسلام را چگونه تشریح می کنید؟ آیا امکان دارد با به قدرت رسیدن افراطیون، نسل های آینده اسلامی متفاوت و صرفا احساسی را از پیشینیان دریافت کنند و در واقع فقط نام اسلام بماند و اهداف آن و تربیت دینی مدنظر اسلام که انسان شدن است، در تاریخ گم شود یا تغییر مسیر دهد؟
در قسمتی از پاسخ قبلی اشاره کردم که غلبه هرچه بیشتر افراطیون و تکفیری ها بیش از آنکه به همه گیر شدن آنها و افکارشان بیانجامد، به بی دینی بیشترِ کمّی و کیفی مردم منجر می شود چون افراط، نتیجة لاینفکش تفریط است. همچنین که خود در جوامع مختلف شاهد هستید و هستیم، در مقابل سختگیری و افراطی گری های دینی، مردم بیشتر از دین برگشته اند تا مسلمان افراطی شوند، البته عده ای هم بر همین روش ها می مانند. اینکه خداوند خود حفظ دین و کتابش را (البته بطور اعم نه یک دین فقط) خود به عهده گرفته و حتماً وعده خود را عملی خواهد کرد، به این معنی نیست که فقط ظاهر دین و افراطیگری ها و تحجر دینی حفظ شود. اما درمان یک درد گاهی متأسفانه داروها و روش های درد آلودی دارد که جوامع باید آن را تحمل کنند.
در داستان حضرت موسی در قرآن می خوانیم: و آن هنگام که موسی به قومش گفت ای قوم شما با اتخاذ روش گوساله پرستی به خودتان ظلم کردید، پس توبه خالق خود نمایید، خودتان را بکشید این برای شما نزد خالقتان بهتر است که او بسیار توبه پذیر و مهربان است. نوشته اند و روایت هم هست که به روش های گوناگون قوم به جان هم افتادند و عده کثیری در این جنگ و دعوا کشته شدند تا به حضرت موسی خبر آمد که همین قدر کافی است و کشت و کشتارها پایان خواهد پذیرفت.
در طول تاریخ پیوسته دو دشمن با حق در ستیز بوده اند، یکی بی دینی و دیگری اوهام دینی. برای هریک از این دو دشمن، حق حربه های خود را دارد. اوهام یا برداشت ظاهری سایه ای از دین، خود در اثر افراطیگری هایِ خود از هم می پاشد. مغلوبیت ظاهری جندالله اعظم در کربلا باعث افسردن و مردن باطل شد و از همان بعد از ظهر عاشورا این پاشیدگی اتفاق افتاد تا در مدت کوتاهی باعث فروپاشیدن حکومت امویان شد. ظهور انسانیت در جهان منحرف نمی شود چون انسانیت ظهور اسماء خداوند است اگر آن گم شود یا بپاشد آثار خداوند در طبیعت گم می شود و این امر امکان ندارد. این موضوع البته شرح بیشتری می طلبد که برای جلوگیری از اطاله کلام به همین مقدار اکتفا می شود.
شاید بتوان گفت واقعه عاشورا و حرکت امام حسین (ع) یکی از مهم ترین رویدادهای تاریخ اسلام است که مانع از یک تحریف جدی تاریخی شد و نگذاشت ظلم به نام اسلام بر جوامع اسلامی حکومت کند و امام در برابر دروغ ها، تحریف ها و ظلم های حکومتی نامشروع ایستادند و خون شهدای کربلا چراغ هدایتی شد برای انسان های آزادیخواه در تمام اعصار و در همه جهان با هر دینی. با این حال گاهی مشاهده می شود در عزاداری های ایام محرم، همه اهداف و فلسفه عاشورا به کناری گذاشته می شود و تنها بر بعد تراژیک و تشنگی امام و یاران ایشان تاکید می شود. چرا چنین رخداد عظیمی در جامعه ما به ظاهر ماجرای عاشورا ختم می شود و آیا این همان ماندن در سطح احساسات مذهبی و حرکت نکردن به سوی کسب دانش و تربیت دینی نیست؟ چطور می توان توجه جامعه اسلامی را به عمق حرکت امام جلب کرد و از سطح صرفا احساسات عبور کرد؟
پرچم حقیقت و اسلام به علت برداشت های نادرست انسان ها در طول تاریخ گاهی بر زمین افتاده اما هیچ وقت در زمین نمانده است. بعد از رحلت پیامبر اکرم (ص) و به زیر ابر رفتن آفتاب نبوت (به تعبیر خود ایشان) همانطور که در تاریخ خوانده ایم عده بسیار اندکی واقعاً حقیقت دین را دریافتند و آن طور که خدا و رسول می خواستند مسلمان شدند. دیگران که اکثریت عظیمی از جامعه بودند، ظواهر شریعت را به نام تمامت دین گرفتند و بر همان نسق قضاوت و عمل کردند. انتخاب سه خلیفه با آن روشی که می دانید و فتواهایی که مخصوصاً در زمان خلیفه دوم بر خلاف نص قرآن و سنت صادر شد و آراء فردی را جانشین دین خدا کرد، باعث شد کم کم این نظر در اذهان جای گرفت که دین همین است و بس. این روش بعداً متأسفانه در جامعه فرهنگ شد، حتی در جوامع شیعی که مخالف این نوع انتخاب و حکومت بودند، روشی پذیرفته و بنیادی شد.
در این اوضاع بود که حضرت اباعبدالله (ع)، پرچم حق را با شیوع شیوه های خلاف سنت نبوی و مخصوصاً ترک هرگونه اعتراض و نقد یا به اصطلاح امر به معروف و نهی از منکر که قویترین اقدام برای حفظ اصالت دین بود، بر زمین افتاده دید و وظیفه حتمی خود را در از زمین بلند کردن این پرچم حتی با کشته شدن خود تشخیص داد. مساله ی احیای امر به معروف و نهی از منکر که شاید در اذهان بعضی ها امری نه چندان مهم شمرده شود، می تواند بهترین و محکمترین و سالم ترین ضامن حفظ سلامت جامعه از نظرهای متفاوت باشد.
معروف است که رویه امر به معروف و نهی از منکر تا زمان خلیفه اول تا حدودی باقی مانده بود، به طوریکه وقتی او در منبر گفت اگر من خلافی کردم بمن تذکر بدهید مردی بلند شد و گفت اگر پا کج گذاشتی با همین شمشیر راستت می کنم (نقل به مضمون) . ولی بعداً این روش به کلی منسوخ گردید. لذا امام به خوبی احساس کرد که اگر اعتراضی به این روش های غیراسلامی و خلاف سنت پیامبر نشود، روش های الهی به کلی به علت اینکه جامعه، آلت دفاعی خود را از دست خواهد داد، از اسلام و دین الهی جز نامی نخواهد ماند. برخلاف جو بسیار بسته ی شدیدی که دولت یزید در جامعه برقرار کرده بود عصر روز عاشورا با نافرمانی عده ای از سربازان لشگر یزید به عنوان اعتراض به قتل پسر پیامبر و فریبکاری دولت در میان آحاد جامعه، رجعت حسینی آغاز شد، رجعتِ حقیقت و دین واقعی الهی. اما به علت اینکه اثرات آن تعلیمات ناب خدائی رسول الله (ص) در جامعه کاملاً کم رنگ بلکه بی رنگ شده بود رجعت حسینیِ آن هم زمانی طولانی لازم دارد تا ببار بنشیند. این چراغ هرگز خاموش شدنی و این پرچم بر زمین ماندنی نیست بلکه باید در جامعه آن چنان مقتضیاتی فراهم شده ظهور نماید که این آفتاب تابان بار دیگر دیده شود.
در قرآن و در سوره "والشمس" می خوانیم : سوگند به خورشید وضیاء آن و سوگند به ماه وقتی او را (خورشید) دنبال می کند و سوگند به روز وقتی که خورشید را آشکار می نماید و سوگند به شب وقتی که آن را می پوشاند. اگر در این آیات و سوگندها دقت کنیم می بینیم که قرآن - برخلاف برداشت ما - روز را مایه تلؤلؤ خورشید و شب را باعث تاریکی آن بیان می کند. در حالی که در ظاهر وقتی خورشید طلوع می کند هوا روشن می شود و می گوییم روز است و وقتی خورشید می رود هوا تاریک شده می گوییم شب آمده است. اما قرآن روز را دلیل طلوع خورشید و شب را باعث رفتن خورشید می داند.
این در واقع بیان این حقیقت است که هرگاه محیط روشن شود، حقیقتِ طالع و مردان نورانی آشکار شده می توانند نورافشانی کنند و هرگاه محیط جامعه تاریک و ظلمانی شود آنگاه شبِ جامعه سر می رسد و خورشید سر در نقاب می کند. این موضوعی است که برای ما کاملاً محسوس است هرگاه در جامعه محیط باز شود می توان به آمدن و تجلی خورشید حقیقت امید بست. در جوامعی که نخواهند خورشید حقیقت بتابد محیط را می بندند و با القائات متحجرانه سعی در عدم ظهور حقیقت می کنند. برای آگاه کردن جامعه از حقایق دین و عاشورا البته باید جوّ تعاطی افکار آزادانه به وجود آید. از تفکر افراد صاحب اندیشه و آشکار کردن آن در محیط نترسیم. دین چیزی نیست که بتوان با تکلیف بر مردم و در افکار مردم نهادینه کرد. آنچه صرفا با تکلیف و تهدید نهادینه شود، به شدت باعث رفتن جامعه به سوی انحطاط فکری می شود.