کد خبر: ۲۷۴۶۲۳
تاریخ انتشار : ۱۶ آذر ۱۳۹۳ - ۱۱:۳۷

یک روز در مرکز اهدای سلول‌های بنیادی؛ کمبود کیت و جای خالی خیرین

رییس بخش پیوند سلول‌های بنیادی کودکان درباره تاثیر کمپین‌های ایجاد شده در شبکه‌های اجتماعی بر افزایش حضور داوطلبین اهدای سلول‌های بنیادی بیان می‌کند: «این فراخوان‌ها و کمپین‌ها که به دعوت هنرمندان و ورزشکاران صورت می‌گیرد حالت مقطعی و گذرا دارد. یک هفته، دوهفته بیشتر طول نمی‌کشد و تب این کار فروکش می‌کند ولی ما همچنان داوطلبان زیادی داریم.»
آفتاب‌‌نیوز :
 آفتاب- مریم علیزاده منصوری: زنی سراسیمه وارد می‌شود، شال قهوه‌ای‌رنگ گلدار رنگ و رو رفته‌ای به سر دارد. بی‌آنکه به من یا جوانی که در مقابلم نشسته نگاهی بیندازد یک راست به سمت مرد پشت پیشخوان می‌رود و می‌گوید: «من هم می‌خواهم آزمایش دهم شرایط خاصی که ندارد؟». مرد می‌پرسد: «چند سالت است؟»، جواب می‌دهد «64 سال». وقتی با پاسخ منفی مرد پشت پیشخوان مواجه می‌شود با ناراحتی از زیرزمین پشت حیاط بیمارستان شریعتی، از مرکز بانک اهدا کنندگان سلول‌های بنیادی خارج می‌شود؛ بدون آنکه نگاهی به سایرین بیندازد.

 ساعت از 8 گذشته است که به بیمارستان شریعتی واقع در خیابان جلال آل احمد می‌رسم. از در ورودی بیمارستان، راه رسیدن به مرکز اهداکنندگان سلول‌های بنیادی را طی می‌کنم. در روزهای گذشته کمپین‌ها و فراخوان‌های فراوانی از جانب هنرمندان، ورزشکاران، روزنامه‌نگاران و حتی مردم عادی در شبکه‌های اجتماعی برای حضور در مرکز اهدا‌کنندگان سلول‌های بنیادی و دادن آزمایش HLA دیده بودم و می‌دانستم محل دقیق آن، در ضلع جنوبی بیمارستان شریعتی قرار دارد. پلاکاردهایی که در بینابین مسیر نصب شده‌اند، تسهیل‌کننده راه برای گذر از این ماز طولانی است. وقتی به نقطه‌ی پایان ماز می‌رسم، تعجب می‌کنم؛ چرا که آخرین فلش راهنما به سمت زیر زمین ساختمانی است که درست در مقابلش پارکینگ روباز بیمارستان و یک ساختمان مخروبه‌ی در حال ساخت، چسبیده به مرکز و در سمت راست آن قرار دارد. تصورم ساختمان مناسب‌تری برای این کار بود.

وقتی وارد مرکز بانک اهداکنندگان سلول بنیادی می‌شوم، کوچکی فضا برخلاف تصورم است. بر روی یکی از 4 مبل قهوه‌ای اتاقک انتظار می‌نشینم. روبه‌رویم مرد جوانی است که میز کوچک مستطیلی میان ما فاصله انداخته است. روی میز دسته‌ای پرسشنامه قرار دارد که سوالاتی در زمینه سلامت و بهداشت افراد داوطلب پرسیده است. مرد سخت مشغول پر کردن یکی از آن‌ها است. به دیوار اتاقک نگاهی می‌اندازم، شرایط عضویت در بانک را توضیح داده است. دوباره نگاهی به مرد جوان می‌اندازم. نه زیر هجده سال است و نه بالای 55 سال. پس تا اینجای کار برای اهدا مناسب است. یکی از سوالات پرسشنامه توجهم را به خود جلب می‌کند؛ در مورد چگونگی آشنایی افراد با بانک اهدا‌کنندگان سلول‌های بنیادی پرسیده است. این سوال را بلند از مرد جوان می‌پرسم. می‌خندد و می‌گوید چند هفته پیش در پاسخ به فراخوانی در یک گروه وایبری با دوستانش تصمیم می‌گیرند یک روز صبح به اینجا بیایند اما بنا به دلایلی دوست او نتوانسته و اکنون به تنهایی در مرکز حضور یافته است. نظرش را درباره نقش شبکه‌های اجتماعی با ایجاد چنین کمپین‌هایی برای ترغیب و دعوت مردم به فعالیت‌های گروهی و خیرخواهانه می‌پرسم پاسخ جالبی می‌دهد: «شبکه های اجتماعی هم همینطور است سود و زیانش برابر است.می توان با ایجاد فراخوان هایی از این دست مردم می توانند نه فقط با اهدای سلول‌های بنیادی برای بیماران سرطانی، بلکه چندین و چند بیماری صعب العلاج دیگر هم وجود دارد، کمک کنند و از طریق شبکه‌های اجتماعی فعالیت کنند؛ شاید بسیار بیشتر هم نیاز به همیاری است.»

پرسشنامه‌اش را به سمت یکی از سه اتاقی که بیشتر به غرقه‌ها در نمایشگاه‌ها شباهت دارند می‌برد. در همین لحظه، زن و مرد میان سالی وارد می شوند. هنگام پر کردن فرم، از زن می‌پرسم که چه عاملی باعث شد به اینجا بیایید می گوید سال گذشته با دیدن ویدیو کلیپی از بهرام رادان در اینترنت که در آن از مردم برای کمک به بیماران سرطانی دعوت می‌کنند، تصمیم می‌گیرد به این مرکز بیاید اما به دلیل اینکه در خارج از ایران بوده این کار به تعویق افتاده است؛ فردا نیز راهی خارج از ایران است. انگار آمده است کار ناتمامی را تمام کند و برود پی زندگیش در آنسوی مرزها.

ساعت نه و 15 دقیقه است که اتاقک انتظار نسبتا پر می شود به طوری که از روی مبلی که بر روی آن یک ساعتی نشستم، برمی خیزم تا خانمی که به همراه دوستش آمده بتواند فرم را پر کند. به طرف مرد پشت پیشخوان می روم  و از او می پرسم در روزهای اخیر چند نفر به مرکز مراجعه کرده اند.به مردی که در یکی از غرفه ها قرار دارد اشاره می کند تا از او بپرسم.مرد خود را کارشناس معرفی می‌کند و گیرنده ی آزمایش HLA است و خانم اتاق کناری را گزینه ی بهتری برای پاسخ گویی می داند. خانم کارشناس مشغول صحبت کردن تلفن است. منتظر می مانم تا صحبتش به پایان برسد؛ اما نمی دانم چه می شود که بعد از پرسیدن سوالم لبخند بر روی صورتش می ماسد و حواله ام می‌دهد به کارشناس دیگری در اتاق دیگر که به گفته‌ی وی مسئولیت مرکز را برعهده دارد و پاسخ هایش دقیق تر است!  این بار نیز کارشناس شماره 3 بعد از شنیدن سوالم درباره ی اینکه آیا کمپین های اخیر ایجاد شده در شبکه های اجتماعی بعد از فوت چند هنرمند و چند ورزشکار باعث افزایش تعداد اهداکنندگان در روزهای اخیر شده است یا نه می گوید که در این زمینه اطلاع کافی ندارد و از دکتر حمیدیه رئیس این مرکز و مسئول بخش پيوند سلولهاي بنيادي كودكان بيمارستان باید بپرسم. این رفت و آمد‌ها و ترس از پاسخگویی، علاوه بر ایجاد دومین علامت تعجب در ذهنم، علامت سوالی نیز ساخت.
 
بعد از 10 دقیقه پیاده روی به اورژانس بیمارستان شریعتی، جایی که قرار است جواب سوالاهایم را از دکتر امیر علی حمیدیه بگیرم، رسیدم. از ویزیتورها  می پرسم که کجا می توانم دکتر حمیدیه را بیابم؟ طبقه چهارم.

وارد راهروی باریک طبقه چهارم، بخش پیوند مغز و استخوان می شوم. خلوت است زنی با آرامش و همراه با یک کیسه پر از وسیله در مقابل آسانسور نشسته و برعکس او کمی آنسوتر مردی به در اتاق پیوند سلول های بنیادی کودکان خیره شده است. در عرض چند ثانیه بر روی دوپایش می نشیند، بلند می شود، قدم می زند و همچنان از در کوچک بخش چشم بر نمی دارد. دلم می خواهد با او حرف بزنم اما خوب می دانم که حال خوبی ندارد.می پرسم دکتر حمیدیه را می شناسید؟ سرش را به نشانه آری تکان می دهد. می گویم می دانی کجاست این بار به حرف می آید که« در یکی از این اتاق ها با تیم پزشکی اش مشغول معاینه است.». تا دکتر از در یکی از بخش ها خارج می شود. و بعد از توضیحی کوتاهی که به او می دهم، با خوشرویی می گوید که نیم ساعت دیگر صبر کنم تا با خیال آسوده در اتاقش به سوالاتم پاسخ دهد.با این جمله اش کورسوی امیدی در دلم ایجاد می شود چرا که فکر می کردم او نیز مانند کارشناسان مرکز تحت نظارتش از پاسخگویی سربازند.  به مرد نگاه می کنم این بار با دقت بیشتر.چشمانش تب دار است و صورتش رنگ پریده.

می‌پرسم «بچه تان در این بخش بستری است؟» می‌گوید آری. پدر، از وخیم بودن حال عرفان نه ساله که مبتلا به سرطان خون است، خبر می دهد و اینکه هفته گذشته پیوند مغز و استخوان انجام داده و امروزخون ریزی داخلی کرده است.میان سخنانش می پرم که ان شاءالله خوب می شود. می گوید صبح امروز دکتر گفت امیدی نیست!می گویم هزینه ی داروها و عملش چقدر شده است؟ پاسخ می دهدکه :«هزینه داروها،ماهیانه 3 میلیون است.دومیلیون را خودمان پرداخت می کنیم 1 میلیون را بیمه می دهد. » شروع به صحبت می کند گویی دلش می خواهد درد دل کند یا گوشی برای شنیدن درد هایش؛ می گوید عرفان نوزدهم آذر ماه بستری شده و به سرعت عمل پیوند مغز و استخوانش انجام شده است. کامم سخت تلخ می شود حتی لبخند های پی در پی زنی که با کیسه ی بزرگش همچنان جلوی درآسانسور نشسته است و نگاهم می کند ، حالم را خوش نمی کند. به طرفش می روم می پرسم شما هم در این بخش مریض دارید؟ با حرارت می گوید که شوهرش قرار است امروز ساعت 11 مرخص شود. می گوید بعد از یکی دو ماه پیوند مغز استخوان را انجام داده اند که برای همسر او پیوند جواب داده است.

 از او جدا می شوم در راهروی خلوت بخش قدم می زنم تا اینکه دکتر حمیدیه با روی باز به سویم می آید و مرا به داخل دفترش راهنمایی می کند.از او درباره کارکرد اصلی مرکز بانک اهداکنندگان سلول های بنیادی می پرسم، پاسخ می دهد که :«این مرکز، داوطلبین اهدای سلول های مغز و استخوان را ثبت نام می کند.یعنی از افراد آزمایش خون گرفته و اطلاعات HLA آن ها استخراج می شود اگر زمانی HLA آنها با کسی سازگار شود، با داوطلبان تماس می گیریم.» دکتر حمیدیه می گوید :« ما از نظر تعداد داوطلبین از زمان ایجاد این مرکز مشکلی نداشته ایم ، و این کمپین ها شاید در حدود چند صد نفر به تعداد مراجعه کنندگان اضافه کرده باشد. مشکل اساسی ما این است که هزینه ی آزمایش HLA افراد بسیار بالاست و ما تنها به داوطلب احتیاج نداریم بلکه به خیرین و وزارت بهداشت  نیز نیازمندیم تا به ما کمک مالی کنند.»

 وی در ادامه اضافه می کند: «مشکل اصلی ما خرید کیت هایی است که به منظور شناسایی HLA  افراد به کار می رود.بنابراین علی رغم اینکه به حضور افراد داوطلب به این مرکز بسیار علاقه مندیم ولی نمی توانیم برای برای این مساله خیلی زیاد تبلیغ کنیم.»

رییس بخش پیوند سلول‌های بنیادی کودکان درباره تاثیر کمپین‌های ایجاد شده در شبکه‌های اجتماعی بر افزایش حضور داوطلبین اهدای سلول‌های بنیادی بیان می‌کند: «این فراخوان‌ها و کمپین‌ها که به دعوت هنرمندان و ورزشکاران صورت می‌گیرد حالت مقطعی و گذرا دارد. یک هفته، دوهفته بیشتر طول نمی‌کشد و تب این کار فروکش می‌کند ولی ما همچنان داوطلبان زیادی داریم.»

 او  با انتقاد از جو سازی های اخیر رسانه‌ها در چند روز اخیر مبنی بر حضور غیر منتظره مردم در این مرکز می‌گوید: «مگر پیش از مرگ این خواننده یا ورزشکار یا بازیگر ما قبلا بیمار سرطانی نداشته ایم؟جان تمام انسان ها عزیز است حال می خواهد یک فرد مشهور باشد یا یک فرد فقیر یا غنی.این حرکت رسانه ها، هنرمندان شبکه های اجتماعی باید ممتد باشد و در تمام روزهای سال شاهد چنین اقداماتی باشیم.اگر این کمپین ها هم نبودند ما باز هم داوطلبان خود را داشتیم و قبل از مرگ افراد مشهور نیز ما بیش 55 الی 56 هزار نفر نمونه گرفته بودیم.»

 ساعت از 11گذشته است که مسیر آمده را به سوی مرکز بانک اهدا کنندگان سلول های بنیادی باز می گردم. این بار اما با فضای متفاوتی نسبت به صبح مواجه می شوم. اتاقک انتظار مملو از جمعیت است به طوری که افراد برای دادن آزمایش HLA   صف بسته اند و نه تنها جایی برای نشستن و پر کردن پرسشنامه‌ها نیست بلکه حتی از دیوارها و میز نگهبان برای نوشتن اطلاعاتشان استفاده می‌کنند.

این بار نیز از تعدادی از مراجعه کنندگان درباره نحوه آشنایی و علت ترغیب شدنشان برای شرکت در چنین کاری می پرسم. عده ای مرگ مرتضی پاشایی را دلیل این کار می دانند و گروهی ویدئوی بهرام رادان را. اما نقطه اشتراک تمام پاسخ ها شبکه های اجتماعی است و فیسبوک در این میان نقش پررنگ تری را بازی می کند.دو پسر جوان خندان در حال عکس گرفتن از یکدیگر حین انجام آزمایش توجهم را به خود جلب می کنند. می گویند از مدت ها پیش قصد انجام چنین کاری داشته اند اما درخواست رضا کیانیان و همچنین راه اندازی کمپین این بازیگر در برنامه هفت به عنوان نیروی محرکه ای برای آمدن آن ها به مرکز بوده است.

ساعت 12 مرکز بانک اهدای سلول های بنیادی را درحالی ترک می کنم که نمی توانم هضم کنم اندوه عرفان و پدر نگران و ناامیدش را در کنار شادی زن ازینکه بعد از 2 سال بیماری، جمع خانوادگی شان با حضور پدر تکمیل خواهد شد؛اما  احساس غرور می کنم  از دیدن جمعیت زیادی که در مرکز اهدای سلول های بنیادی جمع شده بودند. زندگی همچنان ادامه دارد ، شاید جبران خلیل جبران راست بگوید که: من دوست دارم حیاتم اشک و لبخند بماند.
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
خبرهای مرتبط
نظر شما
پربحث ترین عناوین
پرطرفدار ترین عناوین