آفتابنیوز : آفتاب: روزنامه خراسان از قول زن جوانی که تا مرز طلاق پیش رفته است نوشت:
با ديدن پيامک هاي عاشقانه که همه آن ها از يک شماره تلفن براي همسرم ارسال شده بود، ديگر چيزي نمي فهميدم. آن قدر نسبت به «عيسي» بدبين شده بودم که هيچ توضيحي را نمي توانستم قبول کنم. مهم تر از اين پيامک ها، اين بود که وقتي از همان شماره تماس گرفته مي شد بلافاصله همسرم گوشي اش را خاموش مي کرد و هيچ گاه به آن شماره پاسخ نمي داد. در يکي از روزها که همسرم گوشي اش را در منزل فراموش کرده و سر کار رفته بود با همان شماره تماس گرفتم اما وقتي دختري از آن سوي خط پاسخ داد ديگر يقين پيدا کردم که «عيسي» با آن دختر ارتباط دارد.
اين وضعيت برايم غيرقابل تحمل بود هنوز بيش از چند ماه از ازدواج عاشقانه من و «عيسي» نمي گذشت که با اين شرايط مواجه شده بودم. بالاخره پس از مدتي تصميم به طلاق گرفتم تا از افکار وحشتناکي که همواره آزارم مي داد رهايي يابم. همسرم هرچه با التماس مي گفت که صاحب آن شماره تلفن را نمي شناسد من باور نمي کردم چرا که از حدود ۲ ماه قبل اين تماس هاي مشکوک آغاز شده بود.
زن جوان ادامه داد: در نهايت دادخواست طلاق را به دادگاه ارائه دادم و منتظر روز رسيدگي به پرونده ام شدم. در همين اثنا و با راهنمايي يکي از دوستانم به مرکز مشاوره نيروي انتظامي رفتم. آن جا بود که صاحب شماره تلفن ناشناس را هم به درخواست من احضار کردند. صاحب آن شماره مشکوک دختر جواني بود که در همسايگي منزل پدرشوهرم زندگي مي کرد. آن دختر وقتي متوجه شد که شوهرم از او به خاطر ايجاد مزاحمت شکايت کرده است، گفت: زماني که «عيسي» مجرد بود و در همسايگي ما زندگي مي کرد به او علاقه مند شدم ولي او هيچ گاه توجهي به من نداشت و از اين موضوع در عذاب بودم. تا اين که متوجه شدم «عيسي» ازدواج کرده است از آن روز به بعد تصميم گرفتم تا با ارسال پيامک و تلفن هاي گاه و بيگاه، کاري کنم که او از همسرش جدا شود تا شايد من بتوانم با او ازدواج کنم... زن جوان با شنيدن اين حرف ها و در حالي که مي گريست، گفت: حالا با اين شرايط نمي دانم چگونه از همسرم عذرخواهي کنم در اين مدت و به خاطر يک بدبيني زندگي او را به جهنم تبديل کرده بودم و چيزي نمانده بود تا همسر خوبم را از دست بدهم. کاش براي لحظه اي به حرف هاي «عيسي» توجه و به چشمان بي گناهش اعتماد مي کردم. وقتي زن جوان از اتاق مشاور بيرون آمد در حالي با لبخندهاي همسرش روبه رو شد که از ساعتي قبل در سالن به انتظار او نشسته بود. زن فقط از شرم سرش را پايين انداخت و لحظاتي بعد زوج خوشبخت، مرکز مشاوره را ترک کردند.