آفتابنیوز : آفتاب: روزی که حضرت امام خمینی (ره) با قلبی آرام پس از ۱۵ سال هجرت و تبعید به میهن اسلامی بازگشتند هر کدام از شخصیت هایی که در طول ۳۶ سال اخیر بر کرسی ریاست قوه مجریه نشستند در زمان ورود امام خمینی (ره) خاطره ای از خود دارند.
محمد علی رجایی
او چند ماه قبل از انقلاب ۵۷ از زندان آزاد شد. هنگام آمدن امام خمینی(ره) به ایران در کمیته استقبال مردمی از وی شرکت داشت.
حضرت آیت الله خامنه ای:
یكى از خاطرات خيلى جالب من، آن شب اوّلى است كه امام وارد تهران شدند؛ يعنى روز دوازدهم بهمن شب سيزدهم شايد اطّلاع داشته باشيد و لابد شنيدهايد كه امام، وقتى آمدند به بهشت زهرا رفتند و سخنرانى كردند بعد با هلىكوپتر بلند شدند و رفتند.
تا چند ساعت كسى خبر نداشت كه امام كجا هستند! علّت هم اين بود كه هلىكوپتر، امام را در جايى كه خلوت باشد برده بود؛ چون اگر مىخواست جايى بنشيند كه جمعيت باشد، مردم مىريختند و اصلاً اجازه نمىدادند كه امام، يك جا بروند و استراحت كنند. مىخواستند دور امام را بگيرند.
هلىكوپتر در نقطهاى در غرب تهران رفت و نشست، بعد اتومبيلى امام را سوار كرد. همين آقاى ناطق نورى اتومبيلى داشتند، امام را سوار مىكنند مرحوم حاج احمد آقا هم بود. امام مىگويند: مرا به خيابان ولىعصر ببريد؛ آنجا منزل يكى از خويشاوندان است. درست هم بلد نبودند؛ مىروند و سراغ به سراغ، آدرس مىگيرند، بالاخره پيدا مىكنند منزل يكى از خويشاوندان امام بىخبر، امام وارد منزل آنها مىشوند!
امام هنوز نماز هم نخوانده بودند عصر بود از صبح كه ايشان آمدند ساعت حدود نه و خردهاى و به بهشت زهرا رفتند تا عصر، نه ناهار خورده بودند، نه نماز خوانده بودند، نه اندكى استراحت كرده بودند! آنجا مىروند كه نمازى بخوانند و استراحتى بكنند. ديگر تماس با كسى نمىگيرند؛ يعنى آنجا كه مىروند، با كسى تماس نمىگيرند. حالا كسانى كه در اين ستادهاى عملياتى نشسته بودند ماها بوديم كه نشسته بوديم چقدر نگران مىشوند! اين ديگر بماند. چند ساعت، هيچ كس از امام خبر نداشت؛ تا بعد بالاخره خبر دادند كه بله، امام در منزل فلانى هستند و خودشان مىآيند، كسى دنبالشان نرود!
من در مدرسه رفاه بودم كه مركز عمليات مربوط به استقبال از امام بود همين دبستان دخترانه رفاه كه در خيابان ايران است كه شايد شما آشنا باشيد و بدانيد آنجا در يك قسمت، كارهايى را كه من عهدهدار بودم، انجام مىگرفت؛ دو، سه تا اتاق بود. ما يك روزنامه روزانه منتشر مىكرديم. در همان روزهاى انتظار امام، سه، چهار شماره روزنامه منتشر كرديم. عدّهاى آنجا بوديم كه كارهاى مربوط به خودمان را انجام مىداديم.
آخر شب حدود ساعت نه و نيم، يا ده بود همه خسته و كوفته، روز سختى را گذرانده بودند و متفّرق شدند. من در اتاقى كه كار مىكردم، نشسته بودم و مشغول كارى بودم؛ ناگهان ديدم مثل اينكه صدايى از داخل حياط مىآيد جلو ساختمان مدرسه رفاه، يك حياط كوچك دارد كه محلِّ رفت و آمد نيست؛ البته آن هم به كوچه در دارد، ليكن محلِّ رفت و آمد نيست ديدم از آن حياط، صداى گفتگويى مىآيد؛ مثل اينكه كسى آمد، كسى رفت. پا شدم ببينم چه خبر است.
يك وقت ديدم امام از كوچه، تك و تنها به طرف ساختمان مىآيند! براى من خيلى جالب و هيجانانگيز بود كه بعد از سالها ايشان را مىبينم پانزده سال بود، از وقتى كه ايشان را تبعيد كرده بودند، ما ديگر ايشان را نديده بوديم فوراً در ساختمان، ولوله افتاد؛ از اتاقهاى متعدّد شايد حدود بيست، سى نفر آدم، آنجا بودند همه جمع شدند. ايشان وارد ساختمان شدند. افراد دور ايشان ريختند و دست ايشان را بوسيدند. بعضی ها گفتند كه امام را اذيّت نكنيد، ايشان خستهاند.
براى ايشان در طبقه بالا اتاقى معيّن شده بود كه به نظرم تا همين سالها هم مدرسه رفاه، هنوز آن اتاق را نگه داشتهاند و ايام دوازده بهمن، گرامى مىدارند به نحوى طرف پلهها رفتند تا به اتاق بالا بروند. نزديك پاگرد پله كه رسيدند، برگشتند طرف ما كه پاى پلهها ايستاده بوديم و مشتاقانه به ايشان نگاه مىكرديم.
روى پلهها نشستند؛ معلوم شد كه خود ايشان هم دلشان نمىآيد كه اين بيست، سى نفر آدم را رها كنند و بروند استراحت كنند! روى پلهها به قدر شايد پنج دقيقه نشستند و صحبت كردند.حالا دقيقاً يادم نيست چه گفتند. بههرحال، «خسته نباشيد» گفتند و اميد به آينده دادند؛ بعد هم به اتاق خودشان رفتند و استراحت كردند.
البته فرداى آن روز كه روز سيزدهم باشد، امام از مدرسه رفاه به مدرسه علوىِ شماره دو منتقل شدند كه برِ خيابان ايران است نه مدرسه علوى شماره يك كه همسايه رفاه است و ديگر رفت و آمدها و كارها، همه آنجا بود. اين خاطره به يادم مانده است.
آیت الله هاشمی رفسنجانی:
روز دوازده بهمن وقتی موج جمعیت را در میدان آزادی وحوالی دیدیم اضطراب ما برای نشستن سالم هواپیما بیشتر شد.با همان دلهره خود را به فرودگاه رساندیم.و وقتی هواپیمای حامل امام نشست فریاد شکر و شادمانی از ما مردم و ما برخاست.
موج جمعیت به گونه ای بود که نمی توانستیم به امام نزدیک شویم و از همان دور دیدیدم که امام از هواپبما پیاده و سوار ماشین شد تصمیم گرفته بودیم که خود را به امام در بهشت زهرا برسانیم و جمعیت به گونه ای بود که می دانستیم به بهشت زهرا نمی رسیم.
من و چند تن از مبارزین به همراه آیت الله موسوی اردبیلی تصمیم گرفتیم به منزل ایشان در حوالی میدان توحید برویم تا آنجا از طریق رادیو مراسم بهست زهرا را گوش کنیم در آنجا بودیم که پیغام دادند هلی کوپتری امام را برد و فعلا هیچ خبری از امام نداریم اضطراب ما زیاد شد از طریق تلفن به هر جا که فکرمان می رسید تماس گرفتیم تا بالاخره حوالی بعد ازظهر به ما خبر دادند که امام در منزل برادارشان در دروس هستند.
فردا و پس فردای آن نیزسرگرم مسایل بودم روز چهاردهم خدمت امام در مدرسه علوی رفتم وقتی ایشان مرا دید گفت ما دو روز است که اینجاییم و شما را نمی بینیم و شما کجایید؟ سلام کردم و گفتم مسائل زیاد است انشالله خدمت میرسم و همه چیز را می گویم.
پس از آن بود که دیدارهای مشورتی و جلسات برای چگونگی تنظیم امور درهمان مدرسه شروع شد تا شب بیست و یکم بهمن که خبر حکومت نظامی واحتمال حمله نیروهای هوایی درشهر پخش شد. نگران بودیم رفتیم پیش امام که شما امشب باید از این مدرسه بروید و ایشان با صلابتی که همیشه سراغ داشتیم گفت: من هیچ جا نمی روم و همینجا می مانم و به مردم هم باید بگویید که هیچ توجهی به حکومت نظامی نکنند.
صلابت و تدبیرامام باعث شد ما در22 بهمن خیلی زود، سریع و بدون کمترین تلفات جانی و مالی در سطح شهر تهران به پیروزی تاریخی برسیم.
حجت الاسلام والمسلمین سید محمد خاتمی:
آقای خاتمی تا سال ۱۳۵۷، مراحل درس های "خارج" و "فقه و اصول" را گذراند و در نزديکی انقلاب اسلامی ايران، رياست مرکز اسلامی هامبورگ را برعهده گرفت.
در سال ۱۳۵۹، پس از بازگشت به ايران، در نخستين انتخابات پارلمانی جمهوری اسلامی شرکت کرد و به نمايندگی مردم اردکان و ميبد وارد مجلس شورای اسلامی شد.
محمود احمدی نژاد:
در 12 بهمن جزو کمیته انتظامات استقبال از امام بودیم اما وقتی عطر امام در بهشت زهرا پیچید غلغله برپا شد و همه برای استقبال از امام شتافتند.
در آستانه یکی از انتخابات ها سه نفر به عنوان نماینده دانشجویان خدمت امام مشرف شدیم تا از رهنمودهای ایشان مطلع شویم و آنها را به دانشجویان منتقل کنیم، وقتی خدمت امام خمینی(ره) رسیدیم، محو تماشای چهره نورانی ایشان شدیم و مطالب خودمان را فراموش کردیم و بعد از دیدار با امام و در راه بازگشت به جمع دانشجویان تازه متوجه شدیم که مطالب خود را بیان نکردیم و نمی دانستیم چه جوابی به دانشجویان بدهیم.
در دیدار جمعی از دانشجویان در اوایل انقلاب با امام خمینی (ره) که حدود 15 دقیقه طول کشید آنقدر محو تماشای چهره حضرت امام بودم که متوجه سخنان ایشان نشدم و پس از اتمام دیدار متوجه شدم همه حاضران غرق در چهره نورانی امام شده بودند و هیچ کس متوجه رهنمودهای امام خمینی (ره) نشده بود و به همین دلیل سخنان ایشان را از روی نوار پیاده کردیم.
حجت الاسلام والمسلمین حسن روحانی:
در مسیر تکمیل درسم در رشته حقوق درس می خواندم وقتی حضرت امام آمدن به پاریس به طور طبیعی درس رها شد.
در آن ایام بیشتر فرصت ها برای سخنرانی در دانشگاه ها و کشورهای مختلف اروپایی انجام می شد زمانیکه حضرت امام در نوفل لوشاتو بودند من در بسیاری از این سخنرانی ها شرکت می کردم و گاهی اوقات به دیدن حضرت امام به نوفل لوشاتو می رفتم تا آنجا که علاوه بر شهرهای ایران در خیابان های اروپا تظاهرات برعلیه شاه رخ داد.
بنابراین در 12 بهمن ماه 1357، در نوفل لوشاتو بودم و به دلیل تکمیل شدن ظرفیت هواپیمای امام دیگر جایی برای من در آن پرواز سرنوشت ساز نبود. بنابراین به لندن رفتم تا با خانواده به ایران باز گردم.
منبع: ایسکانیوز