آفتابنیوز : آفتاب: پوریا عالمی در شرق نوشت:
بعد از دیالوگهای بامزهای که مسوولان آتشنشانی، شهرداری و اعضای شورای شهر درباره آتشسوزی خیابان جمهوری به زبان آوردند و بهصورت خلاصه همه گفتند: «من نبودم، دستم بود، تقصیر آستینم... منظورم تقصیر نردبان بود.» مقصر حادثه نردبان شناخته شد و نردبان حاضر در سانحه که بالا نرفته بود، بهخاطر بدنامکردن مسوولان، استعفا داد و رفت. خلاصه دیگر کسی اصولا صدای آن جریان را درنیاورد تا همین یکی، دوروز پیش در حضور احمد مسجدجامعی، رییس شورای شهر، یک نردبان 55 متری را بالا و پایین کردند. به همین مناسبت سعی کردیم در حضور رییس شورای شهر، از زیر زبان این نردبان همهچیز را بکشیم بیرون، ایناهاش؛
- لطفا خودتان را معرفی کنید.
- من نردبانم. 55ساله. اسم ننهبابام «یویکو ماگیروس» است. متولد آلمانم. که بعد مهاجرت کردم به ایران.
- چرا مهاجرت کردی اینجا؟ چون اصولا همه مهاجرت میکنند از اینجا.
- دست خودم نبود. مجبور شدم. ننهبابام ما را فروختند به یک دلالی که یک آشنایی داشت توی شهرداری. بعد ما آمدیم شهرداری. روز اول یککم با دکمههام ور رفتند، هی مرا بردند بالا، هی آوردند پایین، بعد انتقالم دادند به آتشنشانی. یک چند وقتی توی پارکینگ بودم تا اینکه فهمیدم شهرداری پولی را که به یویکو ماگیروس، ننهبابای مهربانم، قول داده بوده، نپرداخته و 430میلیونتومان بهشان بدهکار است. اختلاف شهردار و یویکو ماگیروس باعث شد کسی به من رسیدگی نکند و من زخمبستر بگیرم.
- از روز حادثه تعریف کن.
- روز حادثه من حالم خوب نبود. کسی من را معاینه نکرده بود. یکهو دور من حلقه زدند و گفتند: نردبان بلند شو. نردبان بلند شو... .
- شما چه گفتی؟
- من گفتم دوستان... مسوولان بلندپایه شهری... آیا شهرداری پول ننهبابام را داد؟ مسوولان گفتند تو که زخم بستر گرفتی و داری از دست میروی. چه فرقی میکند جواب این سوال چیست؟
- شما چه گفتی؟
- من گفتم آیا ندانسته بمیرم بهتر است یا دانسته؟
- طفره نروید. بروید سر اصل مطلب. چرا روز حادثه بلند نشدید؟
- عرض کردم. من بیمار بودم. هزینه درمان نداشتم. شهردای پول یویکو ماگیروس را نمیداد.
- حقیقت را بگو. ما میدانیم که چند بهظاهر روزنامهنگار که دشمن قسمخورده شهردار تهران هستند، تو را گمراه کردند تا روز حادثه بالا نروی تا شهردار را بکوبند.
-تکذیب میکنم.
- هااااان؟ چیکار میکنی؟
-تایید میکنم. چند بهظاهر روزنامهنگار که دشمن قسمخورده شهردار بودند، آمدند و به من پول دادند و گفتند تو چرا برای دیگران نردبان موفقیت میشوی؟ و بعد به من گفتند اگر تو نردبان نجات مردم نشوی، نردبان موفقیت هیچ مسوولی هم نمیشوی و باعث نمیشوی آنها از تو بالا بروند.
- چطوری با لب پنجره همکاری کردی؟
- چیچی چیزه... من با لب پنجره همکاری کردم کف دست مردم را قلقلک بدهد یا خودش را لیز کند تا مردم آویزان در استقرار مستحکم خود بر لب پنجره ناتوان بشوند، تا این هم بیفتد گردن مسوولان.
- برای روشنکردن آتش از چه کسانی دستور گرفتی و چطور آتش را روشن کردی و سریع به آتشنشانی برگشتی و خودت را به بیماری زدی؟
- آیا برای جبران گذشته حاضری آینده را بسازی و چطور؟
- بله. من برای جبران گذشته حاضرم آینده را بسازم و اینطور که از ننهبابام بخواهم بهصورت مفتی خواهر برادرهام را بفرستند اینجا. بعد هرکدام از ما پای هر ساختمانی به صورت باز و بالا رفته مستقر میشویم، تا در هنگام بروز سانحه قبل از آتشنشانی وارد عمل شویم. و همه ما نردبانها قول میدهیم صدایمان درنیاید و برای بالارفتن مسوولان از پلههایمان، یعنی پلههای ترقی تلاش کنیم. در اینجا جا دارد از اعضای شورای شهر نیز تشکر کنم که با اظهارنظرهای هوشمندانه خود حضور بههم رسانیدند. همچنین پیگیریهای شدید و محکم اعضای شورای شهر از مسوولان شهرداری بود که من را وادار به استعفا کرد. یعنی دیدم؛ پسر، شورای شهر و شهرداری خواب راحت به چشمشان نمیآید و هی دنبال عذرخواهی از مردمند اما نمیتوانند سر صحبت را باز کنند چون بغضی در گلویشان چون استخوان در گلو میخلدشان. بنابراین من تصمیم گرفتم بهجای مسوولان شهرداری و اعضای شورای شهر استعفا و بعد خودم را استخفا و بعد خودم را انهدام کنم البته از آقای مسجدجامعی تشکر میکنم که سکوت پیشه کردند و با بازدید سرزده از من، من را به خود آوردند. آقای مسجدجامعی گفت من را جلو ایشان امتحان کنند و من را بالا و پایین کنند؛ امتحانی که من را به خودم آورد و باعث شد بیایم این گفتوگوی صمیمانه را در صحت عقل و پله انجام دهم.
- آفرین. حالا کمک کن من هم از تو بروم بالا، بلکه مشاور شهرداری، رییس فرهنگسرایی، روابطعمومیای چیزی شدیم.