آفتابنیوز : ایران نوشت: پسربچه که مدام گریه میکرد با مهربانیهای مأموران پس از بازیگوشی خوابید تا اینکه در جستوجوی لباسهایش یک برگه که شماره تماسی در آن دیده میشد به دست آمد. مأموران بلافاصله با این شماره تماس گرفتند. مرد جوانی خودش را پدر کودک معرفی کرد و گفت در حال سفر به شیراز است و شرایط بازگشت را ندارد، سپس گوشی خود را خاموش کرد و دیگر پاسخگو نبود.
هیچکس باور نمیکرد پدر این کودک کوچولو با نامهربانی بیاعتنا به سرنوشت کودک خود باشد.
پسربچه روز بعد به شیرخوارگاه «شبیر» در محدوده شوش انتقال یافت و این در حالی بود که گریه میکرد.
48 ساعت بعد مرد جوانی به کلانتری 208 پایانه جنوب مراجعه کرد و گفت پلیس با وی تماس گرفته و گفته بچهام پیدا شده است و آمدهام تا کودکم که «ابوالفضل» نام دارد را بگیرم و این در حالی بود که هیچ مدرکی ارائه نمیکرد. مرد جوان نشانی شیرخوارگاه را گرفت و از کلانتری خارج شد. با تماسی که مسئولان کلانتری با مأموران حراست شیرخوارگاه گرفتند، مشخص شد این مرد هیچگونه مراجعهای به این شیرخوارگاه نداشته است. پسربچه در شیرخوارگاه ماند تا اینکه یک هفته بعد زنی جوان به کلانتری مراجعه کرد و گفت مادر همان کودک است و مدارکش را به مأموران نشان داد. «شیرین» با نگرانی گفت: همراه شوهر و دو بچهام در شیراز زندگی میکنیم. هشت ماه پیش شوهرم از کار آزادی که داشت دست کشید. شوهرم تنبل و بیمسئولیت است. این درگیریها ادامه داشت تا اینکه روز پنج فروردین ماه سالجاری با قهر به خانه پدرم که در تبریز است، رفتم.
میخواستم «ابوالفضل» پسر سه سالهمان را با خودم ببرم که شوهرم اجازه نداد و مجبور شدم فقط دختر چهار ماهه را با خودم ببرم، بعد از گذشت 10 روز یعنی روز 15 فروردین ماه دوباره به شیراز مراجعه کردم که جای خالی پسرم را که دیدم و علت نبودن «ابوالفضل» را از شوهرم پرسیدم، وی در جواب گفت بعد از رفتن من، پسرم را به بهزیستی شیراز برده و تحویل داده است و برای اینکه ابوالفضل را تحویل بگیرد 100 هزار تومان پول لازم است.
ما که پولی نداشتیم فردای آن روز شرمنده و خجالت زده به در خانه یکی از همسایگان رفته و 100هزار تومان پول قرض کردیم، بعد با شوهر و یکی از دوستان همسرم به بهزیستی شیراز مراجعه کردیم. در میانه راه شوهرم به بهانه اینکه تو زن هستی و بهتر است تو تنها بروی و بچه را تحویل بگیری، تنها به داخل رفتم و بعد از مراجعه به مرکز بهزیستی شیراز و کلی پرس و جو هیچ اطلاعی از پسرم نیافتم و مأیوس برگشتم. زمانی که به بیرون از بهزیستی برگشتم خبری از همسر و دوست وی نبود و تازه فهمیدم «فرهاد» با 100 هزار تومان فرار کرده است.
به دنبال این موضوع به اتفاق دختر نوزادم به محل کار دوست همسرم که «علی» نام داشت به ترمینال شیراز رفتم تا از «فرهاد» یا «ابوالفضل» اطلاعاتی بگیرم.
بعد از ساعتها معطلی ساعت 7 شب همسرم با من تماس گرفت و گفت باید به کلانتری ترمینال جنوب تهران مراجعه کنم، آنان میدانند که ابوالفضل کجاست و گفت نگران نباش جای پسرمان خوب است.
من نیز یک بلیت برای تهران گرفتم و درحالی که گرسنه و خسته بودم به سمت تهران آمدم، ساعت 5/5 صبح به شیرخوارگاه شبیر رسیدم و با دادن شناسنامه کودک، خودم و همسرم با اجازه عوامل حراست آنجا خوابیدیم و صبح به کلانتری آمدم تا پس از تحویل گرفتن پسرم، به شیراز برگردم.