آفتابنیوز : آفتاب: در ادامه گزارش خبرآنلاین میخوانید: پیشانی بلندی دارد. اندکی از موهای جلوی سرش ریخته اما مابقی تارهای سفید را به شکلی منظم رو به عقب شانه کرده است. چهرهاش همیشه گل انداخته است. پوست سفید و کمی چروک خورده صورت در بیشتر اوقات به سرخی می زند. اما قبل از هر نشانهای در چهره، این چشمها است که خود را نشان میدهد. چشمانی که از صورت بیرون زده، تمامِ بارِ شکل دهی به چهره را به دوش کشیده است. حالت خاص چشمها آنقدر خودنمایی میکند که مابقی اعضای صورت به چشم نمیآید. ابروهای مشکی و کمانی به همراه خال درشتی که زیر چشم راست دارد، هم شکل ویژهتری به چشمان مرد سفید موی داده است.
81 سال را تمام کرده اما به پیرمردها نمیماند. همیشه سرحال است و با صلابت راه می رود. با اطرافیانش دائم شوخی می کند. شاید از خوش خندگی زیاد باشد که دو خط خنده عمیق روی صورتش از کنار پره های بینی تا دو گوشه لب، ثابت مانده است. قد و قواره متوسطی دارد و شکم برآمده هم مُهر حاجی بازاری بودنش است. مدل کت و شلوارش ساده با یقه های کشیده است که همیشه روی یقه سمت چپ آن یک نشان فلزی سنجاق کرده است. این نشان فلزی ممکن است در روز چند بار تغییر کند چراکه آن ها را با توجه به عنوانش در جمع ها و جلسات مختلف انتخاب می کند. حاج آقا هرچند پست دولتی ندارد اما فعالیت هایش در تشکل ها و نهادهای مدنی آنقدر زیاد است که نیمی از وقت روزانه اش را به آن اختصاص دهد. معمولا عصرها را به دفاترش در این تشکل های اقتصادی سر می زند و یا در جلسات مرتبط با آن شرکت می کند. گاهی در این جلسات چُرت هم می زند اما بعد که نوبت به سخنرانی اش می رسد طوری صحبت می کند که انگار از همه بیدارتر بوده است. هوش و ذکاوت دوران جوانی را هنوز حفظ کرده است. حواس جمعی دارد و نسبت به مسائل سیاسی و اقتصادی کشور تحلیل های خاص خود را ارائه میکند.
دفتر کار
صبح ها زود ازخواب بیدار می شود. معمولا بعد از نماز صبح از خانه بیرون می زند. راننده، مرسدس بنز سفید رنگ را آماده کرده تا حاج آقا را به تجارت خانه اش برساند. حجره قدیمی دیگر سال هاست به ساختمانی در میانه های خیابان مطهری منتقل شده است. دفتر کار حاج آقا در این ساختمان قدیمی، شکل ظاهری ویژه ای دارد. یک اتاق اِل شکل که بخش انتهایی و مخفی آن محل جلوس حاج آقا است. دو میز در مقابل در ورود قرار دارد که یکی بزرگ تر از دیگری است. میز کوچکِ نزدیک به در را یک جوان اشغال کرده اما میز بزرگ در اختیار پیرمردی است که خمود و شکسته به نظر میرسد. او پشت میز چوبی منبت کاری شده بزرگی نشسته و چهره اش به زحمت از لابلای زونکنها و کاغذهای تلنبار شده روی میز قابل رویت است. پیرمرد نزدیکترین فرد به حاج آقا در دفتر کارش است. کمی آنطرف تر در مقابل میز بزرگ در بخش اختصاصی اتاق نیز میز حاج آقا به شکل عمود قرار گرفته است. در مقابل میز چوبی و قدیمی حاج آقا هم دو صندلی تک نفره چوبی برای میهمان گذاشته شده که ظاهری قدیمی اما پر ابهت دارد. میان این دو صندلی میز کوچک پذیرایی گذاشته شده که روی آن دائما یک کاسه پر از پسته قرار دارد. کنار دست میز رئیس هم یک میز جلسه 6 نفره چوبی گذاشته شده که انگار مدت هاست جلسه ای به دور آن تشکیل نشده است چراکه روی میز یک ترمه سبز رنگ پهن شده و روی آن در چند بخش پستهها به صورت کوه درآمدهاند. روی میز کار حاج آقا هم به همین شکل پسته ریخته است. آنقدر در دور و اطراف این دفتر نه چندان بزرگ پسته مرغوب وجود دارد که آن ابهت همیشگی این خشکبار لوکس از نظر می افتد. پشت میز حاج آقا هم یک گاو صندوق بزرگ است که به صندوقچه افتخارات و سوابق حاج آقا تبدیل شده است. خوش می گوید با ارزش ترین چیزی که داخل گاو صندوق دارد، حکم امام خمینی(ره) است که نام او به همراه هفت نفر دیگر برای تصرف اتاق بازرگانی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در آن قرارداده شده است.
مرد 80 ساله به پشت سرش که نگاه می کند، خاطرات فعالیت های اقتصادی و البته سیاسی اش، پیش و پس از انقلاب اسلامی را به یاد می آورد. فعالیت هایی که هنوز با همان انگیزه سال های جوانی ادامه می دهد و حتی آن را با فراتر از مرزها گسترش داده است. در این سال ها به واسطه این فعالیت ها القاب زیادی به او داده اند: «سلطان زیره؛ حاجی ترانسفر؛ مرد میلیاردر؛ تاجر کشمش؛ سلطان پسته؛ سلطان میلیاردرها و...»
اما او اینگونه خودش را معرفی می کند:« من اسدالله عسگراولادی، یک کاسب جزء هستم.»
مجتهد تجارت یا کاسب جزء
این تاجر خوش صحبت وقتی شکسته نفسی را کنار می گذارد تعاریف دیگری از خود دارد. او در یک گفتگو خود را «امپراطور» معرفی کرده بود و در گفتگویی دیگر خود را مجتهد تجارت خوانده بود. یک بار گفته است که «من میلیاردر نیستم» یک جای دیگر گفته «به میلیارد بودنم افتخار می کنم.» این هم از خصلت های تاجر کهنه کار است. البته او به مانند بسیاری از هم نسلانش اهل پنهان کردن پولداری اش نیست. حتی تلاش زیادی می کند تا نگاه نامهربانانه به سرمایه داران را از میان ببرد. شاید به همین دلیل باشد که از دیگر تاجران و سرمایه دارانی که حتی اوضاع بهتری نسبت به او دارند، بیشتر بر سر زبان ها افتاده است هرچند فعالیت های انقلابی و سیاسی حاج اسدالله و برادر بزرگترش حاج حبیب الله اصلی ترین دلیل شهرت او به شمار می رود.
نقطه شروع
خانواده اسدالله عسگراولادی نه تنها پولدار نبودند که در سطح پایین تر از متوسط قرار داشتند. پدر خانواده عطاری داشت. سه پسر خانواده از همان دوران نوجوانی کار در بازار تهران را آغاز کردند. اسدالله روزها با دوچرخه هم کار می کرده و شب ها به سفارش مادر درس می خوانده. کنکور آن سال ها او را به رشته ادبیات دانشگاه تهران می رساند تا همزمان کلاس های اقتصاد و حقوق را هم در دانشکده های مجاور تجربه کرده باشد. اسدالله عسگراولادی اما نابغه تجارت شد تا نخبه علمی. خودش می گوید: کارم را از صفر شروع کردم. اولین حقوقی که در دوره شاگردی گرفتم روزی 2 ریال بود که میشد ماهی شش تومان. اولین تجارتم را با خرید یک کیسه کنجد به قیمت 53 تومان از بازار تهران شروع کردم و آن کیسه کنجد را به نانوایی محل به قیمت 70 تومان فروختم و این اولین سود من در تجارت بود که سال 1327 رقم خورد. تا سال 1334 کارمند بودم و در یک شرکتی کار میکردم که فعالیتش در زمینه صادرات بود. به صادرات علاقهمند شدم اما پول نداشتم. تنها داراییام خانهای بود که در خیابان شهید مصطفی خمینی به مبلغ 5600 تومان خریده بودم. در آن خانه من و دو خواهر و پدر و مادرم زندگی میکردیم. اولین ماشینم که در سال 1333 خریدم یک فولکس به مبلغ 5900 تومان بود که با همین ماشین چند کیسه خواربار از بازار میخریدم و بین نانوا و بقال توزیع میکردم.
اتاق بازرگانی
اسدالله عسگراولادی که حالا با سابقه ترین عضو اتاق بازرگانی است، سال 1334 تصمیم می گیرد قدم در راه تجارت بگذارد و به عضویت اتاق بازرگانی درآید. سن او دو سال کمتر از حد قانونی برای عضویت بود به همین دلیل باید امتحان می داد. نایب رئیس اتاق بازرگانی 20 سوال درباره ارز کشورها، حمل کالا و امثال آن از جوان 22 ساله می پرسد که تمام آن ها پاسخ می دهد. او حکایت این روزها را چنین بیان می کند: «نایب رئیس به معرف من مرحوم عبداله توسلی زنگ زد و گفت که این باید جای من بنشیند. البته من 25 سال بعد جای او نشستم.»
از اولین حجره تا تجارت جهانی
عسگراولادی جوان در سن 24 سالگی با قسط و تخفیف حجرهای به مبلغ چهار هزار تومان در بازار تهران خریداری کرد و به فروش خشکبار اختصاص داد. او چنین روایت می کند: زیره سبز را خیلی دوست داشتم. چون هم سرمایه کمی میخواست و هم قیمتش ارزان بود. از کار در داخل خوشم نمیآمد میخواستم صادرات داشته باشم. کار را در سال 1336 و از صفر با صادرات زیره شروع کردم و قسطی پنج تن زیره خریدم. اولین مشتریام در صادرات سنگاپور بود. با تمام دنیا از طریق اتاقهای بازرگانیشان مکاتبه کردم و دنبال خریدار گشتم. اولین معاملاتم با نیویورک را هم در همان دهه 1330 شروع کردم. نیویورک از دیرباز بورس زیره بوده و هست. به این بورس راه پیدا کردم و روزی رسید که دیکته کننده قیمت زیره در جهان و ایران شدم. دوشنبهای نبود که بازار ادویه نیویورک که زیره هم زیرمجموعه آن است باز شود و نرخ شرکت من، یعنی "حساس" برای آغاز معاملات روی میز نرود. این کار با سختی های بسیار زیادی همراه بود. با این وجود در سال 1347 به صادرات دو قلم دیگر خشکبار یعنی پسته و کشمش رو آوردم. پسته کار بزرگی بود و پول سنگینی میخواست. من پول نداشتم اما چون در بازار آبرو داشتم و خوشحساب بودم به من نسیه میدادند و هنر من این بود که یک ماهه آن جنس را به خارج میفروختم و پولش را میگرفتم.
عسگراولادی در سال سال 1343 اولین انبار خشکبار خود را در خیابان تختی تهران خرید و کارخانه زیره حساس را در مشهد تاسیس کرد که هنوز فعال است. او می گوید: هر سال که سودی میبردم انبار و دفتر و خانه و ملک میخریدم. در سرای امید بازار که روزی درآن حجره قسطی خریده بودم تمام دفاتر همسایه را خریدم.
اصول عسگراولادی
اسدالله عسگراولادی در تجارت طبق اصول خود پیش می رود: «یکی از اصولم این است که هیچ وقت بیش از یک هفتم تنخواهم را به کسی نسیه نمیدهم تا اگر پولم را برد باقی پولم محفوظ بماند. اصل بعدیام این است که سعی کردم هیچ وقت بیش از نصف داراییام را نسیه نخرم. اصل دیگر این است که سعی کردم از بانکها وام نگیرم. اگر داشتم میخریدم و اگر نداشتم، نمیخریدم. یکی دیگر از اصولم عوض نکردن شریکم است. محمدحسن شمس 50 سال شریک من است و هنوز هم شریک هستیم.»
او اصلی ترین دلایل موفقیتش را چنین بر می شمارد:« من از هیچ و صفر به همه چیز رسیدم و الان که به عقب نگاه میکنم میبینم تلاش، توکل به خدا، درستکاری و مطالعه به من کمک کرد تا موفق باشم.»
خانه به خانه
پیشرفت مالی حاج اسدالله یک شبه رقم نخورده است. او با اصولی که در تجارت به خرج داد به غیر از رونق و توسعه کسب و کار، رفته رفته به دارایی های ثابتش نیز اضافه کرد. او سال ها است در ویلایی در خیابان فرشته زندگی می کند. گفته می شود که مسجد و صندوق قرض الحسنه فرشته را نیز وقف کرده است. این تاجر باسابقه می گوید: «من از کم به زیاد رسیدم. اولین خانهام را 5600 تومان ، دومی را 33 هزار تومان، سومی را از درخشش، وزیر فرهنگ شاه معدوم 140 هزار تومان، چهارمی را 500 هزار تومان و پنجمی را 140 میلیون تومان خریدم که الان در آن ساکن هستم. اکثر این خانهها را هنوز دارم آنها را اجاره دادهام و هیچ یک را نفروختهام.» اسدالله عسگر اولادی در کنار سایر بازاریان مسلمان به پرداخت وجوهات شرعی و انجام امور خیریه مشهور است: «وجوهات شرعی و مالیاتهایم را دادهام. هرگز با دارایی چانه نمیزنم. انفاق میکنم. مسجد و درمانگاه و مدرسه میسازم و خدا به من کمک کرده است. من هیچ مالی در خارج کشور ندارم. فقط دفاتری در هامبورگ ، دبی و لندن دارم که دفاتر تجاریام هستند. من افتخار میکنم که میلیاردر هستم. همان خانه 5600 تومانی امروز بیش از 1.5 میلیارد تومان میارزد. پس میلیاردر شدن کاری ندارد. خانهای که 140هزار تومان خریدم امروز یک میلیارد تومان میارزد، خانه دیگرم در خیابان ولیعصر 1300 متر مساحت دارد. چرا بگویم گدا هستم؟»
سهم خدا از اموال
حاج آقا عسگراولادی در ایران 10 کارخانه دارد و شرکت حساس که بارها جایزه صادرکننده نمونه را دریافت کرده، نیم قرن فعالیت را پشت سر گذاشته است. خودش می گوید در تمام سال های فعالیت اقتصادی، هرگز ضرر نداده است و اموالش را این گونه تقسیم کره است: 20 درصد برای خدا، 20 درصد برای انفاق، 20 درصد هزینه خانواده و مابقی در اختیار خودش. افتخار این تاجر بزرگ این است که به هیچ بانکی بدهکار نیست و در هیچ معامله دولتی شرکت نکرده است. او در تجارت به سه اصل کیفیت، رقابت و خوشقولی معتقد است. می گوید: وقتی برای فروش یک جنس تعهد میکردم، اگر بعد از فروش قیمت آن بالا می رفت هرگز معامله را به هم نمیزدم. اما خیلی از همکاران این کار را میکنند و یا از کیفیت میزنند تا ضرر نکنند.
اسدالله عسگر اولادی قبل از هر ملاقات درباره ویژگیهای آن شهر یا علاقهمندی مالی طرف تجاری مطالعه میکند چراکه معتقد است این کار در نتیجه ملاقات تاثیر میگذارد.
نقطه طلایی؛ نیویورک
این بازاری متدین رمز موفقیت خود را پای مجسمه راکفلر در نیویورک یافته است. خودش روایت اولین سفر خارجی اش آن هم به نیویورک را اینچنین روایت می کند:« یادم نمیرود در اولین سفرم به نیویورک پای ساختمان معروف امپایراستیت که مجسمه راکفلر قرار دارد، 3 جمله نوشته بود: موفقیت من به این 3 جمله است: زودتر از دیگران مطلع شدم، زودتر از دیگران تصمیم گرفتم و وقتی تصمیم گرفتم چشمم را بستم و عمل کردم. این 3 جمله اثر زیادی روی من گذاشت. سعی کردم در تجارتم به این 3 جمله متعهد باشم. اینها در تجارت خیلی مهم است. چون تجارت بیرحم است. تجارت در محیط رقابت بیرحم است. این شعار هم است: اگر میخواهی رقابت کنی باید با چشم بسته بیرحمی کنی. میشود البته با رافت و مهربانی کار کنی اما آنجا که میخواهی رقابت کنی نه رافت کاربرد دارد و نه مهربانی باید بیرحم باشی .»
از صفر تا 400 میلیون دلار
این پیر تجارت از 12 سالگی وارد بازار شده و به قول خودش از صفر شروع کرده است. هرچند برآورد دقیقی از میزان دارایی افراد در ایران وجود ندارد اما نشریه امریکایی فوربس که در تمام دنیا به تخمین ارزش دارایی های اشخاص مشهور می پردازد، دارایی های این تاجر ایرانی را 400 میلیون دلار برآورد کرده است. اسدالله عسگراولادی فعالیت تجاری خود را رسما از دهه 30 آغاز کرده و حالا در 81 سالگی همچون سال های جوانی در حال گسترش فعالیت ها است. تقلای او برای رفع ممنوعیت صادرات پسته که در اواخر عمر دولت دهم سر و صدای زیادی به پا کرد نشان داد که او همچنان حساسیت زیادی روی فعالیت های تجاری اش دارد.
وقتی پسته نمیخندد
«هفته گذشته داشتم از کار بیکار می شدم. که خوشبختانه به خیر گذشت.» این جمله، گفته یک کارگر ساده که در خطر اخراج قرار گرفته، نیست. بلکه تکهای از سخنرانی یکی از بزرگترین صادرکنندگان خشکبار و از جمله مشهورترین تاجران ایرانی است که در صحن پارلمان بخش خصوصی ایراد شده است. تاجری که یک تنه در مقابل ممنوعیت صادرات پسته در سال 91 ایستاد و توانست بعد از جلسه با معاون اول وقت رئیس جمهور، تصمیم وزارت صنعت، معدن و تجارت را ملغی کند، بعد از برقراری دوباره صادرات پسته، فاتحانه در میان فعالان اقتصادی قرار گرفت و کلامش را با طنز آمیخت تا واکنش همکارانش به احتمال بیکار شدن مرد بیلیونر لبخندی عمیق باشد.
اسدالله عسگراولادی که عمده شهرتش را در میان تمام فعالیت های اقتصادی، از صادرات پسته وام گرفته است، در مقابل ممنوعیت صادرات این کالا که در سال 91 در پی گرانی آن در بازار داخل رقم خورد، موضعی سخت گرفت و نشان داد می تواند روابط و البته سوابقش در دنیای سیاست را برای رفع یک روزه مشکل ممنوعیت صادرات کالای محبوبش، به کار بگیرد. هر چند اسدالله عسگراولادی در تمام این سال ها تلاش کرده است خود را از سیاست جدا نشان دهد و حساب فعالیت های خود و برادر مرحومش را مجزا بداند اما نزدیکی او به موتلفه اسلامی از سالهای انقلاب تا عضویت رسمی او در شورای مرکزی این حزب اصولگرا که در همین سال های اخیر رخ داد، اثبات کرد که مرد دنیادیده علاقه ندارد فعالیت های سیاسی اش آشکار شود. در مقابل با جلوه دادن وجهه اقتصادی بسیار موافق است به همین دلیل در تمام مصاحبه های تلویزیونی و مکتوب به این نکته اشاره می کند که تاجری کهنه کار است و از اینکه و موفق و پولدار است لذت می برد.
سیاست؛ پیش از انقلاب
شاید یکی از اصلی ترین دلایل به شهرت رسیدن اسدالله عسگراولادی فعالیت های انقلابی او باشد. او که از سالها قبل از انقلاب فعالیت اقتصادی می کرد و تجارت پیشه کرده بود در نزدیکی انقلاب اسلامی در جمع آوری کمک های بازار و هزینه آن برای انقلاب نقش مهمی داشت. آغاز فعالیت های سیاسی حاج اسد الله از دیدارش با امام خمینی در نجف آغاز شد:« سال 55 اگرچه آدم سیاسی نبودم به نجف خدمت حضرت امام(ره) رفتم. رفته بودم از ایشان اجازه بگیرم که در قم کارخانه بزنم و ایشان هم مرا راهنمایی کرد.» پس از این دیدار اما یک بار دیگر حاج اسدالله به همراه برادرش حاج حبیب الله در فرانسه به دیدار امام رفت تا فعالیت های سیاسی و انقلابی تاجر پسته رسما آغاز شده باشد: « برای کاری به خارج از کشور رفته بودم. آنجا به دیدار حضرت امام در پاریس رفتم. ایشان فرمودند قبل از اینکه به کشور بازگردی، بازهم به پاریس بیاید. بنده هم اطاعت دستور کردم و پس از مسافرت کوتاهی به لندن بازهم به پاریس رفتم. در دیدار بعدی حضرت امام بسته ای را به بنده دادند و فرمودند این بسته را در ایران به آقای باهنر برسانید. همان روزی که به ایران رسیدم به دیدار ایشان رفتم و گفتم امام فرموده اند این بسته را خدمت شما بدهم. بسته را بازکردند و در آن فرمان تشکیل کمیته تنظیم اعتصابات بود. مدتی در کمیته تنظیم اعتصابات حضور داشتم ولی وقتی انقلاب به پیروزی رسید، اعلام کردم دیگر به کسب و کار خودم باز می گردم و کاری به مسائل سیاسی ندارم.»
حکم تاریخی
بعد از انقلاب حکمی از سوی امام خمینی(ره) سرنوشت دیگری برای حاج اسدالله رقم زد:« یک روزحوالی ساعت 6 صبح برای نماز برخواسته بودم. با منزل ما تماس گرفتند. آقای میرمحمدصادقی گفتند که سریع خودم را به محل جلسه ای برسانم. به دیدار ایشان رفتم و متوجه شدم عده ای دیگر هم حضور دارند. آقای خاموشی، مرحوم میرمصطفی عالی نسب، مرحوم محمد علی نوید، آقای کرداحمدی، آقای پورشهامی و خود آقای میرمحمدصادقی بودند. آنجا گفتند که حضرت امام فرموده اند این عده به اتاق بازرگانی بروند و به اقتصاد و انقلاب کمک کنند. بنده به دلیل اینکه کارهای اقتصادی شخصی داشتم که آنها هم به خاطر انقلاب چند ماهی تطعیل شده بود، ابتدا امتناع کردم و خواستم که اجازه بدهند به کار شخصی خودم برسم. دوستان قبول نکردند و گفتند که حضرت امام فرموده اند که به اتاق بازرگانی برویم. بنده هم اطلاعت کردم و از همین جا وارد اتاق شدم.»
سیاست؛ پس از انقلاب
اسدالله عسگراولادی اصرار دارد که بگوید پس از انقلاب پای خود را از فعالیت های سیاسی بیرون کشیده و دنیای سیاست را رها کرده است. هرچند به واسطه فعالیتهای سیاسی برادر مرحومش، حاج حبیب الله همواره نامش در کنار فعالان سیاسی شنیده شده است. در محافل خصوصی موتلفه اسلامی شرکت می کرد اما هربار در این مورد با او سخن گفته می شد، تاکید می کرد که برادرش سیاسی است و خودش فقط فعالیت شخصی اقتصادی می کند. در سال 88 اما حاج اسدالله هم به عضویت شورای مرکزی موتلفه اسلامی درآمد تا نشان دهد از دنیای سیاست دور نیست. او رسما در یکی از مشهورترین حزب های سیاسی کشور فعال شد تا دیگر نتواند آن را کتمان کند هرچند عده ای از سیاسیون ورود حاج اسدالله به شورای مرکزی موتلفه را به استمداد طلبی اعضای بلندپایه این حزب از برادر حاج حبیب الله برای کمک های مالی نسبت دادند. حاج اسدالله هم در گفتار خود بارها اعلام کرده است که قصد فعالیت سیاسی ندارد: « کلاس اول سیاست را هم بلد نیستم. اگر موتلفه بگوید نباش میگویم خداحافظ.» حاج اسدالله هرچند خود را سیاسی نمی داند اما از آنجا که از همان اول انقلاب جایگاه مطلوبی در اتاق بازرگانی داشته است، ارتباط خوبی با تمام سیاستمداران در دوره های مختلف برقرار کرده است. خودش می گوید با همه رئیس جمهورها رابطه خوبی داشته و برای دفاع از بخش خصوصی از این رابطه خوب استفاده کرده است.
سنتی بودن یا نبودن
اسدالله عسگراولادی و علینقی خاموشی را به همراه میرمحدصادقی به عنوان اولین کسانی که بعد از انقلاب به اتاق بازرگانی آمده اند می شناسند. نسل جدید فعالان اقتصادی، این نسل که نماینده بازاریان مسلمان در پارلمان بخش خصوصی به حساب می آیند را به چوب سنت می نوازند. برخی به آن ها لقب سنتی ها داده اند. حاج اسدالله اما از این صفت به شدت خشمگین می شود و خود را مدرن می داند. موفقیتش در کسب و کار و دوام آن را دلیلی بر به روز شدنش می داند و تاکید می کند، تاجری که در لندن، هامبورگ و دوبی دفتر کار دارد و روزانه با شرکای تجاری اش در این کشور را در ارتباط است نمی تواند سنتی باشد. او خودش را از خیلی از جوان ها جلوتر می داند. او یک بار برای این که نشان دهد سنتی نیست گوشی لپ تاپی شکل و مدرنش را به رخ کشید و نشان داد که از این وسیله برای ارتباط با دنیا استفاده می کند. اخلاق فردی این تاجر بزرگ هم با سنت میانه ای ندارد. او از اینکه خود را ساده نشان دهد لذت نمی برد بر عکس دائما فریاد می زند که پولدار است و از ثروتش برای زندگی بهتر استفاده می کند. او زمانی که 75 سالگی را پشت سر گذاشته بود مرسدس بنز مشکی رنگ خود را که چند سالی از عمرش گذشته بود کنار گذاشت و یک مرسدس بنز سفید رنگ از نسل جدید زیر پایش انداخت تا نشان دهد در این سن و سال هم حاضر نیست خود را از ابزارهای مدرن محروم کند.
خستگی ناپذیر
در 81 سالگی قرار دارد اما از سفرهای خارجی خسته نمی شود به غیر از سرکشی به دفترهای تجاری اش در لندن انگلستان، هامبورگ آلمان و دوبی، نمایشگاه های بین المللی مرتبط با حوزه تجارتش را هم از دست نمی دهد. سفر به چین را هم برای انجام مذاکرات با مقامات این کشور در برنامه کاری خود دارد. مجموع فعالیت های اقتصادی حاج اسدالله چه حول برند شخصیاش، «حساس» و چه در زمینه های مدنی نشان می دهد که انگیزه اش برای توسعه فعالیت ها کاهش نیافته است.
فعالیتهای مدنی
از میان جمع هشت نفره تاجرانی که با حکم امام وارد اتاق بازرگانی شدند حالا اسدالله عسگراولادی، میرمحمد صادقی و علینقی خاموشی در اتاق مانده اند. اسدالله عسگراولادی علاقه زیادی به ادامه فعالیت های مدنی خود دارد. در تمام ادوار اتاق بازرگانی پس از انقلاب عضو هیت نمایندگان بوده و 16 سال هم عضویت هیات رئیسه را بر عهده داشت. اتاق ها مشترک ایران و چین و ایران و روسیه را هم از همان بدو تاسیس ریاست می کند تا فعالیت هایش در اتاق بازرگانی وجهه های مختلفی داشته باشد. حاج اسدالله عسگراولادی فعالیت های مدنی اش را به اتاق بازرگانی محدود نکرده است. تشکل های صادراتی مثل کنفدراسیون صادرات، صادرکنندگان خشکبار و ... هم از دیگر فعالیت های تاجر با تجربه است.
منابع: کتاب فرجام بازار/ خاطرات اسدالله عسگراولادی/ بهراد مهرجو/ نشرکارآفرین