آفتابنیوز : آفتاب: خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی آیت الله هاشمی در حاشیه نگاری از دیدار کارگران با رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام نوشت: هاشمی اگر از «آدرس غلط، ساده زیستی» میگوید. برای آن است که مقدسات، دکّان کاسبی نشود. تا ریا کاری شغل نشود. تا ترمز پیشرفت کشور کشیده نشود. مسیر تفکر هاشمی در همین کلید واژه هاست. هاشمی با دموکراسی قشری راه مقابله با «استبداد عوام» را نشان می دهد. هاشمی می گوید دو راه بیشتر نداریم. یا پذیرش ریسک آزادی برای پیشرفت. یا دلخوش کردن به شبکه «استبداد عوام» و عقب ماندگی. با عاقبتی شبیه داستان عصای سلیمان...
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی آیت الله هاشمی رفسنجانی، در متن کامل این حاشیه نگاری آمده است:
ساعت حوالی 10 صبح است که به در مجمع می رسم. خیلی شلوغ است. کارگران از نقاط مختلف کشور آمده اند. برخی چهره ها برایم آشناست. از آخرین دیدار شورانگیز کارگران با هاشمی. درست 367 روز قبل.11 اردیبهشت 92.آخرین دیدار عمومی آیت الله قبل از ثبت نام در انتخابات. قبل از پا نهادن آگاهانه در تنور کینه بدخواهان.تنور آتش کینه ای که به دعای «حق النّاس»، سرد شد. مثل دعای همین کارگران. مست رود نگار من، در بر و در کنار من/ هیچ مگو که یار من، با کرم است و با وفا / آمدِ جان، جان من! کوری دشمنان من/ رونق گلستان من، زینت روضه رضا.
پارسال که کارگران به دیدار هاشمی آمدند. حاشیه ای نوشتم. تیتر زدم.«آقای هاشمی، به دعای خیر ملّتی، نه نگو!». تیتری بود از تعبیر یک کارگر. کارگری که امروز هم آمده است. پارسال، شجاعانه حرف زده بود. گفته بود آقای هاشمی!، می دانم که نفع شما در نیامدن است. می دانم که نیازی به قدرت و شهرت نداری. امّا آقای هاشمی! به دعای مردم که احتیاج داری؟. پس تردید نکن، به انتخابات بیا که دعای خیر ملّتی پشتوانه حضور توست.
عجب روزهای بزرگی بود آن روزها. روزهای دلواپسی مردم. روزهای تصمیم بزرگ هاشمی. روزهای خود را شکستن و امید مردم را دیدن. روزهای ناکامی کینه بدخواهان. روزهای کامروایی مردم. روزهای بزرگ انقلاب دوباره حق النّاس. در انتخاباتی که نتیجه اش را آمدن هاشمی عوض کرد. نتیجه ای که جشن مردم شد. جشنی که مایه سیاهی قلب بدخواهان شد و مایه، لبخند هاشمی. افشین علاء هم در همان روزها، سرودش خوانده یود. چه گرگها، که کمین کردند/ چه شیرها، که به زنجیرند/ چه مارها، که رها هر سو/ چه بالها، که زمین گیرند/ عدو، ازآن سبب از هر سو/ کنون شکست تو را خواهد/ که چشم زخم وطن امروز/ شفای دست تو را خواهد.....
از اردیبهشت دلواپسی 92 به اردیبهشت امید 93 بر می گردم. به اتفاق کارگران، وارد جلسه می شوم. شور و شوق، مثل پارسال است. جمعیت خیلی زیاد است. از استانهای مختلف آمده اند. از کارخانه های متفاوت. روحانی و کارگر کنار هم، پهلو به پهلو نشسته اند. آقای هاشمی که وارد می شود. ولوله ای بپا می شود. یکی از کارگران، وزیر شعار جمع می شود!.شعارهای خیلی پرشوری می دهند. نمی دانم شعارها را بنویسم یا ننویسم. می نویسم ولی منتشر نمی کنم!. چند دقیقه ای این ابراز احساسات طول می کشد. جلسه آرام آرام کنترل می شود...
همه چیز در این دیدارها، دست خود میهمانان است. یکی دو نماینده کارگری می آیند و حرف می زنند. از خسارت 8 سال گذشته می گویند. از تعطیلی و ورشکسته شدن کارخانجات. از پائین آمدن فتیله اشتغال و از اشتعال آتش بیکاری!. از بر روی آب سوختن کارگران. از شعار وارونه عدالتی که نصیبی جز بی عدالتی نداشت. با خودم می گویم .عجب موضوعی است این خسارت 8 سال گذشته. که هم مراجع از آن میگویند، هم کارگران. هم مجلس از آن خبر دارد، هم قوه قضائیه. ولی نه مردم می دانند چه بر سرشان آمده و نه مسببانش پاسخگو هستند!.از این سموم که بر طرف بوستان گذشت/عجب، که بوی گلی هست و رنگ نسترنی/ به صبر کوش تو ای دل، که حق رها نکند/ چنین عزیر نگینی، به دست اهرمنی!.
حرف کارگران که تمام می شود. دبیر کل خانه کارگر سخن می گوید. آمارهایی می دهد همراه با امید به آینده. سوالی هم از رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام. می پرسد: آقای هاشمی، بالاخره کارگران، حق راهپیمایی دارند یا نه؟.
آقای هاشمی که شروع به سخن می کند ،اوّل از همه جواب دبیر کل خانه کارگر را میدهد. "من هیچ دلیلی برای ممانعت از راهپیمایی کارگران نمیبینم". استدلال هاشمی هم در اینباره شنیدنی است. «حضور کارگران، نمود دموکراسی قشری است». هاشمی از دموکراسی قشری میگوید. از آزادی بیان اقشار مختلف مردم. مسیر تفکر هاشمی در همین کلید واژه هاست. مثل 3 سال قبل که از «استبداد عوام» گفت و کسی نشنید. امروز هاشمی از دموکراسی قشری میگوید تا راه استبداد عوام» را ببندد.مسیر تفکر هاشمی در همین کلید واژه هاست. هاشمی اگر از «آدرس غلط، ساده زیستی» میگوید. برای آن است که مقدسات، دکّان کاسبی نشود. تا ریا کاری شغل نشود. تا ترمز پیشرفت کشور کشیده نشود. مسیر تفکر هاشمی در همین کلید واژه هاست. هاشمی با دموکراسی قشری راه مقابله با «استبداد عوام» را نشان می دهد. هاشمی می گوید دو راه بیشتر نداریم. یا پذیرش ریسک آزادی برای پیشرفت. یا دلخوش کردن به شبکه «استبداد عوام» و عقب ماندگی!. با عاقبتی شبیه داستان عصای سلیمان.
هاشمی در ادامه از داستان تاریخی میگوید. روایتی است از صدر اسلام. هاشمی از صدر اسلام هم که می گوید. اعتدال در می آورد نه تحجّر. از اسلام کارآمد و پویا میگوید نه اسلام ناکارآمد و واپس گرا. هاشمی از واکنش پیامبر(ص) به تعریف زاهدانه کسی از شخصی می گوید.از شرافت کار و پیشرفت بر زهد فروشی و عقبگرد. چیزی شبیه آنچه در 8 سال گذشته بر سر کشور آمد. نه ساده زیستی، آدرس پیشرفت شد و نه آمارهای ساختگی، چرخ کارخانه ها را چرخاند. پوستینی شد وارونه از دین. در کارخانه ای برای تولید تحجّر!.
روایت بعدی هاشمی برای کارگران. آرزوی شخصی است. از زمان ریاستجمهوری. از زمان بازسازی خرابیهای جنگ. با چندین میلیون آواره جنگی و صدها هزار رزمنده و آزاده جویای اشتغال. هاشمی میگوید آرزو داشتم روزی برسد هر کارگری، خودش شغلش را انتخاب کنند. در همان 8 سال هم زمینهاش را چیدهبود. هم زیرساختهای انرژی و حمل و نقل را ساخت.هم نرخ بیکاری کشور را تک رقمی کرد. آنهم برای اولین بار و آخرین بار. ولی امروز چه سخت است برای هاشمی. که باشد و ببیند. آنهم بعد از 8 سال طلایی. با درآمد های سرسام آور نفتی. که ریل اقتصاد را چنان به دست بی تدبیری درآوردند. که هم اشتغال روزبه روز از جوانان دورتر شد و هم خرید«مسکن» شد، رویایی دست نیافتنی.
امروز خیلی ها دوست دارند به خاطر حمایتهای بیدریغ خود، موضوع 8 سال گذشته به بوته فراموشی سپرده شود. شتر دیدی ندیدی!. اینها ولی قطعاً باید بدانند حق النّاس این بی کفایتی ها مشمول مرور زمان نمی شود. از همین منظر، حضور مجدد احمدی نژاد نه تنها تهدید نیست، یک فرصت است. فرصتی برای بازخوانی یک گناه 8 ساله، در پیشگاه خدا و در برابر دادگاه حق النّاس!.
سخنان آقای هاشمی که به پایان میرسد، با جمعیت کارگران همراه میشوم. دوتا حرف حاشیهای جالب میشنوم. یکی راجع به حمایت هاشمی از راهپیمایی کارگران و دیگری درباره صدا و سیما. البته در یک مکالمه!. یکی از کارگران می گوید خیلی وقت است آقای هاشمی را در تلویزیون ندیده ایم. رفیقش می گوید: بجاش تا دلت بخواهد راهپیمایی کارگران اروپایی، می بینیم!. رفیق اوّلی پوزخندی می زند و می گوید:خدا را شکر، در تلویزیون هم جای ما خالی است هم جای آقای هاشمی!.
راه خودم را در پیاده روی بیرون مجمع از کارگران جدا می کنم.از این پیاده رو خاطره جالبی دارم. عصر یازدهم اردیبهشت 92 بود. توی همین پیاده رو. خانمی دستم را گرفت. گفت دخترم پیش آقای هاشمی رفتی، سلام منو برسون. پیغام بده، تورو به جان بچه هات قسم. آقای هاشمی بیا و بداد جوونهای مملکت برس. بداد آینده بچه های ما برس. آقای هاشمی! تو رو به جان بچه هات قسم!. مردم را تنها نذار. هنوز که هنوز است زنگ صدایش در گوشم است. کاش امروز اینجا بود و بهش می گفتم: حاج خانم!، آقای هاشمی، قسم شما را شنید.
روایت مصلحت همچنان باقی است ...