آفتابنیوز : علیرضا مرد بی مسئولیتی بود و اصلا به من توجه نمی کرد. او هیچ وقت خرج مرا نمی داد و فکر می کرد کلفت آورده است. دریغ از یک بار ابراز احساسات.
به گزارش باشگاه خبرنگاران، دوازدهم بهمن سال 87، متوجه وقوع یک قتل در روستای آبشیب شهرستان داراب شدیم. آن زمان من به عنوان افسر ویژه قتل در پلیس آگاهی استان فارس خدمت میکردم. برای بررسی موضوع با تیم تشخیص هویت به محل حادثه در هفت کیلومتری ستاد فرماندهی داراب رفتیم. قتل در یک خانه روستایی کوچک رخ داده بود. با ورود به حیاط خانه با جسد طاق باز مرد 30 سالهای روبهرو شدم که آثار کبودی و ضرب و جرح روی بدنش مشخص بود.
پزشکی قانونی با معاینه جسد اعلام کرد دو ساعت از مرگ مرد 30 ساله به نام علیرضا می گذرد و او به علت اصابت ضربات جسم سخت مانند چوب به سرش به قتل رسیده و کبودی های روی کمرش نیز حاصل اصابت جسمی مانند شلاق یا کابل است.
با دستور انتقال جسد به پزشکی قانونی، کار ما تازه آغاز شد. مدام در فکر این بودم که مقتول قصد فرار از دست قاتل یا قاتلانش را داشته که موفق نشده یا این که پس از قتل جسد او به داخل حیاط منتقل شده و برای رد گم کردن این گونه رها شده است. هر چه بود به دلیل کشف جسد در حیاط خانه ردپای یک آشنا در وقوع جنایت مشخص بود.
بررسی سوابق علیرضا نشان می داد او پنج سال قبل ازدواج کرده و چند وقتی بود که بیکار شده و در خانه حضور داشت. برای این که حساسیتی در منطقه ایجاد نشود همسر او به نام زیبا را به پاسگاه روستا بردیم. از سوی دیگر در محل قتل به تحقیق از مادر و برادران مقتول پرداختم. مادر علیرضا در بازجویی ها مدعی بود زیبا، علیرضا را به قتل رسانده است. وقتی در مورد دلیلش پرسیدم مدعی بود عروسش بساز نیست و همیشه با فرزندش اختلاف داشته و حتی چندباری هم درگیر شده بودند که با وساطت فامیل با هم آشتی کردند. او اصرار داشت زیبا قاتل پسرش است و بر این موضوع تاکید می کرد.
با ادعاهای خانواده مقتول بازجویی از زن جوان را آغاز کردم. او که از استرس اش معلوم بود در حال مخفی کردن موضوعی است وقتی شنید به اتهام قتل همسرش بازداشت می شود، گفت: نمی دانم چه کسی همسرم را به قتل رسانده است. صبح امروز دو مرد موتورسوار که نقاب بر چهره داشتند به خانه آمدند و او را سوار موتور کرده و با خود بردند. ساعت 3 عصر بود که علیرضا را آوردند و در حیاط رها کردند. وقتی با جسد نیمه جان همسرم روبه رو شدم با جیغ و داد همسایه ها را خبر کردم که دیگر دیر شده بود.
از حرف های زیبا فهمیدم دروغ می گوید و با سناریوسازی می خواهد یک چیزی را مخفی کند. دوباره از او بازجویی کردم، اما او همچنان از دو مرد نقابدار حرف می زد و از این راه به جایی نرسیدم.
سرانجام با تحریک احساساتش به او قول دادم اگر واقعیت را بگوید کمکش می کنم تا از این مخمصه خلاص شود. زیبا هم که به حرف هایم اعتماد کرده بود راز قتل شوهرش را این گونه بازگو کرد: علیرضا مرد بی مسئولیتی بود و اصلا به من توجه نمی کرد. او هیچ وقت خرج مرا نمی داد و فکر می کرد کلفت آورده است. دریغ از یک بار ابراز احساسات. حتی وقتی به رفتارهایش معترض می شدم من را در گوشه ای از حیاط خانه ساعت ها می بست و بعد با گریه و التماس رهایم می کرد. او مرد بی عاطفه ای بود و از آزار من لذت می برد.
دیگر طاقت رفتارهای او را نداشتم و موضوع را به برادرانم گفتم. آنها هم از روی تعصب گفتند علیرضا را ادب می کنند. روز حادثه سه نفری آمدند و دست و پای او را بستند و با خود بردند و ساعتی بعد او را آوردند. وقتی پرسیدم چه بلایی سرش آمده برادرانم مدعی شدند ادبش کردیم. وقتی با جسد نیمه جان شوهرم روبه رو شدم، نتوانستم کاری انجام دهم و او فوت کرد. من قصد کشتن او را نداشتم و فقط می خواستم دست از رفتار و کارهایش بردارد. کاش او هم دست از رفتارش برمی داشت تا کار به اینجا کشیده نشود.
با اعترافات زیبا باید برادران او را پیدا می کردم. به همین خاطر به محل زندگی و کار سه برادر رفتم که متوجه شدم آنها به مکانی نامعلوم رفته اند. هر روز که می گذشت من از قاتلان مرد جوان دورتر می شدم تا این که با کمک خواهر قاتلان موفق شدم مخفیگاه آنها را در استانی در غرب کشور شناسایی کنم و دو سال پس از وقوع جنایت سه برادر قاتل را دستگیر کنم. سه برادر نیز به قتل اعتراف کردند و بعد از پشیمانی انگیزه قتل را ادب کردن داماد ناخلف اعلام کردند. آنها نیز مدعی شدند قصدی برای قتل نداشتند و تنها می خواستند مقتول را بترسانند.