آفتابنیوز : همانطور كه ميدانيد، ما در ايران 9 بار انتخابات رياستجمهوري، 7 دوره انتخابات براي مجلس شورايملي و اسلامي، رفراندوم 12 فروردين، انتخابات خبرگان قانوناساسي، 3 دوره انتخابات خبرگان رهبري و 2 دوره انتخابات شوراي شهر داشتهايم. ولي اين انتخابات اخير ويژگيهاي شگفتآفريني داشت و از آنجا كه شما در متن تمام اين تجربههاي انتخاباتي بودهايد و به آنها اشراف داريد، بنابراين ميخواستم ببينم كه اين انتخابات از نظر شما چه ويژگيهايي داشت. دوست دارم كه به زبان راهبردي صحبت بشود. تمام تحليلگران وقتي نظام جمهوري اسلامي را تحليل ميكنند، ميگويند راست سنتي، راست مدرن، روحانيون (يون) و روحانيت (يت) حاكماند، ولي در اين انتخابات به لحاظ ساختاري و طبقاتي راست سنتي و راست مدرن دور زده شد. گرچه پروسه تدريجياش را طي ميكرد، ولي اين بار يك تحول جهش گونه كرد، بهطوري كه كسانيكه 27 سال در قله نظام بودند مثل آقاي كروبي و آقاي هاشمي دادشان درآمد و اعتراضشان بلند شد و بيانيههايي دادند كه حتي اپوزيسيون نميداد. بيان گزارههايي مانند "هدايت سازمانيافته آرا"، "تخريبهاي كوهشكن آن هم با پول بيتالمال" و "سازمان سراسري اثرگذار"، مطالبي بود كه اعلام آن از عهده اپوزيسيون برنميآمد، ولي بعد از اين نهادينه شد و به روزنامهها راه يافت. تاكنون كسي هم به اعتراض آنها جوابي نداده است. از سرنوشت 120 پرونده تخلف هم كه به دادگاه نظامي رفته هنوز كسي خبري ندارد. اگر وقت بود و توان داشتيد، بگوييد چه عواملي سبب شد كه اصلاحطلبها در اين انتخابات برنده نشوند. چه گسلهايي در اصلاحطلبها بود كه جريان مقابل، پرچمش را در اين گسلها فرو كرد و توانست رأي بياورد.
بسمالله الرحمن الرحيم ـ من ميخواهم موضوع را از زاويه خاصي مطرح كنم و عنوان آن را هم "گذار به توتاليتاريزم" ميگذارم يا "توتاليتاريانيزم" چون ميدانيد كه مدتهاست حجم انبوهي از ادبيات مربوط به "گذار به دموكراسي"(Transition to Democracy) ياDemocratization)) در دانشگاهها و محافل آكادميك انباشته شده است، چه پيش از فروپاشي شوروي چه بعد از آن. بگذاريد ما هم خرق عادتي بكنيم.
مقوله گذار به دموكراسي بعد از جنگ دوم جهاني بود كه در دنيا در دستور كار قرار گرفت. اول دانشگاه پرينستون امريكا كه با مكتب پرينستون معروف شد، روي اين قضيه كار كرد. موج اول گذار به دموكراسي در يونان و اسپانيا بوجود آمد كه بعد از آن امريكاي لاتين و دومنيكن بويژه حوزه كارائيب را هم در بر گرفت و موج به موج ميآمد تا رسيد به آسياي جنوبشرقي، بعد جمهوريهاي اروپاي شرقي و پس از آن خود اتحاد شوروي كه پس از شوروي نيز ادامه يافت.
كدام كشورها بودند؟
بعد از شوروي همه كشورهايي كه به نوعي از شوروي تغذيه ميشدند و بند نافشان به شوروي وصل بود مثل اوكراين، گرجستان و جنجالي كه در ازبكستان تجربه شد. فقط بلاروس مانده، آلباني و كشورهاي ديگر هم شد. بعدها خود تركيه هم به اين فرايند پيوست.
البته دموكراسي تركيه زياد خوشايند امريكاي نئوكانها نبوده. اصرار داشتند كه مجلس تركيه حمله به عراق را حمايت كند، ولي در برابر آن مقاومت كرد.
همين مقاومت علامت دموكراسي است. اروپاييها گفتند خوب است ولي امريكاييها با آن مخالف بودند.
پس شما نفس دموكراتيزاسيون را مطرح ميكنيد. البته در امريكا هم خانم آلبرايت و دموكراتها گفتند ما دهها سال زحمت كشيديم تا مسيحيت را در سازوكار دموكراتيك آورديم و احزاب "دموكرات مسيحي" درست شد و تركيه هم ميوه جديد "دموكرات اسلامي" است. يعني اسلام دارد در سازوكارهاي دموكراتيك ميآيد و اين خوشايند آنها بود. اروپاييها از دموكراسي تركيه استقبال كردند و اگر قضيه قبرس نبود، وضع تركيه بهتر از اينها بود. عليرغم روند گذار به دموكراسي، من به چند دليل ميگويم عنوان ما گذار به توتاليتاريزم است.
ميشود توتاليتاريزم را تماميتخواهي يا تماميتطلبي ترجمه كرد؟
بله همين است. توتاليتر يعني كليت. كل و تمام را ميخواهد. توضيح ميدهم كه تمام يعني چه. تمام يعني نه تمام پستها، پستها معني ندارد. يك مشكل ما "بازگشتپذيري دموكراسي" است. ما تا حدي راه دموكراسي را آمدهايم و مسير گذار به دموكراسي را طي كردهايم، اما به نظر من بازگشت كردهايم.
پس اعتقاد شما اين است كه دموكراسي يك سرنوشت محتوم و دترمينيستي نيست كه بازگشت نداشته باشد، بلكه بازگشتپذير(Reversible) است.
اين امر بستگي به حاملان آن دارد. تاريخ عقد اخوت با ما نبسته است. حتي با پيغمبر خدا هم پيمان برادري نبسته است. از قديم بحث ما اين بود كه در حاكميت ايران تحليلي وجود داشته كه محافظهكار سنتي(Traditional Conservative) با اين وضعيت نميتواند كشور را نگهدارد. با وضعيت خودش، كشور را از دست خواهد داد.
از چه موقع اين عقلانيت در محافظهكار سنتي بهوجود آمد؟
بعد از فروپاشي شوروي. تا وقتي فروپاشي نبود فكر ميكردند دو قطب امريكا و شوروي با همديگر سرگرماند و كاري به ما ندارند. ما در دامنه مانور و فرجه تضاد بين اين دو زندگي ميكنيم. ولي پس از فروپاشي شوروي كه با پايان جنگ اول عراق همزمان شد، ديدند نميشود. ديدند در جنگ با عراقي با يك سوم جمعيت ما هم پيروزي آنچناني به دست نيامد. ديدند نميتوانند عراق را شكست بدهند و راه قدس از كربلا بگذرد. ديدند در دنياي كنوني با اين سيستم كار پيش نميرود.
مرحوم امام ميخواستند نظم جهاني را به هم بزنند و بگويند شوراي امنيت حق توحش است، ولي با پذيرش قطعنامه 598 بهجاي احكام ولايتفقيه، احكام شورايامنيت پذيرفته شد و گفته شد كه جنبه تاكتيكي هم ندارد و اين پذيرش يك نقطهعطف بود.
پايان جنگ، تلنگري بود به ذهن بخشي از محافظهكاران سنتي و نه همه آنها.
پس چرا آقاي هاشمي رفسنجاني پس از فروپاشي شوروي در خطبههاي نمازجمعه از اين قضيه ابراز رضايت ميكرد و ميگفت ما از اين كه كمونيزم فروپاشي شده بسيار خوشحاليم؟
جاي خوشحالي نداشت. منافع ملي در اين بود كه اتحاد شوروي فروپاشي نشود. تلنگر و جهشي بر ذهن بعضيها بود.
آيا اين جهش در ذهن جناحهاي عاقل محافظهكار ايران پيش آمد؟
نميخواهم بگويم عاقل. بعد از فروپاشي شوروي يك جهش اتفاق افتاد و يك محافظهكاري گذارگونه (Transitional Conservatism) بهوجود آمد.
منظورتان اين است كه از درون محافظهكار سنتي يك گذار سنتي بهنام محافظهكاري گذارگونه نتيجه شد؟
بله، قبليها سنتي ((Traditional بودند. اما اين جديديها گذارگونهاند ((Transitional. اين جريان گذارگونه كمكم رشد كرد.
گذار به كدام سمت بود؟
اين دسته از محافظهكاران نشستند، فكر كردند و گفتند جهت محافظهكاري گذارگونه بايد به سمت تماميتخواهي برود تا با تماميتخواهي بشود كشور را نگهداشت.
مگر اتحاد شوروي پيش از فروپاشي تماميتخواه نبود؟
از زمان خروشچف به بعد تجديدنظر كردند. از كنگره بيستم (1960) از بلشويسم دست برداشتند، البته در خفا و نه آشكار. ابتدا اتحاد شوروي به دست خروشچف و بعد هم به دست يلتسين افتاد و اين مرتدها مملكت را به باد دادند.
اينها كه اين ديدگاه را داشتند، همزمان نميگفتند، چون چين و كوبا در اصول تجديدنظر نكردند پس ماندگار شدند؟
بله، اين را ميگفتند.
اينطور كه گفتيد بعد از فروپاشي شوروي، محافظهكاران سنتي ما جمعبندي كردند و گفتند علت فروپاشي اين بود كه اينها از اصول خودشان عدول كردند و گامبهگام در راستاي دموكراسي و آزادسازي پيش رفتند و به قولي پروسترويكا و گلاسنوست را نوشتند و اين بود كه مملكت دست يلتسين افتاد و فروپاشي شد. بنابراين بهتر است كه ما روي همان تماميتخواهي بمانيم؟ اصولگرايي يعني اين.
تماميتخواهي و نوع ايراني آن چيست و چه عواملي جمع ميشود كه تماميتخواهي ظهور ميكند؟ هدف اينها از اين گذار به تماميتخواهي چه بود؟
عامل اول در لزوم تماميتخواهي يك بوروكراسي عقلاني و لياقتسالار است، نه ارادتسالار. ميگفتند در دولتهاي هاشمي و خاتمي اشخاص به خاطر نزديكي و آشنايي، پستها را گرفتند. چه كار بايد كرد؟ ميگفتند اين دولت حلقهاي است كه بين سيصد آدم ميگردد.
تا زمانيكه اين آدمها به روساي دولتها نزديك باشند ميشود ارادتسالار، ولي اگر اين حلقه بشكند از داخل آن چند چيز درميآيد. نخست يك حزب تمامعيار و آهني مثل حزب كمونيست يا سوسيال ناسيوناليست و يا فاشيست كه تا اعماق وجود مردم و در تودهها نفوذ داشته باشد كه لازمهاش پوپوليستي هم هست و يك ارتش با ديسيپلين بالا و پا به ركاب براي گسترش فضاي حياتي و يك نظام اداري كارا و لياقتسالار و يك دستگاه امنيتي ـ پليسي قوي و اگر بشود يك ميليشياي قوي. اين سيستم اداري هم لازم است.
نمايندگي چنين تحولي در ايران كدام طيف بود؟ آيا در مطبوعات هم اين حرفها نشت و بروز كرد؟
خيليها اين طرف و آن طرف گفتند.
همانهايي كه ميگفتند ما دنبال الگوي چين هستيم؟
در چين حزب كمونيست منحل نشده و همه كار ميكند. بوروكراسي و ارتش پا به كار هم دارد. چين در وجه ناسيوناليزم تئوري سه جهان را هنوز دارد. مائو مرده، اما اينها هنوز تز سه جهان را مطرح ميكنند. دوم اينكه ميگفتند ما سطح معيني از تكنولوژي داريم و بيصنعت نميشود كار پيش برود. بويژه در صنايع دو منظوره؛ صنايعي كه بشود از آن هم در زمان صلح استفاده كرد هم در زمان جنگ. همچنين درصد مشخصي از نيروي كار صنعتي و كارگر صنعتي. چون صحنه نظامي است؛ مهندس كارگاهي نه مهندس تئوريك. سنديكا هم لازم داريم، اما سنديكايي كه سرنخ آن دست دولت باشد. سومين ويژگي اين تماميتخواهي، داشتن بخش عظيم اقتصادي مستقل از مكانيزم بازار رقابت آزاد است.
اينكه ميشود بنيادگرايي بازار.
نه، آن بازار مسقف و تيمچهاي نيست، بلكه نوعي بورژوازي دولتي است كه بازار توسط دولت هدايت ميشود؛ چه در حوزه مالكيت، چه در حوزه مبادله و مكانيزم قيمتها. دولت ميتواند جامعه را به مهره و عروسك تبديل كند. بهطوريكه جامعه نگاهش دائم به دست دولت باشد.
يعني خود جامعه هم به اين نظر برسد كه بهتر است دولت همهكاره باشد؟
لوياتان نظريه توماس هابس است كه چنين دولتي را آنجا توضيح داده و گفته لوياتان چيزي است كه همه مردم به آن محتاجاند. خداي زميني است. دولت ميشود خداي زميني. فرق دارد با سرمايهداري سنتي كه به مالكيت و مبادله احترام ميگذارد. بازار مسقف و تيمچهاي، به مالكيت احترام ميگذارد. علماي سنتي به مالكيت معتقدند و حكم اوليهشان مالكيت نامحدود است.
منظورتان سرمايهداري دولتسالار است؟
سرمايهداري دولتسالار مالكالرقاب است.
اخيراً ما در شماره 32 چشمانداز ايران ترجمهاي داشتيم بهنام "پايان سرمايهداري عقلايي" جورج سوروس ميگويد نئوكانها دومولفه دارند؛ بنيادگرايي بازار و بنيادگرايي مذهبي (مسيحي). آيا اين، دنباله همان روند جهاني است؟
ممكن است اين را بگوييم. فاشيست، نوع غربي آن است. چهارمين ويژگي تماميتخواهي، داشتن يك دستگاه فرهنگي قوي است كه هم در عرصه خصوصي، هم در عرصه عمومي و هم در عرصه شخصي بتواند دخالت كند. حتي در ذهن و ضمير شهروندان دخالت كند و آنها را (Indoctorinate)كند.
يعني دكترين را در مردم نهادينه و القا كند. بهطوريكه شهروندان هماني را بخواهند كه به آنها القا شده است.
بله، تماميتخواهي ذهن شهروند را هم بايد اشغال كند و ذهن متعلق به آن باشد. حتي شب در رختخواب هم بايد به آن فكر كني. لازمهاش داشتن يك صنعت فرهنگي است كه در دستگاه تبليغاتي موثر است. اين حرف آدرنو است. ميگويد تو فرهنگ داري، ايراني فرهنگ دارد، امريكايي فرهنگ دارد. اما چون او صنعت دارد، رسانه دارد، دستگاه دارد، تو همسنگ و برابر او نيستي. تو دوهزاروپانصدسال تمدن داري و امريكايي چهارصد سال تمدن دارد. اما او است كه ميتواند سبك زندگياش را به تو قالب كند، براي اينكه صنعتِ فرهنگي دارد. لذا تماميتخواه ميتواند زندگي تو را سياسي كند و در عرصه سياست بياورد. اتاق خواب تو را در عرصه سياست بياورد. ميگويد فلاني فلان كار را كرده سياسي است. بدتر از آن، مردم را تكمنبعي ميكند. منبع اطلاعاتي مردم را يكي ميكند. ميگويد از دولت بگير، از من بگير. الان مردم كرهشمالي يك منبع دارند. راديو فقط يك موج دارد. يك تلويزيون هم دارد، ماهواره هم ندارند. مردم هيچچيز ندارند.
مسئله پنجم اين است كه اين دولت تماميتخواه يك ايدئولوژي ميخواهد كه به آن مشروعيت بدهد و برايش تودهها را بسيج كند. بعضي جاها سكولارند مثل استالينيزم، بعضي جاها نيمهمذهبي نيمهسكولارند مثل فاشيزم ايتاليا و بعضيها فقط ناسيوناليست عدالتخواه هستند.
آيا از نظر ايدئولوژي ناسيوناليست و عدالتخواهاند؟
ميخواهند حزب را بر تارك تكامل تاريخ بشر بنشانند و رسالت جهاني داشته باشند. عامل ششم هم اين است كه بتواند جامعه را تودهاي كند يا بتواند نهاد بسازد؛ نهادهاي دولتي يا از طريق ستاد يا توسط نهادهاي دولت ساخته. آنوقت شهروند بيپناهي است كه مريد صادق ميشود. وقتي من اين حرفها را زدم، آن تلنگر زده شد.
گفتيد بعد از فروپاشي شوروي، در ايران محافظهكاري گذارگونه بهوجود آمد. ممكن است آن بحث را ادامه دهيد؟
اينها دنبال هدفشان بودند. بعضي هم تلاش كردند تا به انتخابات نهم رسيدند. اينها اعلام نميكنند ميخواهيم چه كار كنيم. ميگويند ما ميتوانيم. شعار ما ميتوانيم متعلق به رجوي است. در ذهن اينها اين است كه تمايل دارند به آن سمت بروند، اما من ميگويم نميتوانند، چرا؟ نخست اينكه ماهيت دولت و طبيعت دولت مدرن در اينها نيست. بوروكراسي عقلاني هم ندارند، براي اينكه سازماندهي هيئتي و سنتي ماهيتاً با دفتر سياسي حزب فرق دارد. در هيئت هركس آمد، آمده و هركس رفت، رفته، اصلاً حساب و كتاب ندارد. (درباره تضاد ذاتي ميان بيتوبورو و اينكه آيا ميتوان بيت را بوروكراتيزه كرد يا بوروكراسي را ميتوان وادار به بيتوته نمودن كرد بايد در مجال وسيعتري سخن گفت.) بوروكراسي عقلاني ندارند، چون قدرت دست كساني است كه مبنايشان ارادتسالاري است. نميتوانند بوروكراسي شايستهسالار درست كنند. اينها كه حزب جمهورياسلامي را تشكيل دادند مدعياند دنبالهرو راه چيني هستند. درحاليكه فاشيزم آلماني و استالينيزم ـ بلشويسم هر دو حزب قوي داشتند. اما آيا اينها اهل حزباند؟ چين هم يك حزب سراسري و قوي دارد. دليل دوم تكنولوژي و صنعت بود. ما به لحاظ تكامل صنعتي عقب ماندهايم. اقتصاد ما روي كاكل دلالي تجاري ميگردد. صنعت ما پفكي است. ما صادرات غيرنفتي نداريم. اين حجم محدود فرش و پسته را نميشود صادرات ناميد. ما هنوز به سطح آلمان پنجاه، شصت سال پيش نرسيدهايم. بحث سوم، اقتصاد دولتي است. الان اقتصاد ما چقدر دولتي است؟
هنوز هم عمدتاً دولتي است.
درست است اما مالكيت، مالكيت مختلط است. مكانيزم بازار تا حدودي جواب ميدهد. مكانيزم قيمتها و مبادله آزاد است. اما رانت نفت هم آنقدر قدرت مانور ندارد. الان آنقدرها هم رانتي نيستيم. بحث رانتيبودن را بايد جدا كرد. به خاطر جمعيت، بهخاطر سوبسيدهايي كه ميدهيم، به خاطر گسترش دولت، حجم عظيم كارمندها، به خاطر پولهايي كه يك ساله براي پروژههاي ملي ميدهند. پول اينقدر دست دولت نيست كه مثل زمان شاه بتواند مانور بدهد. بحث من اين بود كه رانتيبودن در داخل، چندان قدرت مانور ندارد. بحث چهارم دستگاه فرهنگي است. من ميگويم كه الان برعكس شده؛ بهجاي اينكه دولت مردم را دكترينيت كند، اين مردم هستند كه دولت را دكترينيت ميكنند، چون مردم چند منبعياند. مردم ماهواره دارند، اينترنت دارند، با خارج ارتباط دارند. ميروند و ميآيند و با خودشان فرهنگهاي مختلف به داخل ميآورند. تلويزيون تا چه حد اثر كرده، براي اينكه مردم ماهواره نبينند. صداوسيما فيلمهاي ماهواره را ترجمه و براي مردم پخش ميكند. دولت ميتواند اين كار را بكند؟ مثلاً زماني ويدئو ممنوع بود، آزاد شد. حالا كمكم ماهواره هم آزاد ميشود.
يعني دولت كنوني هم نميتواند مقاومت كند؟
ميخواهند، ولي نميتوانند. در بحث ايدئولوژي، رجوي و "تبيين جهان" او هم نتوانست ايدئولوژياي را درست كند كه سازمان را بر تارك تاريخ بنشاند و خودش هم بر نوك پيكان تكامل تاريخ بنشيند.
براي هوادارانشان كه اين كار را كردند.
در قرارگاه اشرف همه قبول كردند، ولي وقتي به اروپا رفتند همه پوچ درآمد. اينها در داخل رفتهاند دنبال يك نوع منجيگري و مهدويتگرايي. ميگويند ما ممهدين هستيم، ميخواهيم راه را براي ظهور آقا باز كنيم. مهديگرايي منبعي بوده كه به لحاظ كافي روحانيت سنتي پيشتر بهرهبردارياش را از آن كرده و براي اينها چيزي باقي نمانده است. به آن چاشني عدالت هم زدهاند تا به ايدئولوژي تبديل شود. بلشويسم پشتوانه وسيعي مثل هگل، ماركس، لنين، استالين و پلخانف داشت، اما اين طور شد. از تمركز تعدادي نماينده و مداح، توتاليتاريزم حاصل نميشود. شايد اشكال ضعيف توتاليتاريزم مثل بناپارتيسم در ايران شكل بگيرد. فاشيزم كه اصلاً نميگيرد. دولت پادگاني و دولت پليسي هم نميگيرد. از اين مقدمات ميخواستم نتيجه بگيرم كه چشمانداز خوبي در پيش داريم كه نبايد مأيوس بود. بايد به سياستورزي اميدوار بود، ما با پويايي خود ميتوانيم اثرگذار باشيم. فقط در توتاليتاريزم است كه بايد از مملكت فرار كرد و رفت. موقع فاشيزم هم همه فرار كردند رفتند. اما الان اين وضعيت وجود ندارد اگرچه يك عده ترسيدهاند. شاه هم توتاليتر نبود. ميشد گفت پليسي ـ نظامي بود. من در برخي مقالات ميبينم كه به جريان برنده انتخابات تماميتخواه و فاشيست ميگويند. اين ديدگاه، علمي نيست. شايد بتوان گفت اقتدارگرا و اتوكرات، اما تماميتخواه غلط است. دورنمايش ممكن است بناپارتيزم باشد.
چون ميگوييد سياستورزي ممكن است پس به كنشگري نخبهها و سياستورزان بستگي دارد.
اگر جهان بيروح بشود، روح اين جهان بيروح ميشود بناپارت. ميگويند اگر خدايان قديم مرده باشند و خدايان جديد به دنيا نيامده باشند، دنيا بهسوي عبث(Absurd) ميرود. امكان دارد هر هيولايي از آن دربيايد. جهان بيروح ميشود. آن هيولا روحِ جهانِ بيروح ميشود، اما جامعه ما سرزنده و بانشاط است.
پس شما كلاً ميگوييد كه اين جرياني كه راست سنتي و راست مدرن را در ايران دور زد جرياني است كه ميخواهد اين ويژگيها را داشته باشد، ولي توانش را ندارد.
درمانده ميشود.
چند سال پيش روزنامه مشاركت سرمقالهاي نوشت بهنام "راست وحشي" فرداي آن روز هم صبح امروز هم روزنامه مشاركت را با يك ميليون خواننده تعطيل كردند. ميخواستم بپرسم اين همان روند است كه آمد راست سنتي و مدرن را دور زد؟ چرا شما كه شعار مافياي قدرت و ثروت را مطرح كرديد، بعد آن راه را دنبال نكرديد و همه وجوه آن را نشناسانديد؟ فكر نميكنيد علت ناكامي در انتخابات اين بود كه آن هدف را دنبال نكرديد؟ هم هزينهاش را داديد، هم شعارش را داديد، به تشخيص درستي رسيديد و عمل صالح زمان را هم معرفي كرديد، ولي خودتان حامل آن نبوديد.
من موقع بستن صبح امروز ترور شده و در بيمارستان بودم و نتوانستم ادامه بدهم.
همين شعار مافياي ثروت و قدرت كه از پلههاي ثروت به قله قدرت ميرسند، شعار اصلاحطلبي بود، ولي چه شد كه مصادره شد؟
اينها خيلي از شعارهاي ما را مصادره كردند.
آيا سياستورزي جديد شما ميتواند همين راه را دنبال كند؟ وقتي آقاي احمدينژاد ميگويد مافياي ثروت و قدرت، ما بياييم نشان بدهيم هر ماه بيلاني ارائه بدهد كه كجاي مافيا باريك شد؟ اين نازكي كار ـ كلفتي پول كجا از بين رفت؟ با ترانزيت موادمخدر چه برخوردي شد؟ بنادر نامريي چه شدند؟ عملكرد اين شركتهايي كه با رانت درست شده چيست؟ و مافياي نفت را معرفي كنند.
بناست در كنگره حرفهايي بزنيم. كنگره فعلاً دنبال يك رسانه عمومي است، ولي ميبينيد كه حتي ما يك روزنامه هم نداريم.
پيش از انقلاب هم رسانهاي نبود، ولي حرف نو و كلمه پاك يك ويژگي دارد كه بلندآوازه ميگردد. فكر ميكنم اين روزها حرف نو كم داريم. حرفي كه بسيجكننده باشد و آدم را انگيزهمند كند.
اگر حرف، حرف باشد راه خودش را باز ميكند.
پس شايد پيش از دستيابي به يك رسانه، وقت گذاشتن به حد كافي روي يك استراتژي نوين ضروريتر باشد.
انچه كه بنده بعنوان يك مسلمان تقريبا جوان تابحال مطالعه كرده ام چنين تقسيم بندي رادرهيچ متون ديني ياازهيچ عالم ودانشمند ي كه حتي الفبايي ازدين راداشته باشد نه ديده ونه شنيده ام اي ازمردم بريده اين تقسيم بنديها چنانچه درست . صحيح واصولي بودند كه انقلاب ايران رخ نمي نمود باش تاصبح دولتت بدمد امروز چه ساعت وروزي است كه اين سخنان رادرخصوص لاطايلات و چرنديات شما مينويسم بااطمينان كامل وبااعتقادي عميق به شما ميگويم انچه خداوند مقرركرده دراين مملكت اتفاق افتاد وبعدا نيز اتفاق ميافتد خدا ميداند كه در سال 56و
57 اوايل انقلاب نيز بايكي ازتيوريسين هاي چپ همين چرنديات شما را بحث كردم وهمان موقع نيز اين پاسخ رادادم وبحمدلله همانطور هم شدوشماو من نيز اگر زنده بوديم باچشم خود شاهد اين تحولات نه بگونه اي كه شماتصور كرده ايدبلكه انگونه كه خدامقررداشته بوقوع خواهد پيوست انشاالله