آفتابنیوز : خبر واژگونی تریلری که ۶ تا خوردی صفر و آخرین مدل را در یکی از جاده های پر رفت و آمد مرکز ایران یعنی جاده شهر بابک استان کرمان نقش جاده کرده بود خیلی زود پخش شد.خوشبختانه راننده آسیب جدی ندیده بود اما همه آن ماشین های شاسی بلند و خوش آب و رنگی که روی یدک کش ماشین سنگین لم داده بودند تا به مقصد برسند در یک چشم بر هم زدن به یک مشت آهن پاره تبدیل شدند.
به گزارش هفت صبح، عکس های واژگون شدن لکسوس های یک میلیارد تومانی تند و تند در شبکه های اجتاعی دست به دست می چرخید و مرد مضطربی که داخل یکی از عکس ها ایستاده بود با حسرتی عمیق به ماشین های له شده نگاه می کرد که… حالا ۱۰ روز از وقوع این حادثه گذشته. جاده همان دقایق اولیه باز شد و ماشین های خوش آب و رنگ و له و لورده به پارکینک لیس راه منتقل شدند. تریلر واژگون شده که به هم خانواده های آخرین مدلش دهن کجی می کرد با جرثقیل به حالت اول برگشت و همه چیز تمام شد.
حالا که آب ها از آسیاب افتاده است به سراغ مجتبی ضیایی ۳۵ ساله – راننده همان تریلر – که لقب بدشانس ترین راننده ترانزیتی را این روزها در بین همکارهایش به خود اختصاص داده است رفتیم تا ریز و درشت همه اتفاق های آن روز را از زبان خودش برایمان تعریف کند.
هنوز توی شوک ماجرا هستم
اولین سوالی که بین مان رد و بدل می شود این است که شماره اش را از کجا به دست آوردیم. بعد هم که خیالش راحت می شود که خبرنگار هستیم و برای شنیدن اصل ماجرا به سراغ خودش رفته ایم، می گوید اصلا حرف روزنامه ها را قبول ندارم. حادثه ساعت ۱۴ و ۱۸ دقیقه اتفاق افتاد، آن وقت همه جا نوشته اند که بر اثر خواب آلودگی ماشین واژگون شده است. آخر آن وقت روز کدام راننده عاقلی پشت فرمان خوابش می برد. سر صبح که نبود. تازه ناهار خورده بودیم و استراحت کرده بودیم. قرارمان این بود که زودتر خودمان را به استراحتگاه برسانیم که خب یکهو این اتفاق افتاد.
مجتبی ضیایی ۳۵ ساله است و دیپلم دارد. متاهل است و دوتا بچه دارد. حالا ادامه می دهد: خدا به من رحم کرد هر چند که خیلی خسارت به بارم وارد شد اما خدا یک بار دیگر به من ثابت کرد که آقا مجتبی هوایت را دارم. خیالت راحت. دست خدا درد نکند. اگر کمک حالم نبود من هم راحت مثل آب خوردن زیر بار آن همه آهن پاره له می شدم و داخل آن بیابان هیچ کسی هم به دادم نمی رسید.
ماجرا چه بود؟
مجتبی که از بین حرف هایش معلوم است رابطه خوبی با روزنامه ها ندارد و فقط رادیو گوش می دهد، می گوید: ۱۳ سال است راننده ام. ۸ ساله که با ماشین سنگین کار می کنم. ماشین که برای خودم نیست اما راننده خوبی ام که شرکت های حمل و نقل با من قرارداد می بندند و بارهای سنگین و گرانقیمت را به من و همکارانم می سپارند. تازه از یک سرویس سخت برگشته بودم. استراحتم کامل بود. به شرکت که مراجعه کردم گفتند باید بروم بندر لنگه بار دارند.
بارمان ماشین بود. باید ماشین ها را بار می زدیم و طبق نقشه ای که به ما داده بودند، بار را سر زمان مشخص در عراق به صاحب بار که یک بنگاه دار ماشین بود تحویل می دادیم. ۴ تا لکسوس و دوتا تویوتا هاویلوس را من بار زدم. همین بار را هم سرویسم داشت. ساز و کارمان اینطوری بود که چون بار شرکتی هستش و اصولا شاگرد همراه ما نیست در نتیجه با فاصله زمانی مشخص که بین یک ساعت تا یک ساعت و نیم است با هم حرکت می کنیم که اگر خدایی نکرده برای یکی مشکلی پیش آمد همدیگر را کاور کنیم و بار را سر وقت تحویل بدهیم.
آقا مجتبی که انگار دارد فیلم تعریف می کند ادامه می دهد: هنوز هم توی شوک ماجرا هستم. همه آن اتفاق ۴ میلیارد و خرده ای در عرض ۱۰ تا ۲۰ ثانیه افتاد. از اینکه زنده ام خیلی خوشحالم اما ۴ میلیارد خسارت پول کمی نیست. من یک راننده ام. هنوز هم به ماجرا که فکر می کنم مغزم سوت می کشد.
مقصر اصلی؛ «موبایل»
راننده بدشانس ماجرا ادامه می دهد: برای ناهار که توقف کردیم من جلوتر بودم. قرار شد هم سرویسم زودتر راه بیفتد، بعد من راه بیفتم. گفتم که برنامه سفرمان با هم یک ساعت اختلاف داشت و پشت هم را داشتیم. وارد استان کرمان نشدیم. از بندر لنگه که راه افتادیم تا محل حادثه ۵۰۰ کیلومتر را رانندگی کرده بودیم. من تنها رانندگی می کنم. شرکت هم دوست ندارد که کمک راننده داشته باشیم. سفرها بلندمدت است. اجازه و وقت استراحت کامل را داریم، خودم هم ترجیح می دهم که شاگرد راننده نداشته باشم.
ماشین های الان دیگر همه امکانات را دارند. آدم حوصله اش سر نمی رود. برای ما که راننده جاده های مواصلاتی هستیم باید حواس مان شش دانگ باشد هم بهتره که تنها باشیم. داشتم می گفتم، ناهار خوردیم بعد هم اول هم سرویسم راه افتاد. طبق ساعت یک ساعت از رفتنش که گذشت من هم راه افتادم. داخل کمربندی شهر بابک بود که موبایلم زنگ خورد. برای یک شرکتی کار کرده بودم ازشان طلب داشتم اما اختلاف حساب داشتیم. جاده خلوت بود. سرعتم هم زیاد نبود. داشتم رانندگی می کردم که پشت گوشی دعوای مان شد. اونقدر عصبانی بودم که یکهو فرمان از دستم در رفت و دنیا جلوی چشم هایم تیره و تار شد.
تا چند ساعت هنگ بودم
ضیایی با تشکر از ماموران پلیس راه کرمان می گوید: اولش که فکر می کردم مرده ام. همه دنیا دور سرم چرخید و بعد هم آوار شد. دیگر چیزی یادم نمی آید. بعد هم فقط صدای یا امام حسین و یا ابوالفضل را می شنیدم. بیهوش شده بودم. به هوش که آمدم تازه متوجه شدم برای خودم اتفاقی نیفتاده بود. همانجا سرپایی مداوا شدم اما ماشین ها همه داغون شده بودند. ۴ تا لکسوس صفر تبدیل شده بودندت به آهن پاره. دوتا تویوتا هاویلوکس هم داشتم که اونها هم حسابی خراب شده بودند. از روی تخت آمبولانس که بلند شدم زبانم بند آمده بود. جرأت هم نمی کردم به کسی زنگ بزنم.
چند دقیقه که گذشت به اولین کسی که زنگ زدم و ماجرا را تعریف کردم هم سرویسم بود که خدا پدر و مادرش را بیامرزد، زود برگشت. ماشین ها را از داخل جاده به حاشیه جاده منتقل کردند تا محور بسته نشود. بعد هم دستور دادند که جرثقیل بیاورند و تریلر را به حالت اولش برگردانند. کارشناس اداره راه و پلیس راهنمایی و راننندگی هم خیلی زود آمد. عکس هایی هم که پخش شده توسط مردم گرفته شده. همه حسرت آن عروسک های خوشگل و شاسی بلند را می خوردند که به یک چشم بر هم زدن به آهن پاره تبدیل شدند. من خودم هم که حالم جا آمد و خیالم از زنده ماندن خودم راحت شد، دلم برای آن ماشین های خوشگل که به خاطر اشتباه من نابود شدند خیلی سوخت.
او ادامه می دهد: حادثه خیلی وحشتناک بود. تا دو سه روز هیچی به خانواده ام نگفتم اما بعد هی بیمه و شرکت زنگ زدند و همسرم متوجه ماجرا شد. حالا هم دیگر دوست ندارد که من راننده ترانزیت باشم و اصرار دارد که کارم را عوض کنم.
در انتظار جواب بیمه
ضیایی حالا برگشته به خانه اش، هر چند به خاطر اینکه آخرین سرویسش را نتوانسته به دست مالک برساند حسابی دمق است و می گوید: باید کارم را عوض کنم. برای ما اینجور اتفاق ها تاوانش از دست دادن کارمان است. دیگر خیلی سخت می شود آن اعتماد از دست رفته را برگرداند. من هم اگر جای مدیرعامل های شرکت های حمل و نقل باشم به راننده هایی که تصادف های سنگین دارند بار نمی دهم.
بعد از ۸ سال کار با ماشین سنگین باید با این حرفه که دوستش هم دارم خداحافظی کنم و به فکر یک کار جدید باشم. هر چند همسرم هم دیگر راضی نیست راننده جاده باشم. من دوتا بچه دارم، ترجیحش بر این است که کارم را عوض کنم. خودم هم بعد از آن حادثه دیگر دست و دلم به نشستن پشت فرمان نمی رود دارم دنبال یک کار جدید می گردم. شاید هم دوباره از صفر شروع کردم.
این راننده بدشانس ادامه می دهد: خدا را شکر که همه ماشین ها و ماشین کشنده بیمه بودند. خودم هم بیمه بودم. این جور بارهایی که ارزش شان میلیاردی هست باید حتما بیمه سنگین داشته باشند. همه شرکت ها هم بیه این قبیل بارها را قبول نمی کنند چون هم مسیرها طولانی است هم جاده ها زیاد استاندارد نیست. از طرف دیگر این جاده های جنوبی راهزن و اشرار هم دارند که باید حواست شش دانگ باشد که یک وقت خدایی نکرده گرفتارشان نشوی. برای همین ما فقط روزها حرکت می کنیم.
او ادامه می دهد: خیلی دوست داشتم یکی از آن لکسوس های خوشگل برای من باشد. خودم آر دی دارم اما خب آرزو که بر جوانان عیب نیست. می توانم آرزو کنم که ای کاش من هم یک دونه از آن ماشین ها داشتم.
ضیایی می گوید: بیمه خسارت را ۴ میلیارد و ۸۰۰ میلیون تومان برآورد کرده که خیلی زیاده. حالا باید منتظر جواب کارشناسی پلیس راهنمایی و رانندگی باشیم. جدا از آن نماینده بیمه و نماینده شرکت لکسوس و نماینده شرکت حمل و نقل جاده ای و من باید در جلسه مشترک شرکت کنیم تا جریمه من مشخص شود.