آفتابنیوز : آفتاب: محمدحسین دانایی - خواهرزاده جلال آل احمد - در توضیحی در اینباره گفت: بعد از فوت مرحوم جلال آل احمد در سال 1348، مقداری دستنوشته از ایشان باقی ماند که بعضی از آنها چاپ نشده بود. از اولین تصمیماتی که سیمین دانشور، شمس آل احمد و پرویز داریوش، سه وصی جلال آل احمد، برای از بین نرفتن این دستنوشتهها گرفتند، این بود که سه نسخه از آنها کپی کنند تا هر نسخه در دست یک وصی در خانهای امن نگهداری شود.
او ادامه داد: مسؤولیت این کار بر دوش من افتاد که آن موقع جوانی 4-23ساله و دانشجوی دانشگاه تهران بودم. آثار دستنویس را برای تهیه کپی به خانه شمس آل احمد (برادر جلال) در خیابان کاخ آوردیم. او از یکی از رفقایش دستگاه کپی گرفت و به خانهاش آورد. آنجا من پنج – شش ماه، روزی هفت – هشت ساعت از آن دستنوشتهها که 40 -30 جلد کتابچه بودند کپی میگرفتم. دستگاه فتوکپی آن موقع به صورت پوزیتیو، نگاتیو کار میکرد. بعد از تهیه کپی، اصل و یک نسخه کپی را برای سیمین، یک نسخه کپی را برای پرویز داریوش و پوزیتیو و نگاتیوها را برای شمس در جعبههای کاغذ میگذاشتیم و میفرستادیم.
سیمین انکار میکرد، شمس میگفت آن پشت است
دانایی اضافه کرد: بعد شمس آل احمد، آثار منتشرنشده جلال را در نشری به اسم رواق، با سرمایهگذاری خانواده و دوستان چاپ و منتشر کرد. از جمله مهمترین آن کارها، چاپ سفرنامههای جلال، «سفر روس»، «سفر فرنگ»، «سفر امریکا» و «سفر به ولایت عزرائیل (اسرائیل)»، بود که جلال آنها را «چهار کعبه» نامیده بود. یکی دیگر از آن کتابها «سنگی بر گوری» بود که جلال در آن ماجرای عقیم بودنش را شرح داده که از انتشار آن خیلی حرف درآمد و باعث واکنشهای تندی شد. بعد کم کم شمس مریض شد، اختلافاتی هم با سیمین پیش آمد و موضوع پیگیری نشد. بعد هم دیگر از یادها رفت که آثار چاپنشده دیگری هم در دستنوشتههای جلال بوده است. کسانی مثل من هم که موضوع را میدانستیم اگر سؤال میکردیم، سیمین خانم به کلی انکار میکرد و میگفت راجع به جلال هرچه میخواهید بدانید از شمس بپرسید، شمس میگفت آن پشت است و به کتابخانهاش اشاره میکرد، اما بچههایش میگفتند بارها آنجا را گشتهایم و چیزی پیدا نکردهایم، پرویز داریوش هم که خیلی زود از کشور خارج شد و بعد هم از دنیا رفت.
مفقود شدنِ آثارِ جلال آگاهانه بود
او همچنین اظهار کرد: ما فکرهای بدی میکردیم و میگفتیم احتمالا کسانی که با این دو خانواده ارتباط داشتهاند در موقعیتی این نوشتهها را دزدیدهاند و با حرفهایی که به طور ضمنی مطرح میکردیم، باعث رنجش افرادی میشدیم. بعضی هم میگفتند ساواک قبل از انقلاب یا نیروهای امنیتی نوشتهها را برداشتهاند تا از دسترس عموم خارج شوند. گمانهزنیهای مختلفی وجود داشت. خود من حدس میزدم احتمالا این مفقود شدن آگاهانه، ارادی و با توافق هر سه وصی صورت گرفته که ترجیح دادهاند فعلا این آثار در دسترس عمومی قرار نگیرد؛ چون من وقتی بعضی قسمتها را میخواندم متوجه شدم که بخشی از این دستنوشتهها که خاطرات روزانه جلال است، متنی قوی، عجیب و تحریککننده دارد که افشاگریهای فاش و فجیع راجعبه مکنونات قلبی و احساساتش درباره همه چیز از جمله راجعبه همین سه نفر در آن نوشته شده است. جلال زیاد مهربان نبود و در نوشتن خاطراتش هم هیچ مرزی را رعایت نمیکرد.
آثار سیمین باشد برای فاز بعدی!
دانایی سپس گفت: تا اینکه مسأله فروش خانه به شهرداری پیش آمد و ویکتوریا دانشور (خواهر سیمین دانشور) یک روز به ما زنگ زد و گفت مقداری از آن آثار گمشده، پیدا شده است. رفتم و چهار-پنج کتابچه از دستنوشتههای جلال از جمله خاطرات روزانهاش را دیدم. این برای من خیلی هیجانانگیز بود. خواهش کردم قبل از تحویل خانه به شهرداری اجازه بدهند دقیقتر تفحص کنیم و نگذاریم آثار این نویسنده از بین برود. در نهایت با کمک پرویز فرجام (شوهر ویکتوریا دانشور)، چهار دفترچه خاطرات و سه کتابچه یادداشتهای پراکنده را پیدا کردیم.
او در پاسخ به این سوال که دستنوشتهای از سیمین دانشور هم پیدا شده یا نه، گفت: آنها باشد برای فاز بعدی.
آثار جلال نیم قرن کجا بودند؟
خواهرزاده جلال آل احمد درباره جزییات پیدا شدن خاطرات این نویسنده گفت: در کتابخانه جلال، روبهروی جایی که پله میخورد، یک فایل فلزی با چهار کشو قرار داشت. یکی از این کشوها را باز کردم و دیدم یکی از این کتابچهها لای روزنامه باطلهها افتاده است. به همین راحتی و به همین نابهنگامی. آقای فرجام میگفت بعضی از این نوشتهها را لای رختخوابها و یکی از آنها را زیر تختخواب کشورخانم، خدمتکار بیسواد خانه، پیدا کردهاند. خود من به دلیل اختلافاتی با سیمین خانم از سال 74 دیگر آنجا نمیرفتم.
رونمایی از آثار پیداشده جلال آل احمد
خواهرزاده جلال آل احمد در ادامه نشستی که برای رونمایی از آثار پیداشده این نویسنده ترتیب داده بود از چهار دفتر یادداشتهای روزانه او رونمایی کرد.
جزییات این چهار دفتر به این شرح اعلام شد:
1) جلد اول/ کتابچه عمودی 19/5 در 12/5 سانت / جلد گالینگور آبی نفتی ابلق با شیرازه چرمی / خود مرحوم جلال در آغاز جلد دوم خاطراتش، این کتابچه را چنین معرفی کرده است: "دفتری با جلد مقوایی... روی کاغذهای بیخط ترمهمانند قدیمی با مارک غیر حاجب ماوراء بیرق و احمدشاه و شیر و خورشید و غیره..." / صفحات شمارهگذاریشده / اولین صفحه شماره 1 و آخرین صفحه شماره 324 / اولین تاریخ 18/5/1334 و آخرین تاریخ 18/9/1337 / دو روی صفحات نوشته شده / رنگ قلم متفاوت.
2) جلد دوم/ کتابچه عمودی 21 در 11/5 سانت / جلد گالینگور سبز پررنگ طرحدار / تقویم سررسید بانک ملی ایران سال 1336 / صفحات شمارهگذاریشده / اولین صفحه شماره 325 و آخرین صفحه شماره 1072 / اولین تاریخ 18/9/1337 و آخرین تاریخ 24/9/1339 / دو روی صفحات نوشته شده / رنگ قلم متفاوت.
3)جلد سوم/ کتابچه عمودی 21 در 11/5 سانت / جلد گالینگور آبی طرحدار / تقویم سررسید بانک ملی ایران سال 1339 / صفحات شمارهگذاریشده/ اولین صفحه شماره 1073 و آخرین صفحه شماره 1788 / بدون صفحات 1273 و 1274 / اولین تاریخ 26/9/1339 و آخرین تاریخ 2/9/1342 / دو روی صفحات نوشته شده / رنگ قلم متفاوت.
4) جلد چهارم / کتابچه عمودی 21/3 در 17 سانت / جلد مقوای سفید با روکش پلاستیک سفید طرحدار با مارک فروشگاه فردوسی تهران / صفحات شمارهگذاریشده / اولین صفحه شماره 1789 و آخرین صفحه شماره 2150 / اولین تاریخ 3/9/1342 و آخرین تاریخ 3/10/1346 / دو روی صفحات نوشته شده / رنگ قلم متفاوت.
ماجرای دزدیده شدن خاطرات جلال به قلم خودش
دانایی سپس گفت: خود جلال در شروع کتابچه اول خاطراتش نوشته است: «شش و نیم بعدازظهر، تهران یعنی اندر خانهمان در تجریش، گویی درست دو سال پیش در چنین روزهایی بود که دفتر یعنی اوراق یادداشتهایم را دزد برد. در خانه موقتی کوچکی که پایین خانه فعلیام در شمیران اجاره کرده بودم. ده-پانزده روزی بعد از مراجعت سیمین از آمریکا بود. سیمین تازه کیف کار برایم آورده بود. به قول خودش از پوست خوک بود و من تمام یادداشتهایم را مرتب در آن گذاشته بودم و چون زندگی به هم ریخته بود، شبی دزدی آمد و لباسهایی از من و او برد و کفشهای مرا و آن کیف را. بیچاره لابد خیال کرده بود در آن کیف قشنگ اسکناسهای قشنگی به دستش میرسد غافل از اینکه یک مقدار کاغذپاره در آن بود که فقط به درد من میخورد. آنچه دزد برد از سال 27 تا الآن بوده است. در حدود 400 صفحه بود، به هر صورت حیف بود. گور پدرش. نمیشود که عزا گرفت. از نو شروع میکنم.»
یادداشتهای تمیز و بیخطخوردگی
او در ادامه اظهار کرد: اینها خیلی تمیز است. خطخوردگی خیلی کم دارد و مقدار زیادی طرح در آنها هست؛ طرحهایی که جلال کشیده و به مناسبت لای یادداشتها چسبانده. همینطور بریده روزنامههایی که به مناسبت لای دفتر چسبانده است. مثلا گنبد کلیسایی را که در مسکو دیده، نقاشی کرده است. جلال دوربین نداشته و خاطراتش را با این طرحها مصور کرده است. تا جایی که من مثل وردست حضور داشتم، روش کار جلال این بود که همیشه چند دسته کاغذ بیاضمانند در جیبهایش داشت که برای نوشتن آنچه میخواست سریع بنویسد از آنها استفاده میکرد. شب که به خلوت خود برمیگشت، در گوشهای هر کدام از آن یادداشتها در کتابچههای مربوطه وارد میکرد.
او افزود: یادداشتهای یک و نیم سال پایان عمرش در این دفترها نیست. من شخصا اجتهاد میکنم که نوشته نشده است. دو-سه بار که در اواخر عمرش برای دیدن او به اسالم رفته بودم، ندیدم که در آنجا خاطرات روزانه بنویسد. آخرین بار سال 46 بود که در یادداشتهایش هست. بعد از آن مدتی دچار بیماری شده بود که سرش را از بالش بلند میکرد حالت تهوع پیدا میکرد و کسی نمیتوانست تشخیص بدهد که مشکل چیست. خیلی هم کلافه بود. این مسأله دو - سه ماه طول کشید.
جلال از ما راضی نبود
دانایی در ادامه درباره شایعه اختلاف جلال با او گفت: به شدتی که شایعه شده، نبوده است. البته جلال از دست من راضی نبود، از شمس هم راضی نبود. او از ما خیلی انتظار داشت و ما خیلی کمتر از انتظار او بودیم. ما آدمهای خوشگذران و هوسرانی بودیم اما او دنبال این بود که ما را به صورت چریک و شهید پرورش دهد و ما نمیخواستیم. بارزترین اختلاف ما زمانی بود که جلال میخواست هزینه سفر مرا به آلمان تأمین کند تا در آنجا درس بخوانم. همه چیز مهیا شده بود تا اینکه جلال به من گفت این پول را به شرطی به تو میدهم که بعد از تمام شدن درست برگردی و همانطور که من به تو کمک کردم تو هم زیر پر و بال بقیه بچههای فامیل را بگیری تا به اهدافشان برسند. وقتی گفتم من چنین قولی نمیدهم، اصلا باور نمیکرد و بسیار عصبانی شد. من هم فرار کردم و رفتم. تا چند هفته جرأت نمیکردم به خانه آنها بروم تا اینکه سیمین با من تماس گرفت و گفت به اینجا بیا و من فهمیدم که عصبانیت جلال تمام شده است. از این مسائل بود اما اینکه من از رفتن به خانه آنها تحریم شوم نه.
نظر جلال درباره نقش روحانیت
او در بخشی از صحبتهایش گفت: یک هفته قبل از مرگ جلال، من به همراه هانیبال الخاص، اصغر خبرهزاده و دکتر حسین توکلی به دیدن سیمین و جلال در اسالم رفتیم. وقتی آنها برگشتند، من چند روز دیگر هم پیش جلال ماندم. آن موقع «در خدمت و خیانت روشنفکران» داشت حروفچینی میشد و بخشی از نمونهخوانیاش با من بود.
دانایی افزود: یک روز از او سؤال کردم که چرا اینقدر در این کتاب روحانیت را تحویلشان میگیرید. او توضیح داد که الآن سازمانیافتهترین تشکلی که در ایران وجود دارد و میتواند نقشآفرینی کند، روحانیت است. گفت الان 17هزار نفر در کسوت روحانی داریم که همه از یک مرکز آموزش میبینند، از یک مرکز مدیریت میشوند و هر سال سه ماه به سراسر کشور اعزام میشوند. هر کدام هر چه بگویند، مردم سمعا و طاعتا میپذیرند و باور میکنند، اما منِ روشنفکر و استاد اگر سخنرانی کنم، هیچکدام حاضر نیستند به من نگاه کنند. پس با این شبکه میتوانیم به مراد خود برسیم. خود ما که خیلی شبکهای برای اثرگذاری اجتماعی نداریم.
کارهای ساختارشکنانه جلال
او همچنین اظهار کرد: جلال دو کار ساختارشکنانه در حوزه دین انجام داد. جزوه کوچکی به اسم «عزاداریهای نامشروع» از سیدمحسن عاملی ترجمه کرده بود. در خاطراتش میگوید ما انجمن اصلاح درست کرده بودیم. از جمله این اصلاحات، اصلاح دینی، یعنی خرافاتزدایی بود و از جمله دنبال افکار کسانی مثل شریعت سنگلجی و احمد کسروی بودیم. تا رسیدیم به سیدمحمد عاملی که میگوید اکثر حرکات برای عزاداری از جمله شبیهسازی، قمهزنی و... اشتباه است. ما این جزوهها را به قیمت دوزار در 500 نسخه چاپ کردیم و برای فروش به ناصرخسرو بردیم که دو-سهروزه تمام شد. خوشحال شدیم که فروش رفته اما بعد فهمیدیم بازاریها همه را یکجا آتش زدهاند.
دانایی افزود: کار دیگر جلال، ترجمه «محمد و آخرالزمان» بود. در این خاطرات راجعبه این کتاب میگوید: «"محمد و آخرالزمان" که ترجمه از پل کازانوای فرانسوی بود و ایضا به همان سرنوشت "عزاداریها" دچار شد و خیلی هم بدتر. تمام نسخههایش را در چاپخانه گرفتند و سوزاندند و نزدیک بود خود حقیر را هم به سرنوشت کسروی دچار کنند که به خیر گذشت و همین قضیه مقدمه جدایی از پدر و مادرش شد. گویا در سال 1325 این اتفاق افتاد.»
نظر آل احمد درباره تغییر خط فارسی
دانایی گفت: جلال در بخش دیگری از خاطرات هم ماجرای یک مهمانی را شرح داده که در خانه دکتر علیاکبر سیاسی برگزار شده و میگوید در آنجا بحث تغییر خط فارسی مطرح شده. کلنل علینقی وزیری و دکتر سیاسی هم موافق تغییر خط بودند ولی جلال مخالفت کرده و میگوید ما ایرانیها هیچوقت خطی از خودمان نداشتهایم. حالا هم من تعصبی ندارم اما تغییر خط ایرانیها به خط عربی در صدر اسلام در اثر تغییرات بنیادی در لایههای زیرین جامعه اتفاق افتاده اما حالا مگر چه اتفاق عجیبی افتاده که به تبع آن ما خطمان را تغییر دهیم.
جلال چقدر مؤمن بود؟
او اضافه کرد: در این خاطرات چنین بحثهایی مطرح میشود. سؤال دیگری که از من میپرسند درباره میزان مومن یا ملحد بودن جلال است. در این خاطرات او به طور کامل شرح داده که چگونه مسئله دین و مذهب را برای خود حل میکند. در این خاطرات همینطور ماجرای مرگ نیما و وصیتنامه نیما را شرح داده است.
شهرداری سه ماه بیشتر وقت ندارد
خواهرزاده جلال آل احمد سپس گفت: بعد از فوت سیمین و تصمیمگیری درباره خانه شمیران ما میخواهیم چند پروژه را همزمان جلو ببریم. یکی تغییرات خانه و تبدیل آن به یک کانون فرهنگی است. ما معتقدیم هر اسمی روی این خانه بگذارند، باید از دو کلمه «سیمین» و «جلال» استفاده شود. شهرداری قول داده که این خانه را سهماهه تعمیر کند و بعد دوباره اسباب را به آن بیاورند و درش را باز کنند. این خانه برای حبس و قفل شدن به شهرداری داده نشده است؛ به این شرط به شهرداری فروخته شده که به مرکزی فرهنگی برای استفاده عمومی تبدیل شود.
ما هزاران جمله از جلال را سانسور کردهایم
او افزود: همزمان ما میخواهیم یک نهاد مدنی به اسم جلال و سیمین با عنوان «انجمن ادبی سیمین و جلال» یا «بنیاد فرهنگی جلال و سیمین» تأسیس کنیم، اما وزارت ارشاد باید اجازه این کار را بدهد. کار دیگر انتشار حداقل این چهار کتابچه است که الان آماده چاپ است. این کتابها 50 سال در حبس بودند یا حبس ارادی و آگاهانه یا حبس ناآگاهانه. من شخصا انصاف نمیبینم ادامه حبس در فراموشخانه تاریخ را. اگر ارشاد میخواهد دو جمله از «کلنل» محمود دولتآبادی را حذف کند، ما با حبس این کتابها هزاران جمله از جلال را سانسور کردهایم. بنابراین در اولین فرصت با کسب اجازه از بقیه وارثان مرحوم آل احمد برای انتشار این کتابها اقدام میکنیم.