آفتابنیوز : آفتاب: به گزارش ایران، مرد رفتگر با ترس و وحشت موضوع را به پلیس 110 اطلاع داد. مأموران با حضور در محل، موضوع را به بازپرس ویژه قتل گزارش کردند و تحقیقات میدانی کلید خورد.بررسیهای ابتدایی نشان داد جسد زنانه لای تکه پارچه قدیمی سبز رنگ پیچانده شده بود.
با دستور بازپرس علی آذری از شعبه اول دادسرای عمومی و انقلاب تربت حیدریه جسد به پزشکی قانونی مشهد منتقل شد و تحقیقات پلیس ادامه یافت تا این که خانوادهای از مشهد به تربت حیدریه رفته و به جستوجوی دخترشان پرداختند و خود را در برابر یک جنایت وحشتناک که دخترشان قربانی آن شده بود، دیدند.
گریههای مادرانهزن 50 ساله با چشمانی اشکبار به خبرنگار شوک گفت: دو پسر و یک دختر داشتم. افسانه بچه بزرگم 33 ساله بود. شوهرم کارگر سادهای است، وی یک روز سر کار میرفت و چند روز بیکار بود. دخترم تا کلاس دوم راهنمایی درس خواند و بعد ترک تحصیل کرد. 18 ساله بود که برایش خواستگار آمد، حمید از آشنایان داماد برادر شوهرم بود.
من و شوهرم که آرزویی جز خوشبختی تنها دخترمان نداشتیم پس از گفتوگوهای ابتدایی و برگزاری مراسم خواستگاری جواب مثبت دادیم. حمید و افسانه با هم ازدواج کردند ولی از همان روزهای نخست عقدشان مشکل داشتند.
دامادم شغل درست و حسابیای نداشت، گاهی هم به کارهای خلاف مثل جعل اسناد دست میزد. دخترم خیلی سعی میکرد زندگیاش را حفظ کند و دوست نداشت من و پدرش متوجه شویم چه مشکلاتی دارند. او به خانه شوهر رفت و مادر دو پسر و دختر شد؛ احمدرضا که الآن به دبیرستان میرود و یگانه که کلاس ششم است.
دخترم و شوهرش 10 سال در مشهد زندگی پر دردسر و پر از مشکل را پشتسر گذاشتند. تلاش وی برای حفظ زندگیاش فایدهای نداشت، تقاضای طلاق داد و از شوهرش جدا شد. یک سال و نیم گذشت، حمید به سراغش آمد و دوباره با هم آشتی کردند. من و پدرش راضی نبودیم اما افسانه به خاطر بچههایش به زندگی برگشت.حمید کاری در زاوه- یکی از شهرهای خراسان رضوی- پیدا کرد و زن و بچهاش را هم با خودش برد. آنها زندگی مشترک خود را در آپارتمان کوچکی در تربت حیدریه که بالای یک کارگاه آهنبری و جوشکاری بود از سر گرفتند. من و همسرم که خیلی از این بابت ناراحت بودیم دیگر هیچ تماسی با افسانه نداشتیم البته خواهرم و دختر خالههایش با وی در تماس بودند. ایام محرم و صفر سال 89 بود که ما مراسم مذهبی داشتیم، خواهرم و دخترانش چند بار زنگ زدند تا افسانه را به این مراسم دعوت کنند. آنها هر چه تماس میگرفتند مردی گوشی را جواب میداد و میگفت اینخط واگذار شده است. این موضوع ما را مشکوک و نگران کرده بود. یک خط اعتباری تلفن همراه چه ارزشی دارد که واگذار شود؟خواهرم به خانه مادر شوهر افسانه که در مشهد است رفت تا سراغی از وی بگیرد، اما هیچکس خانه نبود مثل این که به مسافرت رفته بودند. بالاخره شماره خواهر شوهرش را پیدا کردیم و زنگ زدیم. ساعت 10 شب بود، او هم اظهار بیاطلاعی میکرد و میگفت مثل این که افسانه با برادرم قهر کرده و مدتی است که به خانه پدرش آمده است. 18 بهمن 89 بود که با نگرانی بهترتب حیدریه رفتیم اما هیچ اثری از افسانه پیدا نکردیم. تصورمان این بود که شاید تصادف کرده باشد، موضوع را به پلیس آگاهی اطلاع دادیم.
کارآگاهان گفتند جسد زن ناشناسی را چندی پیش کشف کردهاند.به پلیس آگاهی مشهد آمدیم و بعد از چند روز پیگیری فهمیدیم جسد متعلق به دخترم افسانه است. کارآگاهان در ادامه بررسی این پرونده، حمید را بهعنوان متهم به قتل دستگیر کردند.
اعتراف به قتلحمید ابتدا در بازجوییها طفره میرفت و حقیقت را پنهان میکرد اما راهگریزی نداشت و در اعترافات روز یکم اسفندماه 89 به بازپرس آذری گفت: آن روز با همسرم در خانه بودیم، قصد نداشتم وی را بکشم فقط هلش دادم و از خانه بیرون رفتم.
محاکمه در دادگاه کیفریحمید روز 28 آذرماه سال 90 حدود یک سال و 10 روز بعد از ارتکاب جنایت در شعبه پنج دادگاه کیفری استان خراسان رضوی از خود دفاع کرد و گفت: همسرم ازمشکلات روحی و روانی رنج میبرد و مرگ افسانه یک خودکشی است، فقط جسد همسرم را از خانه بیرون بردم.
با وجود داستانسرایی داماد جنایتکار، پنج قاضی جنایی وارد شور شدند و این مرد را بهخاطر قتل به قصاص نفس –اعدام- و جنایت بر میت به پرداخت دیه محکوم کردند.
فقط قصاص میخواهیمبغض دلتنگیهای مادر افسانه ترکید و صدای هقهق گریه سکوت اتاق را شکست: حمید خیلی سعی کرد ماجرا را طور دیگری نشان دهد، میگفت خبر نداشته که چه اتفاقی برای همسرش افتاده اما روزی که دخترم و شوهرش میخواستند برای زندگی از مشهد به تربت حیدریه بروند خواهرم که خیلی دوستش داشت تکه پارچه قدیمی سبز رنگی را به او داد و گفت: تربت حیدریه زمستانهای سردی دارد، این پارچه را پشت پنجره اتاق بزن تا بچههایت سرما نخورند. اتفاقاً همین تکه پارچه سرنخی برای فاش شدن راز این جنایت بود.
مادر افسانه اشکهایش را پاک کرد و گفت: حمید به قصاص نفس محکوم شده اما میگویند سهم دیه سایر وراث که 38 میلیون تومان میشود را باید پرداخت کنیم تا حکم اعدام اجرا شود، ما توانایی چنین کاری نداریم و میترسم خون بچهام پایمال شود.
وی گفت: البته شنیدهام در قوانین جدید مادهای وجود دارد که دادستان میتواند با تأیید رئیس قوه قضائیه در اینباره دستور صریح بدهد تا این میزان پول از بیتالمال پرداخت شود. امیدوارم مسئولان قضایی درددل هایم را بخوانند و دستور صریحی برای اجرای حکم بدهند.