کد خبر: ۲۴۱۴۵۹
تاریخ انتشار : ۰۷ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۱۲:۲۰
شهیدان‌مان را معامله نمی‌کنیم اما...

پدر 4 شهید پول خرید دارو ندارد!

غلام‌رضا لطفی الوار،راننده پایه یک بود و در ایام جنگ با کامیونش به مناطق عملیاتی خوزستان مهمات می‌رساند. در یکی از روزهای سال 62 که مشغول خدمات‌رسانی بود، خبردار شد که همسر، پسر چهارساله و سه دخترش براثر بمباران شهید شده‌اند.
آفتاب‌‌نیوز : آفتاب: زندگی به یک باره بر سر غلام‌رضا که در یک چشم برهم زدن پنج نفر از اعضای خانواده‌اش را از دست داده بود، آوار شد و در ادامه نیز روزهای زندگی‌اش دستخوش تغییرات بدی قرار گرفت، او اکنون مستاصل و زمین‌گیر شده است.

در آن ایام حاصل ازدواج غلام‌رضا لطفی الوار، دو فرزند پسر و چهار فرزند دختر بود که پس از بمباران فقط یک پسر و یک دخترش را توانستند زنده از زیر آوار بیرون آورند و او دیگر فرزندان و همسرش را به دست سرد خاک سپرد.

غلام‌رضا که به یک باره همسر و فرزندانش را بر اثر این حادثه از دست می‌دهد،دچار افسردگی می‌شود اما برای این که بتواند ادامه زندگی دهد، تصمیم به ازدواج می‌گیرد و حاصل ازدواج دومش نیز سه فرزند پسر و دو فرزند دختر می‌شود.

اما انگار روزهای بد قصد برداشتن سایه سنگینش را از زندگی غلام‌رضا لطفی الوار را نداشت؛ چند سال بعد توموری در مثانه او ایجاد می‌شود و در حالی که از نظر وضعیت مالی در شرایط خوبی قرار نداشت و جزو خانواده شهدا نیز محسوب می‌شد، کمکی برای درمان به او نمی‌شود تا این که باز اکنون بیماری او به شدت عود کرده است. ولی این تومور تنها بخشی از زندگی او را در برگرفته است چرا که در ادامه به بیماری آب مروارید چشم و آلزایمر هم مبتلا می‌شود، ضمن این که سکته هم می‌کند و از سه سال پیش هم پاهایش که روزی او را در خدمات‌رسانی به جبهه‌ها یاری می‌کردند، اکنون دیگر او را همراهی نمی‌کنند و او زمین‌گیر شده است.

به گزارش خبرنگار ایسنا، لطفی الوار 65 ساله ساکن روستای حسینیه اندیمشک که سختی‌های روزگار او را پیرتر از آن چه هست نشان می‌دهد با توجه به شرایط و وضعیت بدی که دارد شاید فقط مدت کوتاهی را برای ادامه زندگی در پیش روی خود ببیند. او با وجود این که دلش از نامهربانی‌ها و بی توجهی‌های مسئولان پر است اما سکوت اختیار کرده و اکنون "سحر"، دختر 22 ساله‌اش که حاصل ازدواج دومش است، به جای پدر به حرف آمده و از این بی‌توجهی‌ها و سختی‌های زندگی پدرش سخن می‌گوید.

سحر که چشم بر تمام آرزوهایش بسته است و نگاهش را سختی‌های زندگی پدر و زجرهایی که او از بیماری‌اش کشیده، پر کرده است، درباره زندگی پدرش، توضیح می‌دهد: " پدرم 65 سال دارد ولی هر کسی او را می‌بیند باور نمی‌کند که او این سن را داشته باشد چرا که با توجه به بیماری‌هایی که داشته است، پیرتر به نظر می‌رسد؛ نزدیک به 12 سال پیش توموری در مثانه پدرم ایجاد شد که مادرم او را برای عمل جراحی به بیمارستانی در خرم‌آباد برد و با وجود این که ما جزو خانواده‌ شهدا محسوب می شویم آنها پولی برای عمل پدرم به ما ندادند و مادرم با پولی که قرض گرفت، توانست هزینه عملش را پرداخت کند.

پس از عمل، پزشک به مادرم گفت که برای این که بیماری پدرم عود نکند و برگشت‌ناپذیر باشد باید هفت آمپول به او تزریق شود که آن زمان هزینه خرید این آمپول‌ها هم بالا بود و ما نتوانستیم آنها را تهیه کنیم و حالا هم پس از نزدیک به 12 سال آن تومور عود کرده است و یک سال است که پدرم از این بیماری بسیار اذیت می‌شود."

وی در ادامه به خاطره تلخی که همراه با پدرش به بنیاد شهید اندیمشک رفته بودند، اشاره و عنوان می‌کند:" چند سال پیش پس از این که پدرم چشمش را به خاطر آب مرواریدی که به آن مبتلا شده بود، عمل کرد؛ همراهش به بنیاد شهید رفتیم تا فاکتورهای عملش را به پزشکی که در آنجا بود برای امضا و مهر کردن تحویل دهد. من در سالن نشستم و پدرم نزد آن پزشک رفت. بعد دیدم با ناراحتی می‌گوید "زیر میزی یعنی چی؟" علت عصبانیت پدرم این بود که آن پزشک در حالی که پدرم حتی نمی‌دانست زیرمیزی چیست، به او گفته بود که با زیرمیزی، این فاکتور را گرفته‌ای و من حالا با خودم می‌گویم ای کاش آن موقع بزرگ‌تر بودم و اسم و فامیل آن پزشک را می‌دانستم."

دختر لطفی الوار که دارای مدرک کاردانی آی. ‌تی است، باوجود این که چندین بار در مقطع کارشناسی پذیرفته شده است، از رفتن به دانشگاه صرف نظر کرده و پرستاری از پدرش را مقدم بر هر کاری می‌داند. او می‌گوید: "شرایط پرستاری و مراقبت از پدرم بسیار سخت است و اگر من هم به دانشگاه بروم چه کسی می‌خواهد از او پرستاری کند. من پرستاری از پدرم را بر هر چیز دیگری ترجیح می‌دهم. پدرم دچار آلزایمر هم شده است و گاهی من را می‌بوسد و گاهی هم مرا می‌زند. نزدیک به سه هم سال است که نمی‌تواند قدم از قدم بردارد و زمین‌گیر شده و سکته هم کرده است و باید او را به فیزیوتراپی می‌بردیم که نتوانستیم این کار را هم انجام دهیم."

«پیش از عید بود که پدرم در بیمارستان بستری شد و در بیمارستان به وسیله پودری که از طریق سرنگ به او داده می‌شد، تغذیه می‌شد ولی از زمانی که از بیمارستان مرخص شده است نتواسته‌ایم این پودر را تهیه کنیم و همه جا را هم زیر رو کرده‌ایم ولی می‌گویند باید آن را از بیمارستانی در تهران تهیه کنید. البته اگر خود بیمارستان اندیمشک هم این پودر را داشته باشد به دلیل این که پدرم از بیمارستان مرخص شده است آن را به ما نمی‌دهد. به هرحال باتوجه به این که نتواستیم این پودر را تهیه کنیم مجبور شدیم از سوپ‌های آماده استفاده کنیم و وقتی آن را به پدرم دادیم، غذا وارد ریه‌اش شد و حالش بد شد و بیماری‌اش را تشدید کرد."

سحر می‌گوید: "جا به جا کردن پدرم بسیار سخت است و باید چند نفر کمک کنند تا او را جا به جا کنیم و این در حالی است که ما حتی یک ویلچر نداریم. طی صحبتی که با بنیاد شهید اندیمشک داشتیم آنها گفتند که خانوده شهیدی هست که یک ویلچر دارند و در حال حاضر به آن نیاز ندارند و شما می‌توانید با آنها تماس بگیرید و از آنها بخواهید که آن ویلچر را به شما امانت دهند. من هم با آن شماره تماس گرفتم که آقایی جواب داد و وقتی موضوع را برایش توضیح دادم، بسیار ناراحت شد و شاکی شد از این که چه کسی شماره من را به شما داده است که من هم از او عذرخواهی کردم. در حال حاضر هم پدرم ویلچر ندارد."

وی از مادرش هم می‌گوید:"مادرم 56 ساله است و او هم سختی‌های بسیاری را متحمل شده است و با توجه به این که پدرم از کار افتاده شده بود، او در باغات کشاورزی مردم کار می‌کرد تا به زندگی‌مان کمک شود ولی مدتی است که به خاطر بیماری‌هایی که به آن مبتلا شده است، دیگر توان کار کردن ندارد. الان هم منبع در آمد ما حقوق بنیاد شهید است که خیلی از آن را به جای قسط‌هایی که داریم، می‌دهیم و این حقوق کفاف زندگی‌مان و هزینه‌های درمان پدرم را نمی‌دهد. پزشکانی هم که طرف قرادداد بنیاد شهید هستند با ما همکاری نمی‌کنند."

سحر از آن چه می‌خواسته و به آن نرسیده است، شکایت نمی‌کند بلکه گله او از مسئولانی است که پدرش را تنها گذاشته‌اند او که دلش از این بی‌مهری‌ها پر است، می‌گوید: " نزدیک دو سال است که بنیاد شهید اندیمشک به خانه ما سرکشی نکرده است.اسفندماه که پدرم در بیمارستان بستری بود، رییس بنیاد شهید اندیمشک را دیدم و زمانی که جویای حال پدرم شد، من به او گفتم که شرایط پدرم به چه صورتی است ولی سراغی از او نگرفتند."

سحر که به دنبال پیدا کردن شغلی حتی با درآمد کم است تا به خانواده‌اش کمک کند، عنوان می‌کند: " باوجود این که مدرک کاردانی دارم تاکنون چندین بار به بنیاد شهید رفته‌ام و از آنها خواسته‌ام تا اگر جایی کار هست و حقوقش 100 یا 200 هزار تومان باشد به من معرفی کنند تا باتوجه به شرایطی که داریم بتوانم به خانوده‌ام کمک کنم ولی تا کنون هیچ کاری در این زمینه برای من نکرده‌اند. ما نمی‌خواهیم شهیدان‌مان را معامله کنیم ولی دوست دارم پدر و مادرم تا زمانی که در قید حیات هستند راحت زندگی کنند و انتظار داریم که بنیاد شهید باتوجه به شرایطی که داریم، به ما توجه کند."

کسی نمی‌داند چندین غلام‌رضا لطفی الوار در این دیار هست که با کمک‌هایی که در ایام جنگ داشتند، توانستند آرامش را به ما هدیه کنند ولی اکنون زندگی‌شان عاری از آرامش است و با دغدغه‌های بسیار گذران زندگی می‌کنند. خوب است که بر کار بزرگشان ارج نهیم و اکنون که نیازمند یاری هستند، مسئولان نگاه ویژه‌ای به چنین افرادی داشته باشند.

او که این روزها حالش به شدت بد است و روز و شب زندگی‌اش به سختی می‌گذرد، دست یاری مسئولان را می‌فشارد. نگذاریم دیر شود تا فقط برایمان حسرت برجای بماند.
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین