کد خبر: ۳۰۸۵۶۱
تاریخ انتشار : ۲۶ تير ۱۳۹۴ - ۰۱:۰۰

خاطرات خواندنی یک فضانورد مسلمان /پلوخوری در فضا!

پشت ‌سر هر مرد موفق یک زن ایستاده است. «سالیجان شریپف» فضانورد مسلمان روسیه هم از این قاعده مستثنی نیست. آنچه می‌خوانید مصاحبه‌ روزنامه شرق با این زن و شوهر است.
آفتاب‌‌نیوز :
  گرچه از زن او کمتر نام برده شده، اما می‌توان گفت بخش مهمی از سختی کار بر گردن او بوده است. «سالیجان» و «نسیبه» از دوران کودکی در یک خیابان زندگی می‌کردند و خانواده‌هایشان با هم رفت‌وآمد داشتند.

«ساليجان» خوب است در آغاز اين گفت‌وگو، از دوران کودکي‌تان براي ما تعريف کنيد.

هيچ‌کس در «اوزگن»، محل تولد من در قيرقيزستان، باور نمي‌کرد روزي چهارمين فرزند يک خانواده معمولي، فضانورد شود. اما زندگي من نشان داد که خواست خدا و اراده بشر اگر توأم شوند، حتي پسربچه‌اي از يک شهر مرزي دوردست مي‌تواند روزي به فضا سفر کند.

زمان پرتاب چه احساسي داشتيد؟
قابل‌توصيف نيست، خوشحالي توأم با ترس و هيجان و يک سؤال: آيا واقعا من به آرزوهاي دوران کودکي‌ام مي‌رسم؟ زماني که موتورهاي شاتل روشن شد، فرياد زدم بزن بريم! و تقريبا مطمئن شدم که به آرزوهايم دست يافتم. همه فضانوردان در زمان پرتاب احساساتي مي‌شوند. هر فضانورد خواسته يا ناخواسته تمام زندگي‌اش تا آن لحظه جلوي چشمش مي‌آيد و بررسي مي‌کند؛ از کجا شروع کرده و امروز رسيده به اينجا. من هم زندگي‌ام را مرور کردم، بدي‌ها و خوبي‌ها، سختي‌ها و خوشي‌ها. احساس مي‌کردم روي يک لبه نازک ايستاده‌ام؛ بودن و نبودن. در آن لحظه انسان تصور مي‌کند که ممکن است هيچ‌گاه برنگردد. ما در تاريخ فضانوردي تجربه‌هاي تلخي داريم که فضانوردان بازگشتي نداشته‌اند. لحظه‌هايي وجود دارد که انسان به قضاوت کارهايش مي‌پردازد که چه کرده است.

گفتي «تقريبا مطمئن شدم»، چرا تقريبا؟
تا سفينه در مدار قرار نگيرد و اعلام نشود که همه چيز روبه‌راه است، هيچ‌کس نمي‌تواند مطمئن باشد که واقعا نامش به‌عنوان فضانورد به ثبت رسيده است.

نسيبه: تا زماني که سفينه از سکو بلند نشده و راهي آسمان نشده بود، باور نمي‌کردم او واقعا پرواز کرده و تنها زماني که به ما اطلاع دادند شاتل در مدار قرار گرفته، مطمئن شدم که شوهرم ديگر يک فضانورد است! البته تا قبل از اين، ما خيلي سختي کشيديم. هميشه ترس همراهمان بود. «ساليجان» پنج ‌بار در هفته براي آماده‌سازي و تمرين مي‌رفت. شايد براي خيلي‌ها شنيدن آماده‌سازي و تمرين چيز وحشتناکي نباشد، چون اطلاع ندارند. برخي از فضانوردان در همين دوران صدمه ديدند و نه‌تنها از سفر به فضا که از بعضي فعاليت‌هاي ديگر نيز محروم شدند. زماني هم که پرتاب انجام شد، قلبمان داشت مي‌ايستاد و هر لحظه نگران بوديم که نکند اتفاقي بيفتد.

برگرديم به دوران کودکي، از آن زمان برايمان تعريف کن.
ما خانواده پرجمعيتي بوديم، من چهار برادر و دو خواهر دارم. من فرزند چهارم بودم. شغل‌هاي متفاوتي داريم. پزشک، آشپز و مهندس راه و ساختمان. من در کودکي آرزو داشتم خلبان شوم. وقتي خلبان شدم، آرزوي فضانوردشدن در من پديدار شد. انسان اين‌طوري آفريده شده که هميشه به فکر رسيدن به جايي برتر است. مادرم از همان کودکي به من مي‌گفت اگر آنچه را دوست داري واقعا از خدا بخواهي، حتما به آن مي‌رسي. او به من مي‌گفت يک مسلمان واقعي هرآنچه را مي‌خواهد بايد با دعا و خواندن قرآن از خدا بخواهد، نه از بندگان خدا و به اين ترتيب بود که من شروع به خواندن قرآن و عبادت خدا کردم. براي رسيدن به آرزوهايم دعا مي‌کنم و از خدا مي‌خواهم که ياري‌ام کند. در سفر اول، با خودم قرآني را به فضا بردم. من به‌عنوان يک مسلمان خيلي دوست داشتم قرآن را به فضا ببرم. قرآن کريم کتابي است که از آسمان به زمين نازل شده و من خواستم تا آنجا که مي‌توانم آن را بالا و بالاتر ببرم. بالا برود و از آنجا بر زمين شعاع نوراني‌اش را بتاباند.

نخستين‌بار که زمين را از فضا ديدي، چه چيزي به ذهنت آمد؟
من ديدم زمين ما چقدر کوچک و آسيب‌پذير است. چقدر لطيف و زيباست و ما چقدر راحت قدر اين نعمت بزرگ خداوند را نمي‌دانيم و به آن آسيب مي‌رسانيم. من از فضا ديدم که ما انسان‌ها، چه بلايي بر سر محيط زيست مي‌آوريم. ما بايد مواظب سياره خودمان باشيم. بايد خودخواهي را کنار بگذاريم و بپذيريم که ما آخرين کساني نيستيم که روي زمين زندگي مي‌کنند، فرزندان و نوه‌ها و نسل‌هاي بعد از آنان هم بايد از نعمت‌هاي اين سياره بهره‌مند شوند. البته همه ما که روي زمين زندگي مي‌کنيم قدر آنچه را که دور و بر ماست نمي‌دانيم. در فضا براي هر کدام از اين نعمت‌ها که به رايگان در اطراف ما وجود دارد، دلتنگ مي‌شويم و مي‌فهميم که آنها چقدر باارزش هستند. ما بايد در برابر اين نعمت‌هاي خدا احساس مسئوليت کنيم. چه زمين، چه هوا و حتي تک‌تک اعضاي خانواده‌مان.

نسيبه: «ساليجان» بسيارمسئوليت‌پذير است، به‌ويژه در مورد خانواده‌اش احساس مسئوليت مي‌کند. در زمان پرواز فضايي‌اش تا فرصت مي‌کرد به ما زنگ مي‌زد. معمولا بچه‌ها روزهاي شنبه و يکشنبه براي اينکه از کارهاي خانه فرار کنند، مي‌روند گشت‌‌وگذار! «ساليجان» هر روز زنگ مي‌زد و با همه صحبت مي‌کرد و به بچه‌ها توصيه مي‌کرد مرا اذيت نکنند. در کار خانه کمکم کنند، يعني حتي زماني که در فضا بود هم به فکر ما و خانواده‌اش بود و هميشه دوست داشت فرزندانش هم مثل خودش مسئوليت‌پذير شوند.

در فضا خواب هم مي‌ديديد؟ خواب‌ها فضايي بودند يا زميني؟
بله، خواب مي‌ديدم. خواب‌هايم هم زميني بود. بيشتر خواب لحظه‌هايي را که در زمين برايم خوشايند بود و در فضا برايشان دلتنگ مي‌شدم، مي‌ديدم. البته اين فقط به خانواده ختم نمي‌شود. چيزهاي بسياري هست که در زمين داريد و قدرش را نمي‌دانيد، بوهاي مختلف، طعم‌هاي مختلف، جاهاي مختلف و... .

آيا در فضا دلتنگ زمين هم مي‌شديد؟
شما در فضا دلتان تنگ مي‌شود به يک سيب آبدار شيرين گاز بزنيد، سيب شيريني که وقتي گازش مي‌زني، آب خوشمزه و شيرينش از لب و دهنتان بيرون بزند و عطرش را حس کنيد. در فضا شما براي بو و طعم غذا دلتنگ مي‌شويد. خلاصه خيلي چيزهاست که شما را به زمين مي‌خواند. در سفر اولم که با شاتل انجام شد، وقتي در هوستون بودم، اين ايده به ذهنم رسيد که در فضا پلو بخورم! کارشناسان غذايي هوستون را به خانه‌ام دعوت کردم و برايشان پلو درست کردم. خيلي خوششان آمد و وقتي اين ايده بردن پلو به فضا را با آنها در ميان گذاشتم، استقبال کردند. در شهر زادگاه من در قيرقيزستان برنج کشت مي‌شود. من مقداري برنج را که با خودم آورده بودم، به آنها دادم و آنها پلو را در فهرست غذايي گذاشتند و هنوز هم پلو جزء غذاهايي است که براي فضانوردان آماده مي‌شود.

خانواده شما، پدرتان و مادرتان چه حس و حالي داشتند؟
موقعي که با پدرم صحبت مي‌کردم، من هم تمام فکرم اين بود که او وقتي با من مواجه مي‌شود چه حالي دارد! اگر هر بچه‌اي مي‌توانست آرزوهاي پدرش را برآورده کند، همه خوشبخت مي‌شدند. همه پدران آرزو دارند وقتي پسرشان بزرگ مي‌شود، به او افتخار کنند. ما ضرب‌المثلي داريم که مي‌گويد: «اي فرزند تا کودک و نوجواني به پدر و مادرت افتخار کن و وقتي بزرگ شدي کاري کن که آنها به تو افتخار کنند» و من تلاش کردم اين‌گونه باشم و خدا را هزار بار شکر مي‌کنم که باعث سربلندي پدر و مادرم شده‌‌ام.

براي رسانه‌هاي گروهي و مردم سفر به فضا عادي و تکراري شده است. آيا براي فضانوردان هم اين کاري تکراري به‌شمار مي‌رود؟
ابدا، هر سفر به فضا را مي‌شود يک پرواز آزمايشي دانست. پروازهاي فضايي ظاهرا شبيه هم ديده مي‌شوند، اما در هرکدام خيلي چيزها را براي نخستين‌بار بايد انجام داد. به‌طور مثال من به‌همراه «لروي شيائو» و «يوري شارگين» با ناو سايوز «تي.‌ام. آ-٥» به فضا سفر کردم. در آن مأموريت قرار بود ناو ما به ايستگاه فضايي بين‌المللي متصل شود، ولي موشک‌هاي ترمزي کار نکردند و سفينه ما در ٣٨متري ايستگاه متوقف شد. در اين زمان ما در بخش شب زمين بوديم و وضعيتي پيش آمد که در زمين تصور کردند ما با ايستگاه برخورد مي‌کنيم. من بلافاصله آن دستگاه را از مسير خارج کردم و خودم هدايت ناو را برعهده گرفتم و توانستم با کمک کارشناسان مرکز هدايت پرواز، ناومان را به شکل غيرخودکار و دستي به ايستگاه متصل کنم.

شما در جريان سفر دومتان که بيش از شش ماه طول کشيد، دو بار راهپيمايي فضايي داشتيد. براي اولين‌بار که در فضاي بيکران قدم گذاشتيد از ديدن ابهت کيهان چه حالي پيدا کرديد؟
احساس بسيار عجيبي به انسان دست مي‌دهد که قابل تعريف نيست. از ايستگاه که بيرون مي‌آيي زمين را با آن عظمت مي‌بيني و از آن با عظمت‌تر کيهان را. با کلمات نمي‌شود شرح داد که چه احساسي پيدا مي‌کنيد. خود راهپيمايي هم سخت و خطرناک است و هم مسئوليت سنگيني بر دوش انسان. براي هر لحظه‌اش هزينه سنگيني پرداخت شده و در آن شرايط دشوار انسان اگر کوچک‌ترين اهمالي کند، عذاب وجدان مي‌گيرد. خوشبختانه من توانستم وظايفم را به درستي انجام دهم. در راهپيمايي اول که پنج ساعت و ٢٨دقيقه طول کشيد، يک سکوي آزمايشگاهي را روي بدنه خارجي نصب کردم و در راهپيمايي چهار و نيم ساعته دوم، يک آنتن مخابراتي را. در همين راهپيمايي يک ماهواره کوچک را با دستم در فضا رها کردم. اين نخستين‌باري بود که چنين کاري انجام مي‌شد و يک چيز شگفت و تازه به حساب مي‌آمد. جالب اينکه اين ماهواره چهار ماه فعال بود و دانشجويان مي‌توانستند با آن ارتباط داشته باشند.

در دوران سفرت اتفاقي افتاد که امروز از يادآوري آن ناراحت شوي؟
در زمان اقامت در فضا، توالت ايستگاه خراب شد. آنجا محدوديت‌هايي هست. جاي ديگري نمي‌توانستيم برويم. مايع ضدعفوني نشتي داشت و کل دستگاه را از کار انداخته بود. سه روز طول کشيد تا آن را تميز کنم و چهار کيسه پلاستيکي بزرگ پر شد از فضولات و قطعات که آنها را در پروگرس گذاشتيم تا در اثر برخورد به جو از بين برود. بعدا براي ما يک توالت جديد فرستادند.

هر قوم و مردمي رسوم و آداب و عادات خودشان را در سفر دارند. مسلما شما هم به‌عنوان يک شرقي آداب خاصي داريد. آيا در اين سفرها توجهي هم به آداب و رسوم خود داشتيد؟
در مرحله اول بايد بگويم که پرواز به فضا بايد با روح پاک انجام شود. نبايد کينه و حسد يا هر چيز ديگري که روحت را سنگين کند، با خود داشته باشي. من قبل از آنکه به فضا سفر کنم، با امام جماعت مسجد بايکونور ملاقات کردم. با هم قرآن خوانديم و آرزو کرديم همه‌چيز به خير و خوشي تمام شود. از خدا خواستم که به من کمک کند تا وظيفه‌اي را که براي من تعيين شده به نحو احسن انجام دهم و همه برنامه پرواز به خوبي انجام شود.

نسيبه: ما يک رسم قديمي داريم. وقتي کسي مي‌خواهد به مسافرت برود، نان مي‌پزيم و مسافر بايد تکه‌اي از آن را گاز بزند. بقيه نان را نگه مي‌داريم تا در بازگشت بخورد! مادرم اين کار را مي‌کرد. من هم نان پختم و دادم «ساليجان» يک گاز بزند!

غرش موشک و لرزش آن و اينکه مي‌دانستي الان روي انبار چند تني مواد منفجره قرار داري، تو را نمي‌ترساند؟
من نه در آن زمان، بلکه هميشه آماده هر حادثه‌اي هستم، اما تلاش مي‌کنم براي برداشتن هر قدمم فکر کنم تا بتوانم با اطمينان پيش بروم. در عين حال معتقدم زندگي‌ام در دست خداست. اوست که مرا ياري داد که به اينجا برسم و هم اوست که مرا ياري مي‌دهد که به جلو بروم.

زماني که برگشتي و ديدي که نامت در رسانه‌ها مطرح است و همه‌جا به استقبالت مي‌آيند، از اينکه مشهور شده‌اي چه احساسي داشتي؟
من در آن زمان احساس غرور مي‌کردم، نه به اين دليل که مورد توجه قرار گرفتم بلکه به دليل آنکه توانسته بودم کارم را به بهترين شکل انجام دهم. من از محبت مردم خيلي ممنونم اما آنها بايد بدانند کار يک فضانورد تنها نقطه انتهايي يک هرم است. ده‌ها هزار متخصص کار کرده‌اند تا آن روز من در نقطه بالاي موشک بنشينم. من با خودم عهد کردم تمام تلاشم را به‌کار گيرم که زحمت آنها را از بين نبرم. اما اينکه مغرور شوم، اصلا فکرش را هم نمي‌کنم، چون دليلي وجود ندارد. من حتي تلاش کردم خانواده‌ام هم از اينکه من به فضا رفته‌ام، تغيير روحيه ندهند و از روزي که به خانه برگشتم، مثل سابق در کارهاي خانه کمک مي‌کردم. (با خنده) مثل سابق سيب‌زميني پوست مي‌کندم و در پختن غذا کمک مي‌کردم. تلاش کردم در جاهايي که مي‌خواهند مرا به اصطلاح تحويل بگيرند يا نروم يا خانواده‌ام را نبرم که غرور و تکبر پيدا کنند. (با خنده) به ايران که آمدم تازه خانمم متوجه شد که من قهرمانم و بعضي مواقع رعايت حالم را مي‌کند و خودش سيب‌زميني‌ها را پوست مي‌کند! از شوخي گذشته سفر من به فضا، خدا را شکر هيچ تغييري در روحيه من و خانواده‌ام نگذاشت.

از خانم «نسيبه شريپوا» سؤال مي‌کنم، بعد از برگشت از فضا تغييري در رفتارش پيدا شد؟
نه، هيچ تغييري نکرد. هماني هست که بوده. او حتي اجازه نداد بچه‌ها به کسي فخر بفروشند که پدر ما فلاني است. آنها را طوري تربيت کرده که تکبر نداشته باشند. او همچنان در بين خانواده و دوستانش به‌عنوان يک فرد مسئوليت‌پذير معروف است. سفرهايش به فضا باعث افتخار ماست اما از نظر ما قهرمان‌بودنش به اين دليل است و نه براي سفرش به فضا.

بعد از پايان ماموريت راهي زمين شدي، در آن لحظات به چه فکر مي‌کردي؟
وقتي سفينه به زمين فرود مي‌آيد و دريچه سفينه را باز مي‌کنند، احساس عجيبي داري. مي‌خواهي گريه کني. هواي تازه را تنفس مي‌کني و آسمان فيروزه‌اي را مي‌بيني. همه‌چيز از جمله حست عوض مي‌شود و تغيير مي‌کند. مثلا اينکه نور خورشيد را از پشت شيشه ضخيم سفينه يا ايستگاه فضايي ببينيم يا به‌طور مستقيم، بسيار متفاوت است. چند ساعت پيش، نقطه اتکايي نداشتي و حالا روي سطح استوار و محکمي هستي و به‌راحتي روي زمين نشسته‌اي. مثالي ملموس برايتان بزنم. همه ما در دوران کودکي آن را حس کرده‌ايم. بعضي موارد پدر براي تفريح ما را به هوا مي‌اندازد. آنگاه که مي‌پريم و بازمي‌گرديم البته لذت مي‌بريم اما زماني که در دستان پدر قرار مي‌گيريم احساس اعتماد داريم، چون مطمئنيم خطري ما را تهديد نمي‌کند. بعد از فرود به زمين، همان احساس را داري. مثل آن است که اينک دستان زبر و خشن اما قابل اعتماد و اطمينان پدرت، تو را در بر گرفته است. بعد از آنکه دريچه را باز و کمک کردند، بيرون آمدم، روي صندلي راحتي مخصوص لم دادم. نخستين کارم اين بود که به خانواده‌ام زنگ بزنم. من به پدر، مادر و همسرم تلفن زدم و به شوخي گفتم سرهنگ «شريپف» بازگشت خود را به مقام محترم گزارش مي‌دهد. هيچ مشکلي وجود ندارد و همه‌چيز‌رو به راه است!

خانم «نسيبه شريپوا» وقتي شما به اتفاق همسرتان به ايران آمديد، در يکي از دانشگاه‌هاي استان سمنان، فيلمي را از نخستين پرواز«ساليجان» به فضا که با شاتل ايندور انجام شده بود، نمايش دادند. در زمان نمايش اين فيلم من متوجه تغيير حالت شما و لرزش دستان‌تان شدم. چرا اين حالت به شما دست داد؟

در زمان پرواز همسرم با شاتل، مقامات سازمان فضايي آمريکا به ما دستور دادند چمدان‌هايمان را ببنديم و آماده بازگشت به مسکو باشيم چون اگر در زمان پرتاب، حادثه‌اي مثل چلنجر رخ دهد، بلافاصله و بدون کوچک‌ترين اتلاف وقت، بايد آمريکا را ترک کرده و به مسکو برگرديم. من و بچه‌ها حتي لباس سفر پوشيده بوديم و با اضطراب زياد شمارش معکوس را گذرانديم و تا زماني که به ما گفتند شاتل در مدار قرار گرفته و مي‌توانيم از حالت «بازگشت اضطراري» خارج شويم، هر لحظه را با وحشت زياد گذرانديم و از آن به بعد هر موقع فيلمي از پرتاب شاتل مي‌بينم، رعشه به من دست مي‌دهد.
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین