بهانه گفت و گوی ما با ایشان مسئولیت جدیدی بود که به عنوان سفیر سلامت بر عهده شان گذاشته شده، اما حرف هایشان آنقدر شیرین و دلنشین بود که باب بحث های دیگری هم در گفت و گو گشوده شد. درس های زندگی، از عشق گفتن و کتاب خواندن، از صداقت و اعتماد داشتن به همسر تا کلی حرف جذاب دیگر که خواندنش بی شک خالی از لطف نیست.
استاد! چطور شد که شما به عنوان سفیر سلامت انتخاب شدید؟
از طرف دوستان در دانشکده پزشکی علوم پزشکی با من صحبت کردند که می خواهند لطف کنند و از من در زمینه سلامت تقدیر کنند. من نمی توانم از خودم تعریف کنم اما لابد دوستان دلایی برای خودشان داشتند که من را شایسته تقدیر دیدند که بزرگواری دوستان بود. اتفاقا این مساله مسئولیت بسیار زیادی روی دوش من گذاشت و نقشم خیلی سخت تر از گذشته شده.
اگر من کوچک ترین خطایی کنم نه تنها آبروی خودم را خدشه دار کرده ام بلکه به اعتمادی که دوستان به من داشتند هم لطمه زده ام پس حالا باید تلاش بیشتری کنم تا از این مسئولیت به نحو احسن مراقبت کنم.
در حال حاضر اوضاع جسمی تان خوب است؟
جسمم سالم نیست و هزار بلا سرم آمده. عمل کردم و 5 سانتی متر از روده ام را برداشته اند. در پایم پلاتین است، بعد از آن تصادفی که با ماشین داشتم هزار بالا سرم آمد اما خدا را شکر هنوز می توانم کار کنم. مثل سابق دیگر سالم نیستم ولی هنوز سرپا هستم.
استاد! چطور سعی کردید روحیه تان را حفظ کنید و در دوران بیماری شاداب باشید و با بیماری تان بجنگید؟
همه اینها از غیرت ماست. من همیشه در شرایط مختلف خیلی کتاب می خوانم. کتاب ها درس های زیادی به من دادند که یکی از آنهاصبر و توکل بر خدا بوده.
هنوز هم اهل مطالعه هستید؟
من کتاب خواندن را خیلی دوست دارم. با اینکه چشمم برای مطالعه ضعیف شده و عینک می زنم و کمی هم اذیت می شوم اما باز هم دوست دارم کتاب بخوانم. البته دوباره می خواهم به پزشک مراجعه کنم تا شاید عینک جدیدی بدهند و راحت تر مطالعه کنم. تا جایی که چشمم اذیت نشود در طول روز کتاب می خوانم. بیشتر هم به کتاب های ادبی و تاریخی علاقه دارم و معمولا هم کتاب هایی که به آثار بزرگان ادب مربوط می شود را می خوانم.
نشریه بخارا را هم خیلی دوست دارم و واقعا از خواندن مطالبش لذت می برم. مطالبی از استاد بزرگ شفیعی کدکنی در این نشریه منتشر می شود که واقعا برای جذاب است. جذابیت مطالب ای نشریه آنقدر برای من زیاد است که خیلی وقت ها آنها را 2 بار یا حتی بیشتر می خوانم. البته مطالب و مقاله و نوشته ها برای من هنوز هم درس است و با دقت آنها را دنبال می کنم.
بیشتر چه کتاب هایی می خوانید؟
همیشه از خواندن آثار بزرگان ادب لذت می برم و به نظرم نباید این آثار ارزشمند را رها کرد. چند وقت پیش کتابی می خواندم که درباره شمس و حضرت مولانا بود. در این کتاب ضمن پرداختن به ماجرای آشنایی و رابطه این 2 بزرگوار، مطلب جالب دیگری هم نوشته شده بود. در این عالم 7 وادی وجود دارد که وادی هفتم رسیدن به حقیقت است. ما نمی دانیم کسی به این وادی رسیده یا نه. رسیدن به حقیقت یعنی یک نفر آنقدر از بدی ها و رذائل پاک شده و اهریمن درون را به بند کشیده تا به مرحله مهم حقیقت رسیده.
چقدر سعی کردید در طول زندگی شیوه زندگی سالم و درستی داشته باشید و با برنامه ریزی زندگی کنید؟
زمان ما شیوه زندگی ها تفاوت می کرد و همه بیش از الان سالم زندگی می کردند. قرار است حرف هایم در قالب گفت و گو چاپ شود و نمی خواهم دروغ بگویم اما همیشه سعی کرده ام زندگی سلامت و درستی داشته باشم و بدون اغراق می گویم همه زندگی ام را مدیون همسرم هستم.
من عاشق شدم و به هر تقدیر به عشقم رسیدم و با هم زندگی کردیم. ما از سال 1336 که ازدواج کردیم تا امروز کنار هم و در زندگی همراه هم بودیم. من حتی مدیریت مالی زندگی مان را هم به همسرم سپرده ام و همه دستمزدهایم را هم به ایشان می دهم. منظورم این است اینقدر به او اعتماد دارم که می دانم بهترین ها را برای زندگی مان می خواهد. من حتی کلبه ای هم که دارم به نام همسرم است.
بعد از این همه سال زندگی مشترک با همسرتان هنوز هم عاشق هستید؟
بله. همسرم همیشه کنارم بوده. من سعی کردم برای او در زندگی آرامش فراهم کنم و کنار هم زندگی خوبی داریم. خدا را از این بابت شکر می کنیم.
رمز ماندگاری و پایداری عشقتان در چیست؟
ما هیچ وقت به هم دروغ نمی گوییم. من هر اتفاقی که بیرون از منزل بیفتد را برای همسرم تعریف می کنم. همسرم هم همین طور است. عشق ما در طول این سالها همیشه پابرجا بوده ولی شکلش عوض شده. زمانی که ما جوان بودیم با هم طور دیگری بودیم و حالا جوری دیگر. البته عشق در دنیای امروز هم عوض شده و حال و هوای متفاوتی پیدا کرده.
همسر من محرم من است و سال ها برای زندگی مان زحمت کشیده پس من هم باید قدردان او باشم. همسرم خیلی هوای من را دارد. وقتی از سر کار بر می گردم و خسته هستم خیلی ناراحت می شود که چرا با این سن و سالم هنوز کار می کنم. اما با این وجود به من می رسد تا خستگی ام زودتر برطرف شود.
برایم غذا آماده می کند، پای حرف هایم می نشیند، با هم دردل می کنیم و حرف می زنیم. همه اینها روحیه من را خوب می ک ند و باعث می شود اصلا خستگی را حس نکنم، اما مهمترین اصل زندگی ما اعتماد به هم بوده و هست.
این اعتماد و صداقت در زندگی شما از کجا نشات می گیرد؟
از همان صداقت. ما هیچ وقت هیچ مساله پنهانی ای از هم نداشتیم. او مادر 3 فرزند من است که برای تربیت و رشد آنها از جان مایه گذاشته. ما در حال حاضر 4 نوه داریم، پس بعد از این همه سال زندگی اگر به هم اعتماد نداشته باشیم که به قول معروف کلاهمان پس معرکه است و زندگی برایمان معنایی ندارد. همسر من معلم بوده و در زندگی هم معلم خوبی بوده. من همیشه معتقدم قلب انسان باید برای یکی بتپد. شاید درست نباشد این حرف را بزنم اما قلب انسان کاروانسرا نیست که هزاران نفر به آن بیایند و بروند.
الگوی شما در زندگی تان چه کسانی بودند؟
پدر من مرد بسیار زیبایی بود و بسیار محترم و متشخص رفتار می کرد. همه کارهای او برای من الگو بود. کنار پدر، مادرم هم از لحاظ تربیتی تاثیر زیادی روی ما داشت و الگوی خوبی برایمان بود. مادرم روی حرف زدن ما خیلی حساس بود و نمی گذاشت کوچک ترین حرف زشت و ناشایستی به زبان بیاوریم.
یادم می آید یک بار وقتی 4ساله بودم، از موضوعی ناراحت شدم و لفظ پدرسوخته را به زبان آوردم. آقایی نزدیک ما سیگار می کشید. مادرم با خاکستر سیگار دست من را سوزاند و گفت «این کار را کردم تا یادت بماند دیگر هیچ وقت از این حرف ها نزنی.»
باور کنید آن روز من دلم برای مادرم بیشتر سوخت تا خودم و سوختگی دستم، از این ناراحت بودم که چرا کاری کردم که مادرم دلخور شود.
آثار تربیتی در کودکی روی جوانی و بزرگسالی همه تاثیر زیادی دارد. پدر و مادر هم مهم ترین نقش را در این زمینه دارند و باید برای تربیت درست فرزندانشان وقت بگذارند، آموزش ببینند تا آنها را از راه درست تربیت کنند. من اگر در زندگی ام یاد گرفته ام اول از پدر و مادرم بوده، بعدها از همسرم و معلمان عزیزم.
البته آن زمان سیستم آموزشی در مدارس هم با حالا خیلی تفاوت می کرد. یادم می آید در مدرسه جدول ضرب من بود و برای اینکه ما جدول ضرب را خوب یاد بگیریم من و ناصر حجازی را فلک کردند. یک پای او و یک پای من را به هم بستند و فلک مان کردند.
این روزها جامعه دچار تنش شده و جوان ها هم دغدغه های زیادی دارند. توصیه شما برای رسیدن به آرامش و زندگی بدون استرس برای جوان ها چیست؟
متاسفانه در دنیای امروز فرشته عشق از ما قهر کرده و دور شده و جامعه مان به دروغ، خیانت، و دورشدن از عشق آلوده شده. شاید درست نباشد این را بگویم اما متاسفانه برخی دختر و پسرهای ما حس های زودگذر و هوس را با عشق اشتباه می گیرند. متاسفانه در فیلم های ما عشق واقعی 2 نفر به هم را درست نشان نمی دهند و همه چیز سطحی شده. من همیشه می گویم اول باید عاشق خدا بود، بعد عاشق ایران و میلت ایران که در آن میان یک نفر هست که قلبت از میان همه فقط برای او بتپد.
شخصی که تمام وجود توست، حضرت حافظ می فرماید: «اگر بر جای من غیری گزیند دوست، حاکم اوست/ حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم.» این معنای عشق است. جوان ها باید همدیگر را دوست داشته باشند، وقتی به هم علاقه مند شدند به این فکر نکنند یکی بهتر از طرفشان گیرشان می آید، با صداقت با هم زندگی کنند و به هم عشق واقعی بورزند.
شما به دلیل شهرت و محبوبیتی که دارید الگوی بسیاری از افراد جامعه هستید. فکر می کنید چه درسی باید به جوان ها بدهید تا آنها هم در زندگی شان موفق شوند؟
من نمی توانم به آنها بگویم هیچوقت در زندگی ام اشتباه نکرده ام، هیچ وقت راه اشتباه نرفته ام و اسطوره بودم و حالا شما باید از من درس بگیرید. اما من می گویم جوان ها از تجربه های بزرگترهایشان استفاده کنند، پای حرف پدر و پدربزرگشان بنشینند و از زندگی آنها درس بگیرند. من هیچ وقت نمی گویم جوان های این دوره بد هستند اما ما قدیمی ها خوبیم. اصلا این طور نیست. ما فقط سعی کردیم که خوب باشیم و متاسفانه الان این سعی و تلاش را نمی بینم.