آفتابنیوز : آفتاب: روزنامه خراسان در شرح جلسه دادگاهی که یک راننده خیرخواه تاکسی به اتهام دزدی عابربانک محاکمه می شد نوشت:
آقاي قاضي من راننده اي هستم که براي به دست آوردن لقمه اي نان حلال تلاش مي کنم اگرچه همه مدارک عليه من است، اما من دزد نيستم، از ساعتي قبل که به اتهام سرقت، دستبندهاي آهنين بر دستانم گره خورد ديگر نتوانستم به چشمان دخترم نگاه کنم. او با بغضي در گلو و چشماني اشکبار، طوري با نگاهش بدرقه ام کرد که جگرم آتش گرفت. شما درست مي گوييد پول ها را من از حساب عابر بانک برداشت کردم ولي کارت عابر بانک را زن جواني به من داد تا اقساط بانکي اش را بپردازم از سپيده صبح تا نيمه هاي شب در شهر امام رضا(ع) مسافرکشي مي کنم که لقمه حرام بر سفره خانه ام نگذارم اما ... با ورود شاکي به اتاق بازپرسي ناگهان راننده ميانسال حيرت زده گفت: اين همان خانمي است که کارت عابر بانکش را به من داد ولي شاکي با اطمينان کامل خطاب به او گفت: چرا دروغ مي گويي مرد! آن روز که من سوار تاکسي تو شدم کارت عابر بانکم را سرقت کرده اي و با همان کارت هم همه ۵۰۰هزار تومان موجودي ام را برداشت کرده اي! مرد ميانسال حيران و متعجب فقط به شاکي نگاه مي کرد و مي گفت: چرا خانم؟ چرا مرا دزد مي خواني؟
مگر من چه بدي در حق تو کرده ام! قاضي که ديگر به صداقت گفتار متهم پي برده بود، چند سوال تخصصي از شاکي پرسيد که او دچار تناقض گويي شد. زن جوان با ارشاد و نصايح قاضي دقايقي بعد، درحالي که ابراز ندامت مي کرد گفت: اين مرد راست مي گويد چند ماه قبل وامي را از بانک گرفتم اما هيچ کس حاضر نشد ضمانت مرا در بانک قبول کند. اين راننده وقتي متوجه مشکلات مالي ام شد ضمانت مرا پذيرفت اما من اقساط بانک را پرداخت نکردم و به مکان ديگري رفتم او بعد از مدت ها محل سکونتم را پيدا کرد و با ترفندي مرا به بانک برد آن روز من ۲ قسط بانک را پرداخت کردم بعد از آن هم که از ترفند راننده ناراحت شده بودم کارت عابر بانکم را به او دادم که براي قسط آينده ۵۰۰هزار تومان از حسابم برداشت کند با اين نقشه از او شکايت کردم تا مجبور شود علاوه بر پرداخت اقساط و بدهي هاي بانکي ام، مبالغي را هم براي اعلام رضايت به من بدهد تا از زندان آزاد شود، اما اکنون از کرده خود بسيار پشيمانم. راننده ميانسال با شنيدن اين حرف ها گفت: اگرچه آبروي من در محل زندگي ام به خطر افتاد ولي من از تو گذشتم و دعا مي کنم خدا هم از گناهت بگذرد. دقايقي بعد در حالي که راننده زحمتکش براي رفع مشکلات آن زن دعا مي کرد خطاب به قاضي گفت: من از او دلگير نيستم و شکايتي ندارم فقط به دخترم بگوييد پدرت دزد نيست! او سپس رو به زن جوان کرد و ادامه داد: ديگر کاري نکند که اعتماد بين انسان ها از بين برود.