آفتابنیوز : آفتاب: سحر عصرآزاد در خبرآنلاین نوشت: مجموعههای نوروزی امسال با پیشینه سریالسازی مناسبتی در سالهای گذشته، بیش از هر زمان تکرار تجربههای غلط و ناموفق قبل بودند. از شرایط پیشتولید و تولید و کلید خوردن در دقیقه نود و فقدان یک فیلمنامه منسجم و کامل هنگام تولید تا تکرار تجربههایی که برای اولین بار و در زمان خود بداعت و خلاقیت به حساب میآمدند نه امروز که انواع و اقسام مجموعههای ایرانی و خارجی در دسترس مخاطبان قرار دارد.
با اینکه زمان مناسبت نوروز هر سال مشخص و معین است و هر سال پس از جلسههای خود تقدیری صدا و سیما از مجموعههای به زعم آنها موفق -که این موفقیت فرمایشی به آرای مردمی نسبت داده میشود- این وعده داده میشود که برای سریالهای سال بعد از همان زمان برنامهریزی خواهد شد، امسال هم مجموعههای نوروزی در طول پخش در حال نگارش و تصویربرداری بودند و همان قصه تکراری...
«پایتخت 3» به کارگردانی سیروس مقدم مجموعه نوروزی شبکه یک بود. این مجموعه که از نوروز 92 قول تولید آن برای سال بعد داده شد اما این وعده عملی نشد و در ایام عید همچنان در حال ساخت بود.
طراح اولیه مجموعه محسن تنابنده در کنار نویسندگانی چون خشایار الوند که سابقه نگارش مجموعههای روتین شبانه، مناسبتی و ... برای تلویزیون و شبکه نمایش خانگی را دارد و حسن وارسته فیلمنامه را به نگارش درآوردند. فیلمنامهای که بیش از یک خط داستانی دراماتیک و منسجم، برآمده از شوخیهای کلامی و طنز لحظهای و آیتمواری است که به سختی به هم پیوسته میشوند.
یادمان نرود که بخش اعظم این شوخیهای کلامی، تکیهکلامها و موتیفهای طنز برآمده از شخصیتپردازی اولیه کاراکترها است که در سری اول این مجموعه خلق شدند که بسیار موفق بود و در این سری فقط شاهد تکرار آنها به شکلی غیر کارکردی در روند درام هستیم. طبعاً این شوخیها در همان لحظه خنده بر لب مخاطب میآورند اما از آنجا که با بافت درام عجیبن نشده همچون یک آیتم در همان لحظه خاص تأثیر دارد و کمی بعد از یاد میرود.
مثل شخصیت جذاب بابا پنجعلی که در این سری کاملاً به حاشیه رفته و از حضورش چیزی جز تکرار جملاتی مثل (الکی میگه) و (عباس معصومیه) و ... باقی نمانده که کارکردی ندارد. ماجرای شدت گرفتن توهم او به حضور مامان لیلا هم نتوانسته یک خط فرعی قوی و تأثیرگذار در روند قصه باشد چراکه اصلاً تکلیف مخاطب با خط اصلی داستان روشن نیست.
معلوم نیست ما در حال تعقیب خط داستان ازدواجهای ناکام ارسطو هستیم یا ناکامیهای نقی در زندگی و کشتی و ... یا جاهطلبیهای بهبود و یا تلاشهای هما برای مدیریت خانوادهاش در شرایط بحران یا ...؟ طبعاً همه اینها نمیتوانند خط اصلی باشند بلکه با انتخاب یک خط اصلی، بقیه خطوط باید به فراخور نیاز و البته علاقه نویسندگان به عنوان خط فرعی در کنار داستان اصلی نمود پیدا کنند.
اما تکلیف نویسندگان و طبعاً مخاطب با داستان مشخص نیست و در قسمت اول شاهد تدارک مراسم ازدواج ارسطو هستیم که با ریزش ساختمان و سقوط مهمانان تبدیل به بحران زندگی چند خانواده میشود. از نقی و ارسطو و بهبود تا معمار و ...
اتفاقاً این قسمت پرداخت خوبی هم دارد و کدهای بهجا و کاربردی هم از خطوط فرعی بعدی همچون درگیر شدن بهبود با شکارچیان غیر قانونی پلنگ مازندران و ... میدهد و حتی کاراکتر معمار و رحمت را موجز و جذاب معرفی میکند.
اما از قسمت دوم همه چیز از دست میرود و یکباره با گذر بیمنطق زمانی چند ماهه، به جهت دراماتیک و داستانی شکافی در روند کار به وجود میآید که با هیچ تمهید و توضیح و ساختارشکنی قابل رفع و رجوع نیست. همانطور که یکباره رفتن سراغ ماجرای کشتی گرفتن نقی و روند بدبیاریهای او و تلاقی بیجهت این ماجرا با آسیبدیدگی بهبود هم تابع منطق نیست.
با این مقدمهچینی در ادامه ماجرا هم نمیتوان انتظار خاصی از پیوسته بودن ماجراها و برآمدن آنها از دل هم داشت چراکه یک ایده لحظهای تنها به دلیل سلیقه سازندگان میتواند برجسته شده و تبدیل به خط اصلی شود. پس از افت بار دراماتیک هم ایدهای دیگر جای آن را بگیرد تا در نهایت روند داستان نه برآمده از ماجراهای به پیوسته بلکه متأثر از اتفاقهای لحظهای باشد بدون یک نخ تسبیح دراماتیک برای انسجام بخشیدن به کلیت کار.
«خوب، بد، زشت» به کارگردانی منوچهر هادی مجموعه نوروزی شبکه دو بود. کارگردانی که تجربه ساخت مجموعه رمضانی «خداحافظ بچه» را در کارنامه دارد و این بار بر اساس طرحی از محسن کیایی با بابک کایدان که تجربههایی در عرصه سینما دارد به عنوان نویسنده همکاری کرده است.
مجموعهای که مانور پررنگی روی حضور امین حیایی به عنوان بازیگر آن داده شد تا بلکه بتواند به محبوبیت گذشته خود بازگردد و مخاطب را نیز جذب این سریال مناسبتی کند. غافل از آنکه تکرار یک تیپ آشنا و تکراری که این بازیگر بارها در سینما و تلویزیون ایفا کرده، بهانه هوشمندانهای برای رسیدن به چنین هدف مهمی نیست.
تیپ یک لمپن کلیشهای که از فرط تکراری بودن جنس بازی این بازیگر نه تنها جذابیت ندارد بلکه دافعه برانگیز است و هیچ امتیازی هم به مجموعه نمیدهد.
قصه مجموعه شروع جذاب و هوشمندانهای دارد بخصوص معرفی همه شخصیتهای خانواده توسط بهاره که در واقع از روی قاب عکس آنها را برای مشتری خیاطخانه (همسر آینده پدرش) توصیف میکند - و اتفاقاً همه چیز را وارونه جلوه میدهد- اما در ادامه قصه به همین هوشمندی و روانی پیش نمیرود بلکه در مسیری کلیشهای و قابل پیشبینی قرار میگیرد.
اعضای جالب این خانواده با تعاریف اولیه و بالقوهای که برایشان طراحی شده میتوانستند با قرار گرفتن در مسیری جذاب ویژگیهایی تازه به کار بدهند، اما این مسیر تکراری به چیزی جز شعار و اغراق ختم نمیشود.
کاراکتری مثل بهنوش که تلفیقی از جذابیتهای نقش و ظرفیت این بازیگر در شوخی با ویژگیهای فیزیکیاش است، برگرفته از یک تیپ جدید اما آشنا است که در این مقطع زمانی میتوانیم نمونهاش را پیدا کنیم و به جهت همین تازگی و ارجاعی که به رویکرد افراطی برخی به دنیای مجازی و اینترنت میدهد، جذابیت دارد.
اما به این دلیل همیشگی که مجموعههای تلویزیونی ایرانی همواره باید پیام اخلاقی مستقیم، رو و مشخصی داشته باشند معدود جرقههای مستعد در شخصیتپردازی این مجموعه برای رسیدن به یک پایان روشن از دست رفتند تا همه دست به دست هم بدهند و آدمهای خطاکار متحول و عاقل شوند و همه مخاطبان هم از این قصه عبرت بگیرند.
«روزای بد، به در» به کارگردانی سعید آقاخانی مجموعه نوروزی شبکه سه بود. این کارگردان ماه رمضان قبل سریال مناسبتی «خروس» را روی آنتن داشت که ضعفهای آشکاری داشت. نویسندگی مجموعه را برزو نیکنژاد بر عهده داشت که او هم رمضان گذشته با مجموعه «دودکش» در تلویزیون حضور داشت.
به همین دلیل مجموعه شباهتهای آشکار و مشخصی با «دودکش» داشت از خط داستانی، موقعیت طراحی شده، ترکیب شخصیتها، شوخیهای کلامی، سکانسهای شلوغ و پر دیالوگ که خستهکننده و تکراری شده و البته بازیگران مشابه که هومن برقنورد و محمدرضا شیرخانلو از جمله آنها هستند.
نقطه ضعف مجموعه بخصوص در فیلمنامه بیش از هر چیز به این نکته بازمیگردد که در مسیر تجربههای نسبتاً موفق قبلی نویسنده حرکت کرده و طبعاً با چنین ایدهآلی چندین پله سقوط کرده و نوآوری و آنچه به عنوان خلاقیت در مجموعه قبل از آن یاد شد، تبدیل به نقطه ضعف کار شده است.
از حضور یک جوان عزب خجالتی که عاشق دختری جوان از جمع خانواده است تا موقعیت دراماتیکی که یک خانواده پرجمعیت از طبقه فرودست در یک لوکیشن وسیع که این بار مدرسه جای قالیشویی را گرفته درگیر بحرانهای ریز و درشتی میشوند که مسیر حل هر یک از آنها با گرههای دمدستی و سهلالوصول پر شده تا یک دور باطل را کامل کنند.
مثل ماجرای امضا گرفتن از یک مقام مسئول که به حمام عمومی رفته در «دودکش» که بخش اعظم سکانسهای «روزای بد، به در» مشابه آن است از جمله سکانس افتادن حلقه ازدواج در چاه فاضلاب و ...
بازیهای غیر قابلانتظار این مجموعه هم از نکات قابل ذکر آن است که بیش از بازی کلیشهای و لحن و بیان تکراری بازیگرانی چون مریم امیرجلالی به چشم میآیند. مثل بازی هومن برقنورد که نه لحن حرف زدن او جذابیت و بامزگی به نقش اضافه کرده نه تیکهایی مثل سر تکان دادنهای بیمورد و یا حتی منولوگهای تکراری مثل (چشمم کف پای خواهرم پوست پیاز بشه) و ... که بیشتر دافعه برانگیز است.
«ما فرشته نیستیم» به کارگردانی فلورا سام مجموعه نوروزی شبکه تهران بود و آرش برهانی و هنگامه آقامحمدی نگارش فیلمنامه آن را بر عهده داشتند.
اینکه کارگردان این بار نگارش فیلمنامه را به نویسندگانی غیر از خودش واگذار کرده، میتوانست نقطه قوت این مجموعه محسوب شود که بر بستر قصهای با حال و هوای متفاوت شاهد کارگردانی حسابشده وی باشیم.
اما به نظر میآید به گونهای همه جزئیات و کلیات از فیلتر ذهنی کارگردان عبور داده شده که تفاوتی با قصههای کند، کشدار و شعاری وی به عنوان نویسنده ندارد و در واقع خبری از یک هوای تازه بر بستری جدید نیست.
یک خطی مجموعه قصه سه زندانی در سطوح مختلف است که به گونهای مشکوک آزاد میشوند تا در مسیر یک دزدی بزرگ قرار گرفته و در واقع امتحان شده و مورد اصلاح قرار بگیرند. این ایده جذاب به گونهای در مسیر داستانی بسط پیدا کرده و عریض و طویل شده که جذابیتهای اولیه آن به یک سو رفته و شعار و اغراق، رنگ و بوی همه چیز را تغییر داده است.
مجموعه تشکیل شده از سکانسهایی کند و طولانی از رد و بدل شدن دیالوگهای غیر کاربردی و تکراری که ریتم را به فراموشی سپرده و تنها به انتقال پیام لحظهای میاندیشد.
ترکیب بازیگران طنز مثل علی صادقی و برزو ارجمند در کنار بازیگری همچون گوهر خیراندیش هم به نتیجه قابل انتظار ختم نشده و در نهایت حضور تکراری و دافعه برانگیز محمدرضا شریفینیا، مُهر پایان را بر جذابیتهای بازیگری این مجموعه میزند تا در نهایت این سریال گوی سبقت را از رقیبان خود به عنوان ضعیفترین مجموعه برباید.
اما در کنار این مجموعههای داستانی که برای پخش از شبکههای مختلف در ایام نوروز ساخته شدند، یک مجموعه کودکانه همچون سالهای قبل توجه همگان را به خود جلب کرد و مقبول طبع مخاطبانی از گروههای سنی مختلف افتاد.
«کلاه قرمزی 93» که حاصل همکاری خلاقانه حمید جبلی و ایرج طهماسب و البته گروهی حرفهای است امسال هم با تکیه بر کاراکترهای همیشگی خود و خلق چند عروسک تازهوارد توانست در میان ضعف مجموعههای دیگر همچنان بدرخشد.
این مجموعه با کاراکترهایی جدیدی همچون عزیزم ببخشید، پسر فامیل دور و ... و ساختاری ساده که از چند بخش تشکیل شده و اتفاقاً قصد دارد درباره برخی رفتارها به کودکان آموزش و پیام اخلاقی بدهد، آنچنان جذابیت و شیرینی حتی برای بزرگسالان پیدا کرد که بسیاری تماشای تکرار آن را به مجموعههای مخصوص بزرگسالان ترجیح دادند.