مغز گفتا: بي خيال، مارا كه با تو كار نيست
محتسب خنديد كه؛ داري فراري ميشوي؟!
مغز نالان گفت: آري، جاي هيچ انكار نيست
گفت: علت چيست؟ في الفور از تو مي خواهم جواب
گفت: اينجا هيچ كس با هيچ مغزي يار نيست
گفت: واض حتر بگو از علت اين ماجرا
گفت: اين بس كه برايم هيچ جايي كار نيست
هر چه شغل و پست و منصب بوده آقا زاده اي
كرده تسخير و برايش ذره اي هم عار نيست
گفت: داري از پي پول فراوان مي روي
گفت: بيهوده مگو حرف كم و بسيار نيست
گفت: پس اينجا بمان كاري بكن بهر وطن
گفت: در موطن مرا قسمت به جز آزار نيست
آشنا و پارتي و اين قِسم ملزومات را
چون ندارم، جاي من در بين اين اقشار نيست
جز تخصص هيچ در چنته ندارم، اي دريغ
آن هم اينجا ارزشش همپايه سمسار نيست
گفت: زير ِ ميز ِ ما را چاق كن وانگه برو
گفت: قربانت شوم مانند تو غمخوار نيست
محتسب را چاق كرد و جان خود را وارهاند
چاره جز تمكين براي مردم ناچار نيست