آفتاب: چشمهایت
را ببند، حالا تصور کن تصویر مادری را که بیقرار سلامت فرزندش، هر صبح به
امیدی چشم باز میکند و شب هنگام با تمام نه! شنیدنها، باز امیدوار به محبت
بی انتهای خداوندی به امید فردایی بهتر، چشم بر تنگناها و مشکلاتی که در
ایجاد هیچکدامشان نقشی نداشته است، می بندد.
صورتش
پژمرده اندوهی درونی است و لبخندهایش زهرخندی است به دنیایی که بی فرزند
یک لحظه آن را هم نمی خواهد، فرزندی که تمام چهارسال زندگی اش با درد همراه
بود و بوی بیمارستان و اتاق عمل و دارو، فرزندی که مادر دعای هر روز شبش،
شفای او است و بس.
نازنین زهرا، حالا چهارمین سال زندگی اش را تجربه
می کند و سلامتی که در گرو سلام همه خوبان ایران است، همه آنها که دستشان
به گشودن گره، عادت کرده و نیکی شان را در دجله می اندازند بی آنکه در
اندیشه باز پس گرفتن ذره ای از همه نیکی ها در بیابانهای این دنیا باشند.
نازنین
زهرا تنها چند روزی وقت دارد تا به سلامت لبخندی دوباره بزند، دخترکی که
هیچ دخالتی در بیماریش نداشته، دخترکی که چشمهای نگران مادر و پدر و همه
آنها که دوستش دارند، پی دری است از درهای رحمت الهی، تا گشوده شود و آنان
را با همه مناعت طبعی که دارند، به سوی خود فرا بخواند!
مادر نازنین
زهرا می گوید: 10 ماه داشت که فهمیدیم هیپوفیزش(غده رشد) مشکل دارد، یعنی
10 ماه بی قراری می کرد، شب و روز گریه و گریه، چه شب و روزهایی که من و
پدرش همراه او گریستیم تا یک پزشک عمومی، یکی از شاگردان پرفسور .....
فهمید ممکن است علت گریهها چه باشد.
اشکهایش را با پشت دست می
گیرد، قبل از آنکه روی گونهها بلغزند و ادامه می دهد: نمی خواهم از گذشته
بگویم که هر روزش یادآور سختی های بسیاری است، روزهایی که آرام و قرارمان
نبود و البته یادمان نمیرود همه خوبیهای خوبانی که در تمام آن روزها
همراهمان بودند، خصوصاً خبرنگاران و عکاسانی که آمدند و واسطهای شدند تا
دخترم امروز را هم ببیند.
مادر نازنین زهرا، می گوید: مادر میفهمد
که من چه کشیدهام، اینکه فرزندت بیمار باشد، چه دردی به جانت می افتد،
اینکه بخواهی و نتوانی، مستاصل بشوی و ... باز هم بغض، باز هم خاطراتی که
یادآوردنشان هم سخت است، باز هم دانههای اشکی که آرام از گوشه چشم جاری می
شوند و ...
او می گوید: اولین کلمهای که نازنین زهرا به خوبی یاد
گرفت، مامان درد! بود، دردی که در این چهارسال بارها و بارها همه ما را به
گریه انداخته است، دردی که حاضرم جانم را بدهم و دخترم را رها کند.
حالا
سکوت تحریریه ایسنا را پر کرده، کلمهها در کام ماندهاند، سخت است حتی
دلداری دادن، سخت است حرف زدن، امیدوار کردن، سخت است دیدن نازنین زهرای
کوچک که دلش میخواهد بچگی کند، بازی کند بی آنکه دردی داشته باشد، مثل
هزاران هزار کودک دیگری که در این جهان هستند و ...
مادر نازنین
زهرا میگوید: صادق عابدین را هرجا باشد دعا میکنم، هر بار سرنماز، هر وقت
نگام به نگاه دخترم قفل می شود، دعایش می کنم، من از همه جا رانده و مانده
وقتی دردهایم را برایش گفتم، همه را خواست و نامه نوشت و کاری کرد که
وزارت بهداشت متقبل هزینه عمل دوم جراحی که نزدیک به ..... میلیون تومان
بود و نمی توانستیم از عهده اش بربیاییم.
او ادامه می دهد، حالا چند
روزی مهلت داریم که این عمل را انجام دهیم اگرنه همه رشتهها پنبه می شود،
هزینه جراحی را رایگان کردهاند اما دخترکم باید بعد از آن تا 6 ماه آمپول
گاماگلوبولین تزریق کند، روزی دو آمپول که هزینه آن نزدیک به 300 میلیون
تومان است!!
به یاد فرمایش مقام معظم رهبری می افتم که تاکید داشتند
کاری کنیم بیماران جز تحمل درد و مشکلات بیماری، نباید مجبور به تحمل درد
دیگری باشند.
می پرسم مگر دارو بیمه نیست؟
می گوید: تحریم
هستیم، اصلاً وارد نمی شود، هیچ جا نیست جز در بازار سیاه، داروخانهها
ندارند اما در خیابان انوری شیراز هست، همه هم می دانند، می دانند که قیمت
واقعی آن در انگلیس خیلی که باشد 200 یا سیصد هزار تومان است اما به ایران
که می رسد می شود 6 تا 7 میلیون تومان!! چون قاچاق است و همه کس هم نمی
توانند آن را بیاورند، باید در شرایط خاص حمل شود، نمی دانم، شرایطی که
درجه خاصی است و ...
می پرسم: سراغ دانشگاه، خیریهها، ... جایی، کسی، سازمانی، رفتهاید؟
تلخ
می خندد و می گوید: همه جا، هرجا که فکر کنید اما جوابها یک کلمه است؛
نداریم، نمی توانیم، حتی امدادگران عاشورا و شخص سردار صفوی نامه نوشتند و
تلفن کردند به فردی در شیراز، پای تلفن چشم چشم گفت اما بعد که گوشی را
گذاشت به ما گفت کاری ازما بر نمی آید، آنقدر بود که سردار هم ناراحت شد و
...
نفسها در سینه حبس شده، باران پشت شیشه آهنگی ملایم را ساز
کرده، روزهای محرم به نیمه راه رسیده، حرفی نیست، چه بپرسیم، از چه، مدارک
نازنین زهرا روی میز تحریریه ردیف شده است با نوشتههایی به لاتین و
نامههایی به فارسی، توصیه و تاکید، و نامه هایی که انجام عمل بدون پرداخت
هزینه را قبول کردهاند و حال چند روزی به پایان این تاریخ مانده است و اگر
بگذرد، امیدی نا امید خواهد شد.
حالا چشمها را ببندیم، تصویر کنیم
چهره مادری را که رنج کودکش را میداند و دستهایش از یاری باز ماندهاند،
دستهایی که آنقدر مناعت طبع داشتهاند که پیش هیچ کس و ناکس دراز نشود.
تصور
کنیم پاهای خستهای که صاحب آن همه راههای قانونی را رفته، همه درهایی که
برای تابلوهای بالای آن روزانه دهها تبلیغ می شود را دق الباب کرده و
امروز راهی برایش نمانده و مستاصل است و چشم به آسمان دوخته و رحمتی که
نورش بر دلهای خیران و نیکوکاران بارها تابیده است.
به گزارش صراط،
نازنین زهرا امروز نیاز به همراهی همه ما ایرانیانی دارد که همیشه همراه
دلهای سوخته بودهایم، دستگیر دستهای خالی انسانهای باشرف و شرافتی که
ذرهای از انسانیت پا پس و پیش نگذاشتهاند و اکنون در عرصه امتحان الهی،
آزمایشی سخت را می گذرانند.
مادر نازنین زهرا هزینههای مادری را
بیش از خیلیها پرداخته، از درمان بیماری مغزی اش صرف نظر کرده و رنج زندان
را به جان خریده تا شاید روزی را ببیند که کودکش دیگر از درد گریه نکند،
از دنیا و زیباییهایش چشم پوشیده و روز و شب همراه و شانه به شانه همسرش
کار کرده تا هزینههای میلیونی درمان دردهای دخترش را تامین کند، به امید
روزی که دیگر کلمه درد را از زبان نازنین زهرا نشنود!
به گزارش
ایسنا، نازنین زهرا یکی از خیل بیمارانی است که تحریمهای ناجوانمردانه،
بلای جانشان شده است، انسانهایی که هزینههای سرسام آور درمان، به یکباره
زندگی آرامشان را طوفانی کرده و همه چیزشان را بر باد داده است.
امروز
نازنین زهرا، نیاز به همراهی همه ایران دارد، همه ایرانیانی که نشان
دادهاند در هنگامه سختی، همراه هستند و هیچگاه دست یاری هیچ نیازمندی را
رد نکرده اند.
به دلیل درخواست
مکرر مخاطبان و هم وطنان عزیز برای کمک به این کودک بیمار، شماره کارت بانک
ملت مربوط به پدر نازنین زهرا به نام رسول مرادی 6104337217638202
میباشد.